10 اسلاید چند گزینه ای توسط: ⭐ 새댚 ⭐ انتشار: 4 سال پیش 109 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به دوستان عزیزم اینم پارت آخر از داستان منه امیدوارم خوشتون بیاد و راضی باشید 💖💖 نظر یادتون نره 🌺🌺
خب دوستان پارت قبلی تا جا بود که توسیکو از سحر خاستگاری میکنه و متین هم ناراحت میشه 😪 بعد یه شب با یه تفنگ بالای سرشون ظاهر میشه😁
بریم تو داستان ......
سحر ....... توسیکو توسیکو تو رو خدا بیدار شو 😰
توسیکو که بیدار شد و اون صحنه رو دید خیلی عصبانی شد 😡 و رو کرد به متین و گفت : آخه بچه کوچولو تو مثلا الان میخوای منو بکشی؟
متین ...... نه تو رو نمیکشم میخوام سحر رو بکشم کسی که سال ها عاشقش بودم ولی اون منو رها کرد 😔
توسیکو ...... متین دیوونگی نکن تو اگه به هر کدوم از ما آسیب برسونی میدونی پلیس چکار میکنه ؟
متین ...... بله میدونم بخاطر همین بعد سحر خودم رو هم میکشم 😳
سحر ....... من که داشتم به حرف زدن اینا نگاه میکردم یه لحظه که حواسشون نبود از اتاق رفتم بیرون و زنگ زدم به پلیس 👮🏻♂️
نشونی و چیزای دیگه رو بهش دادم و یه لحظه صدای داد زدن هر دو تا شون از اتاق اومد 😖
من بدو بدو به طرف اتاق دویدم 🏃🏻♀️🏃🏻♀️
وقتی که اونا رو دیدم متین تفنگ رو گرفت سمت من و دستش رو گذاشت روی ماشه که شلیک کنه 😨😰😥
متین ......... من دیگه از این بازی خسته شدم 😠
توسیکو ........ نه نه تو رو خدا صبر کن تو رو خدا اونو نکش بیا منو بکش به جای اون ولی تو رو خدا به اون کاری نداشته باش 🙇🏻♂️
متین ........ گفتم که من با تو کاری ندارم
گگگگگگوووووووممممممم شلیک کرد اما به سحر نخورد 😭 توسیکو خودشو انداخت جلوی سحر
بعد از اینکه متین توسیکو رو زد به خیال اینکه سحر رو زده خودشو هم میکشه 😔
سحر...... توسیکو توسیکو چی شده به من حرف بزن 😭
توسیکو ........ سحر من دیگه نمیتونم زنده بمونم پس گوش کن. تو بهترین و خاص ترین اتفاق زندگی من بودی دوست دارم
( و تمام توسیکو بعدش مرد )
بعد از مرگ توسیکو پلیس ها هم اومدن و جنازه های هر دو تا رو بردن 😭😭
به دلیل اینکه پارت ها رو ایندفعه یکم کم دادم دیگه نمیگم تا اینجاش رو دوست داشتین ۰۰۰۰
چهار سال بعد
چهار سال از اون اتفاق گذشت ولی دل سحر آروم نگرفت دکتر ها میگفتن چون افسردگی داره مهمون امروز فرداس😥 یه روز سحر تصمیم میگیره که بره به همون هتلی که قبلا توش کار میکرد
وقتی که میخواد وارد بشه یه پسری با سرعت بهش میخوره که تقریبا ۱۷ یا ۱۸ ساله بوده 😠 هر دو تا بخشه زمین میشن پسره هم کلی عذر خواهی میکنه😔
سحر ....... وای خدای من تو چقدر شبیه کسی هستی که من عاشقش بودم 🥰
سحر انگشتری رو که توسیکو بهش داده بود رو به پسر میده 💍💍 و بهش میگه : این مال من بود ولی الان مال توئه بدش به دختری که واقعا عاشقشی و هیچ وقت اونو تنها نزار پسر با سر تکون دادن حرف های اونو قبول میکنه 😊😊
بعد از اینکه سحر برمیگرده به خونه همون روز به دلیل سکته قلبی میمیره 😭
و پایان بریم پارت بعدی باهاتون کار دارم
خب داستان تموم شد اما من باید همه چیز رو بگم😌😌😌😌
چند سال بعد از مرگ سحر زهرا ازدواج میکنه و البته زهرا فامیل ما بخاطر همین همه ما به توکیو میریم تا در جشن ازدواج اون شرکت کنیم 🥰 سرتون زیاد درد نیارم من اونجا یه دفترچه خاطرات پیدا میکنم که در صفحه ی آخر اون نوشته شده لطفا به خیلی از مردم بگید که من چجوری زندگی کردم 😔 من اونو میخونم و تصمیم میگیرم توی تستچی بزارم 😊 خوشحالم که بالاخره تونستم به وصیتش عمل کنم
من یه دختر دبیرستانی ام که اول اسمم با S شروع میشه و هیچ وقت فکر نمیکردم کسی باشه که یه همچین زندگی داشته باشه ولی واقعا به حال سحر خودم هم همیشه که داستانش رو میخونم گریه میکنم 😭😭😭
خب دوستان عزیزم داستانم تموم شد امیدوارم دوست داشته باشید 💖🌹💖🌹
بعصی از بچه ها هم میگفتن که من تفره میرم یا چیز های دیگه ولی واقعا این طور نبود و من از روی همون دفترچه خاطرات مینوشتم 💗💗
خب دوستان نظر یادتون نره 🌹
خداحافظ 👋🏻👋🏻👋🏻💚💚
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالی بود
💛💛💟
داستانت افتضاح بود خیلی ناراحت شدم😑😭😭😢😢😡😡😡😡😦😦😦
خب میخواستی نخونیح
وای خدا چقدر داستان غمگینی بود 😭😭😭😭😭😭😭
خیلی ناراحت شدم کاش این اتفاق ها نمیافتاد براشون 😭😭😭
اصلا فکر نمیکردم اینجوری تموم بشه 😭
فکر میکردم با هم ازدواج میکنن 😭😭
🌹🌹🌹🌹
خیلی عالی 😍و غمناک بود 😭😭😭😭😭
🥰🥰
خداییش این داستان واقعی بود ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!
بله کاملا واقعی البته تغیرات کوچیکی داره ولی واقعی
سلام تا قبل از این پارت خیلی خوب پی نوشتی ولی این پارت رو خیلییییی بد نوشتی اگرم بخوام جدی بگم اینکه اخرش گفتی اینو از روی یه دفترچه خاطرات نوشتی کامل جلوه بدی به داستانت داد با اینکه همه میدونن دروغ گفتی
از داستانت خیلی خوشم میومد ولی اینجارو بد جور گند زدی من نظر جدیم رو گفتم که برای سریع های بد بتونس درست بنویسی
من دفعه بعدی نمینویسم
میخوای باور کن نمیخوای نکن به من ربطی ندارع
داستانت بینظیر بود ❤️و واقعا وقتی داستان رو خوندم گریم گرفت😭❤️❤️❤️❤️❤️
ممنون که خوندی 😇
منم هر وقت میخونم گریه ام میگیره 😭😭
مطمئنم که این داستلن واقعی نیست ولی قشنگ گفتی
تو به همون مطمئن نبودن خودت بمون
خیلیییییییی عالییی بود
💞💞💞