بچه ها من ع*ش*ق ناتمام رو سه پارتی کردم.
*از زبان لیدی باگ*: پرستارها رو صدا کردم. چندتا پرستار با یک دکتر اومدن./ دکتر گفت: خون زیادی از دست داده که گروه خونیش O هستش و تیر باعث شده که کلیه راستش سوراخ بشه! (یه چیزی سر هم کردم خودم توش موندم! شما تصور کنین از کار افتاده! مثل قلب! خداییش من چجوری همچین چیزی به ذهنم رسید؟! من باید دکتر بشم حتما!!!) ولی از اونجایی که خون زیادی ازش رفته و ما هم الان کسی رو نداریم که خون بده و راستش احتمال زنده موندنشون هم خیلی کمه چون همین الان قلبشون داره از کار میوفته! (باورتون میشه با اینکه میدونم زیادی دیگه حالت غیر واقعی گرفت و البته اینکه این فقط یه داستانه ولی الان همینطور که دارم تایپ میکنم لبام میلرزه؟!) احتمل برگشتشون به زندگی خیلی کمه!/ تقریبا داد زدم اما صدام در نمیومد: یعنی چـــــی؟؟؟؟؟؟ یعنی شما برای کسی که از زندگی دوباره اش قطع امید کرده باشید هیچ کاری انجام نمیدید؟ و میذارید همونجوری بمی*ره؟ از کجا اینقدر مطمئنید که اون دیگه زنده نمیمونه؟ مرگ و زندگی که دست شما نیست که خودتون برای دیگران تصمیم گیری میکنید. از کجا معلوم... شاید زنده بمونه. شما نمیتونید بیمارانتون رو اینجوری رها کنید!/ دکتر با تعجب گفت: شما میخواید چی کار کنید؟/ گفتم: من خون میدم. گروه خونی گربه سیاه با من یکیه./ دکتر گفت: چشم./ گفتم: اهدای عضو هم لازمه؟!/ دکتر گفت: هر فردی میتونه با یک کلیه هم زندگی کنه. (فکر کنم همینطور باشه.) ولی بعضی افراد کلیه خودشون رو به فرد بیمار اهدا میکنند./ گفتم: پس منم میخوام جز اون افراد باشم! (یه صلوات به روح بزرگوار لیدی باگ بفرستید که برای اولین بار خواست یکم برای کت نوار فداکاری کنه!)/ دکتر گفت: اما.../ گفتم: اما نداره آقا! (خانم غیرتی شده!)/ دکتر گفت: بسیار خب.../ پرستار ها منو به اتاق دیگه ی بردند و پس از آزمایش ازم خون گرفتن. (الان قلبم وامیسته! این چه داستانی بود سر هم کردم؟! واقعا الان دارم به زور نفس میکشم چون به قسمت های حساس فیلم ها که میرسم نمیتونم درست نفس بکشم!!!!) و بعد یه پرستار اومد و جلوی میز کلی شیشه و سرنگ و آمپول و از این جور چیزا رو جا به جا کرد./ بعد به من گفت: دراز بکش لطفا البته اگه مطمئنی این کار رو میخوای بکنی!/ گفتم: آره مطمئنم!/ گفت: پس دراز بکش./ دراز کشیدم. بعد پرستار با یک پنبه دستم رو الکلی کرد و بعدش هم آمپول بیهوشی رو به دستم تزریق کرد. (من توی یک کتاب که زندگی نامه یه بنده خدایی بود! خوندم که وقتی میخواستن سرش رو عمل کنن ماسک بیهوشی رو جلوی بینیش گذاشتن ولی مامانم میگه برای بیهوش کردن امپول بیهوشی تزریق میکنن اما دزدها با یه دستمال بیهوش میکنن و واقعا نمیدونم کدوم درسته!) دیگه نفهمیدم چی شد.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
شرایط پارت سوم (پارت آخر):
10تا لایک
20تا بازدید
5تا کامنت
*ببخشید چون داستانام حمایت نمیشه شرایط گذاشتم*
عالی 😍😍😍
خیلی ممنونم
عالی
خیلی ممنونم
پارت بعد در صف بررسی است.
عالیی بود💖💖💖
اخرین لایک رو من کردم توروخدا پارت بعد رو بزار 😥
ممنونم دارم مینویسمش
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ممنونم عزیزم
محشررررررررررررررر بود ❤️💖❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
خیلی خیلی ممنونم عزیزدلم
عالی بوود
ممنونم😘
عالیییییییی😍
ممنونم تولدت مبارک😂 چیه اینجوری نگاه میکنی؟ سه هفته بود که گذاشتم بررسی ولی منتشر نمیشد. راستی تولدت 25اسفند بود یا بهمن؟ بیست و پنجم بود دیگه.. اره؟
مرسی😂👊
۲۸ بهمن😅
تولد تو چی؟
هر چند میدونم یادم میره ولی بازم پرسیدم😅
قسم میخورم مطمئن بودم 28بهمنه ولی گفتم 25اسفند😂
تولد من 23اردیبهشته
عیبی نداره پرسیدن کلید دانش است😂😂😂😂
😂😂😂❤
بله بله👍😄
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
عالییی بود🙂🌷
ممنونم عزیزم