سلام بچه ها امشب ساعت ۸ هست و من میخوام اولین داستانم رو ارائه بدم اومیدوارم که حمایت بشم
-هی پاشو دیگه
+فقط دو دیقه دیگه خواهش
اخیشششدیگه صدا نیومد 😏😏
در همان عالم خواب یک صدای رو مخ بود که داشت میگفت
-گفتی دو دیقه، دو دیقه هم شد پس پاشو .....مدرست دیر شد
با گفتن کلمه ی مدرسه مث فشنگ از جام بلند شدم و یه نگاه به برادرم و بعد به ساعت نگاه کردم که دیدم ساعت ۶ هست با خشم بهش نگاه کردم که دیدم داره با چشمای مظلومش لب میزنه
-دوباره با مامان سر اینکه کی حقوقشو میگیره دعوا کرد مامانم که ایندفعه عجله داشت و دم در بود و عصبانی بود بهش حقوقشو نداد و اونم میخواست بزنه که مامان سریع رفت
الانم مسته بهتره زودتر از این مستیش استفاده کنیم ..... ابجی کوچولو پاشو بریم بیرون .
میخواستم دهنم رو باز کنم که دوباره اروم گفت :
-زود باش دیگه بعدا بهت میگم تو این ۲ ساعت چیکار کنیم
بهش اعتماد داشتم و سریع از جام بلند شدم و امیرم سریع جامو جمع کرد و منم تو این موقعیت فهمیدم تو انباریه
پس سریع لباسامو پوشیدم و کیفی که دیشب اماده کرده بودم رو برداشتم و زمانی که از اتاق بیرون اومدم دیدم امیر بلند میگه:
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
به کره و بی تی اس و اینجور چیز ها ربطش نده پلیز
سلام گفتم ربط نمیدم اگه موافقباشن میتونم به کره ربط بدم نه بی تی اس