
چشماشو باز می کنه و می بینه یه جای عجیبه...
می هی : ( من کجامم... سرم خیلی درد می کنه ... نکنه مردم .....) _ آروم چشماشو باز می کنه _ از زبون سوهی ( ندیمه دختره ) : چند روزی بود که می هی بی هوش بود ، بعد از اون شب که داشت سوار کاری می کرد و یک نفر با تیر سمی ، به او صدمه زد تا او را بکشد . _ پزشک می گفت : احتمال مرگ خیلی بالاست . اما می هی بالاخره چشماشو باز کرد و ......
سریع رفتم پیش می هی با خوشحالی گفتم : بانوی من بیدار شدید _ می هی با به بی حالی گفت : شماا .. کی . هستی ؟ _ خیلی تعجب کردم . مادرشبا سرعت خیلی زیادی وارد اتاق شد و با گریه گفت : می هی دخترم بیدار شدی ؟ و دستش را محکم گرفت _ می هی دستش را می کشد و می گوید : تو کی هستی !؟ اسم من را از کجا بلدی .....
سریع رفتم پیش می هی با خوشحالی گفتم : بانوی من بیدار شدید _ می هی با به بی حالی گفت : شماا .. کی . هستی ؟ _ خیلی تعجب کردم . مادرشبا سرعت خیلی زیادی وارد اتاق شد و با گریه گفت : می هی دخترم بیدار شدی ؟ و دستش را محکم گرفت _ می هی دستش را می کشد و می گوید : تو کی هستی !؟ اسم من را از کجا بلدی .....
با وحشت زیاد می گه : من اینجا چیکار می کنم ..و من با ماشین تصادف کرده بودم ولی چرا اینجام ؟! _ مادرش خیلی تعجب می کند ، پزشکی می آورد و ازش می پرسه : حال دخترم خوبه ؟ چرا اینجوری شده __ احتمالا به خاطر شک بزرگی است که بهش وارد شده و چند روزی باید استراحت کنه......
سیع کنید بهش بگید کیه تا حافظه اش رو به دست بیاره و دکتر از خانه آنها خارج می شود ، می هی _ تو می دونی من کیم ؟ چرا اینجام ؟!؟ ندیمه _ بانوی من شما خواهر دوقلو ارباب جوان سوهو هستید ، - خب ؟ _ و همینطور دختر وزیر جنگ ،_ دوستی هم دارم؟!؟ _ بانویی من شما اصلا از خونه خارج نمی شوید و فقط کتاب می خونید ...اها شمشیر هم بلدی ، البته سوار کاری هم بلدی اید ..__ یه چیزی رو جا ننداختی ، من تیرانداز خیلی خوبی هم هستم _ بانوی من حافظه اتون برگشته ؟_ نه بابا اینو که خودمم می دونستم ( ناسلامتی قهرمان تیر اندازی و سوار کاری و شمشیر بازی هستم و با هر جور سلاح دیگه بلدم ) چند روز بعد ...

لباسم رو پوشیدم و خیلی بهم می آمد سریع از خونه خارج شدم _ ندیمه : بانوی من صبر کنید تا من هم بیام ..._ زود باش _ ندیمه با عجله می دود و به می هی می رسد و آنها وارد بازار می شوند ، می هی : واو ! فکر کردم دیگه بازار رو نمی بینم _ یک گیره سر می بیند می رود که آن را بردارد اما یکی زود تر آن را بر می دارد ، عصبان می شود و می گوید : با تو ام، من زود تر برداشته بودم و.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)