چشماشو باز می کنه و می بینه یه جای عجیبه...
می هی : ( من کجامم... سرم خیلی درد می کنه ... نکنه مردم .....) _ آروم چشماشو باز می کنه _ از زبون سوهی ( ندیمه دختره ) : چند روزی بود که می هی بی هوش بود ، بعد از اون شب که داشت سوار کاری می کرد و یک نفر با تیر سمی ، به او صدمه زد تا او را بکشد . _ پزشک می گفت : احتمال مرگ خیلی بالاست . اما می هی بالاخره چشماشو باز کرد و ......
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)