
سلام بچه ها امشب ساعت ۸ هست و من میخوام اولین داستانم رو ارائه بدم اومیدوارم که حمایت بشم
-هی پاشو دیگه +فقط دو دیقه دیگه خواهش اخیشششدیگه صدا نیومد 😏😏 در همان عالم خواب یک صدای رو مخ بود که داشت میگفت -گفتی دو دیقه، دو دیقه هم شد پس پاشو .....مدرست دیر شد با گفتن کلمه ی مدرسه مث فشنگ از جام بلند شدم و یه نگاه به برادرم و بعد به ساعت نگاه کردم که دیدم ساعت ۶ هست با خشم بهش نگاه کردم که دیدم داره با چشمای مظلومش لب میزنه -دوباره با مامان سر اینکه کی حقوقشو میگیره دعوا کرد مامانم که ایندفعه عجله داشت و دم در بود و عصبانی بود بهش حقوقشو نداد و اونم میخواست بزنه که مامان سریع رفت الانم مسته بهتره زودتر از این مستیش استفاده کنیم ..... ابجی کوچولو پاشو بریم بیرون . میخواستم دهنم رو باز کنم که دوباره اروم گفت : -زود باش دیگه بعدا بهت میگم تو این ۲ ساعت چیکار کنیم بهش اعتماد داشتم و سریع از جام بلند شدم و امیرم سریع جامو جمع کرد و منم تو این موقعیت فهمیدم تو انباریه پس سریع لباسامو پوشیدم و کیفی که دیشب اماده کرده بودم رو برداشتم و زمانی که از اتاق بیرون اومدم دیدم امیر بلند میگه:
مینا زود باش مدرسه دیر شد که با صدای امیر از انباری اومد بیرون یه نگاهه کثیف و معنادار به من و یه نگاه به امیر کرد و غرید :ساعت ۶ صبح کدوم گوری میرید؟ فک میکنید من خرم ؟؟ امیر که از صداش فهمیدم استرس داره گفت : ساعت ۷:۴۰ دیقه است فک کنم دیرم میرسیم ! دیدم با تعجب به ساعت نگاه کرد منم همینطور ! در کمال ناباوری دیدم ساعت داره کم کم میره رو ۸ !!! دهنم وا مونده بود اما میدونستم اگه این ری اکشن رو نشون بدم بدجور شک میکنه پس خفه خون گرفتم ! به من نگاهی انداخت و گفت : امروز زود بیا باهات کار دارم . میخواستم چیزی بگم یا بهونه ای جور کنم که صدای امیر رو شنیدم که میگفت: -خودت میدونی که مینا تا ساعت ۳ ظهر مدرسه داره بعد از ظهر هم به معلمشون کمک میکنه و تکالیفشو مینویسه دیدم همینجور داره ادامه میده که گفت +دهنتو ببند مدرسه رفتن برای هیچ ادمی ظرورت نداره زن و چه به پشت میز نشینی ؟؟ تا شیشمم که خونده از سرش زیاده دیدم میخواست امیر چیزی بگه که سریع گفتم : باشه سعی میکنم زودتر بیام دست امیر رو کشیدم که سریع کیفش رو از روی زمین کند و منم که کیفم پشتم بود گفتم : خداحافظ در واقع گفتم خداحافظ تا از بحث جلوگیری کنم چون تهمل این حو برام غیر ممکن بود واقعا غیر ممکن بود یه سمت در رفتم و کتونیم رو پوشیدم تا زودتر از این جهنم دور بشم به کفشایی که کلا ۴ سالی میشه میپوشم نگاهی انداختم و یه اه از ته دل کشیدم
که امیر دسش رو گذاشت رو شونمو گفت : روزای خوب هم میرسه نگران این نباش که کفشت کهنس نگران این باش که امروز دیر به مدرسه میرسی یا نه! بهش نگاه کردم یه لبخند تلخ زدم اونم همینطور بدو بدو از اون خونه و از اون گوچه دور شدیم ما تویه محله ی پایین شهر تهران تو یه زیر زمین ۴۵ متری که مبلای چروکیده و یه اتاق با کمد های در بو داغون که کلا ۱۹ سالی از خریدنشون میگذره زندگی میکنیم .... من میتونم همه ی اینا رو تحمل کنم اما اصلا نمیتونم صاحب خونمون رو تحمل کنم داشتم به همین چیزا فکر میکردم که صدای امیر منو به خودم اورد و فهمیدم که تو پارکیم : -میخوام بهت امروز یه چیزی بدم که امیدوارم ازش خوشت بیاد بعد ذوق زیپ کیفشو باز کرد و یه جعبه ی موبایل طرفم گرفت چشمام از حدقه داشت در میومد +امیر اینو از کجا پیدا کردی ؟ با لحنی ناراحت گفت : - تو به من اعتماد نداری ؟ +نه .... -واقعا؟ +نه -🤐 اینو خودم برات خریدم بیا اینم رسیدش به رسید نگاه کردم راست میگفت روش نوشته بود گوشی گلگسی a03s متعجب گفتم : پولش رو از کجا اوردی؟ -خببب من
+حالا اول اینو بگیر دستم خشک شد جعبه رو از دستش گرفتم و گفتم : +بگو ادامش؟ -مگه زندانی گرفتی +بگو دیگه . - اه باش ، من برای یه شرکا کار میکنم +چی؟ خلاف که نمیکنی؟ -نه بابا خلاف چیه فقط .... +فقط... -خب یادته از شیش ماه پیش بجای اینکه شبا ساعت ۹ بخوابم ساعت میخوابیدم ؟و مامان فکر میکرد دارم بازی میکنم؟ +اره بابا مگه میشه یادم بره هر شب پشت کامپیوتر چمباتمه میزدی و مامان فکر میکرد داری فیلم های بد نگاه میکنی بیچاره موهاش چقدر سفید شد ! -اره مامان اشتباه فکر میکرد من برای یه شرکتی که تولید لباس میکنه کار میکنم ماه اول به عنوا کار اموز اما ماه دوم که دیدن کارم خوبه و حقوحمو گرفتم این گوشیو برات خریدم چون میدونستم خیلی بهش احتیاج داری +اما خودت چی تو گوشیت خیلی مدل پایینه و میگفتی که تو دانشگاه بخاطر لباست و گوشیت مسخرت میکنن ..... -کاریت نباشه گوشیو برادر دیگه اه چقدر بحث میکنی با اوقات تلخی گفتم مرسی عزیزم . که دیدم برگشت و چپ چپ نگم کرد که بلند و با لحن لاتی گفتم : چیه داش ؟جرا اینجوری نگاه میکنی؟ میدونستم از این لحن صحبت کردن خوشش نمیاد چون فک میکنه اینجور لحن داره به ادم توهین میکنه پس یه اخم غلیظی کرده و گفت مدرست دیر شد زود باش دیگه اخرای مدرسه بود و من از نهم به دهم میرفتم میخواستم مثل امیر به رشته ی حسابداری مالی برم تا بتونم تو دانشگاهی که تحصیل میکنه راه پیدا کنم . دانشگاهی که اون میره دانشگاه خیل معروفیه که فقط رتبه های برتر میتونن برن برخلاف باور های پدر گرام برادر عزیزم و مادرم فکر میکنن که درس خوندن میتونه زندگی و ایندتو زمانی که هیچی نداری تامین کنه که یعدفعه وایسادم گفتم + تو واقعا موزی هستی چطور من بیدار شدم ساعت شیش بود اما فقط ده دیقه گذشت که حاضر بشم ساعت شد ۷:۴۰؟؟ -خو ببین تو جامعه ای که ما زندگی میکنیم باید گرگ باشی تا دووم بیاری منم فقط ساعتو یک ساعتو چهل دیقه جلو کشیدم همین 😀 +تو واقعا جاسوس خوبی هستی بعد از اینکه میخواستیم سر خیابونی که پارک داشت از هم جدا شیم و من به مدرسه برم امیر گفت: منم باهات تا دم مدرسه میام ! +لازم نکرده، حالا این گوشی که دادی رو کدوم گوری بزارم پفیوز؟؟. -اون اخر که فحشی رو به من دادی هیچی نمیگم تازه الان که ساعت تازه ۶ : ۱۵ دیقه اس بیا یکم راهش بندازیم سیمکارت رو توش بندازیم طرز استفادشو بهت توضیح بدم
+مشکلی واست پیش نمیاد؟خودت میگی دانشگاهت دوره -اره دوره اما امرور کلاسم ساعت ۹ شروع میشه حالا بیا بشین انقدر سرگرم نصب و اپدیت برنامه ها بودیم که اصلا نفهمیدیم زمان کی گذشت به ساعت گوشی که نگاه کردم دیدم واییی ساعت ۷:۳۰ دیقه است که یکدفعه استرس تمام بدنمو گرفت و به این فکر کردم که چطور گوشی رو ببرم مدرسه که انگار فکرم رو بلند گفتم +نگران نباش کسی نمیفهمه فقط عادی رفتار کن من گوشیت رو خاموش میکنم و بعد از زمانی که از مدرسه اومدی خودت روشن کنش یادت باشه جلوی اون اینکارو نکن چون مثل طلاهای مامان میبره میفروشه سرم رو تکون دادم و گفتم باشه دستمو گرفت و یه لبخند زد و گفت پاشو بریم مدرست دیر شد و راه افتاد رفتیم سوار اتوبوس شدیم و داداشیم داشت بهم توضیح یمداد که گوشیت رو تو کیفت نزار جون ممکنه بچه ها بردارن و هم تودت بدبخت میشی هم گوشیت از دستت میره بیشترین اعتماد به خودت اینه که بزاری ت جیبت امروز خیلی مواظب باش و محتاط عمل کن اما امشب من یه جا برای گوشیت درست میکنم +چطور؟ -کتاب تفکر هشتمت رو بر میدارم اندازه ی گوشیت قط و ارتفاعش برگه هارو با کاتر میبرم بعدش هم کفش یه چسب میزنم تا از روی کتاب کنه نشه 😁 -توم بعله اینکاره ای یه پا جاسم جاسازی و ما خبر نداشتیم . امیر خندید و هیچی نگفت از اونجا که تو خیابون مدرسه ی ما یه ایستگاه مترو داره پس تا دم در مدرسه همراهیم کرد و بعدم رفت به رفتنش نگاه کردم اون به روی خودش نمیاره اما بجای نادر(پدر معتاد)اون احساس مسئولیت میکنه که دیدم یکدفعه برگشت و یه لبخند زد و با دستاش بای بای کرد میخواستم برم مدرسه که دیدم چند تا از بچه ها که دم در بودن باتعجب نگاهم میکنن فقط تو اون لحظه سریع رفتم تو حیاط ۰
بعد از انجام مراسم مضخرف نرمش صبگاهی که به قول خودشون مارو شاداب اما در حقیقت کسلتر میکنه اجازه دادنو به کلاس رفتیم امروز هنر داشتیم درسی که من خیلی دوستش داشتم و برام جنبه ی فان داشت استادمون میگفت که تو استعدادشو داری اما من نادیده میگرفتم امروز هم با شوق دیدن خانم صبری معلم هنر زنی خوش رو و خوش چهره که از هر نطر بی نظیر بود برای دیدنش تو کلاس صبر کردم که دیدم بغل دستیم سحر میگه: ×دوست پسر داری با تعجب گفتم -نه چطور؟ ×نفیسه میگه تورو با یه پسر جذاب جلوی در مدرسه دیده که داشته با تو بای بای میکرده ،تو کل کلاس پخش کرده این حرفو ! -اون داداشم بوده و امروز چون کلاسش دیرار شروع میشد با من اومد ، چرا باید برای نفیسه مهم باشه اخه؟ ×نمیدونم و بعد هم به رو به روش خیره شد من جلوی پنجره بودم و یهجوریایی اینجا رو دوست داشتم از ردیف اخر به ردیف در نگاه کردم که نفیسه رو دیدم این همون ادم کثیفیه که تو مدرسه همه ی بچه ها رو بر علیه من بد میکنه چشمامو ریز کردم امارشو دارم میدونم این عوضی چیکارس باباش دکتر و مامانش اهل فرهنگ بود میدونستم مامانش استاد دانشگاهیه که امیر توش حسابادری میخونه که دیدم برگشت سمت منو لباش کشیده شد انگار که پوزخند زده باشه و روشو کرد طرف در با تعجب داشتم بهش نگاه میکردم : این عوضی فکر میکنه کیه؟ فکر میکنه همچی رو با پول میشه خرید؟ چون ادم پولداریه باید همچین کاری بکونه؟؟ خیلی حرصم گرفته بود دستام مشت شده بودن که دیدم همه ی بچه ها از نیمکت بلد شدن که فهمیدم استاد اومده و با صدای طنین انداز خانم صابری که میگفت: بچه ها صبح شمام بخیر لطفا بشینید سعی کردم به نفیسه فکر نکنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به کره و بی تی اس و اینجور چیز ها ربطش نده پلیز
سلام گفتم ربط نمیدم اگه موافقباشن میتونم به کره ربط بدم نه بی تی اس