بال های سیاه ۲

و راستی اسم من علی هست. بریم ادامه: چند نفر داشتن یه بدبخت رو میزدن گفتم: آهای دلتون صاعقه میخواد؟ و قشنگ سیب زمینی سرخ شده شون کردم

رفتم ببینم کیه اون بدبخت دیدم که یه دختر مثل من فقط بال هاش سفید هست : پرسیدم اسمت چیه : گفت آلیس . گفتم موافق باشی و رفتم .

اون شب اصلا خوابم نبرد تو ذهنم : یعنی کسای دیگه ای مثل من هستن ؟ . دیگه به زور و بلا و قرص خواب آور بود خوابیدم. شب بعدش رفتم تو همون محل پرس و جو کردم . فهمیدم اون دختر خونش کجاست.

رفتم در خونش بهش از پرسیدم بهتری ک گفت آره گفتم بیا بریم پراوز. قبول کرد. تو پرواز ازش پرسیدم که تو از کجا اومدی گفت خودمم نمیدونم از بچگی اینجا بودم.

پرواز کردیم و پرواز کردیم . انقد پرواز کردیم که دلک برای دویدن تنگ شد موقع رفتن یه چشمک و از این حرفا . ( زیاد چاپلوس نیستم ) بعدش رفتم دو باره ماینکرافت بازی کردم. ( اصلا خیلی حال میده ماینکرافت pc )

شبها گذشت و تا اینکه دیگه با آلیس سمیمی شده بودم و . یه شب تو یکی از خوابام یه حرف د D نئونی بنفش اومد جلوم و یه زن یه چیزی گفت : تاریکی نزدیک است .

چند هفته گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد و همش معمولی بود و فقط شبا ماین آنلاین بازی میکردم با آلیس.

یه روز که داشتیم پرواز میکردیم و گشت میزدیم از رو یه تپه یه نور نئونی بنفش اومد دقیقا مثل تو خوابم و رفتیم ببینیم چیه کههه.................