اخرین جادوگر 2

یک روز کامل فرار کردم رسیدم به یک شهر اسمشو نمیدونستم رفتم داخل یک کوچه یکم از پارچه لباسم رو پاره کردم و به علامتم بستم که یهو خوابم برد

صبح که از خواب بیدار شدم دیدم که داخل یه اتاق هستم که یهو یه پسر از در اومد داخل و گفت که اسمش مارسل هست ومن رو داخل یه کوچه پیدا کرده و اوردتم اینجا. یاد پارچه رو سرم افتادم شل شده بود رفتم اب زدم به صوتم و دستمال رو هم محکم کردم که یهو مارسل گفت برم پایین (راستی بچه ها لیا اسمش رو به مارسل گفته)

رفتم پایین و با خانوادش اشنا شدم (اسم مادر: شیلا/اسم خواهر: شیمر/اسم پدر: لوییس/فامیلی:کافن)شیمر دست من رو گرفت و برد داخل اتاق خودش من و شیمر تا نهار باهم حرفزدیموبعد از نهار باهمرفتیم بیرون (لیا در مدرسه مارسل و شیمر ثبت نام شده)

کل شهر رو نشونم داد حتما مدرسه خلاصه تا شام بیرون بودیم شام خوردم و رفتم داخل اتاقم و خوابیدم (درخواب): خانم مدیر و معلمم رو دیدم میگفتن مراقب خودت باش که کسی از رازت خبردار نشه یهو

از خواب پریدم رفتم پیشونی بندم رو چک کردم و دوباره خوابیدم فردا با صدای شیمر از خواب پاشدم رفتم پایین صبحانه خوردم امروز با شیمر رفتم و با دوستاش اشنا شدم تا شب بیرون بودیم و شب خوابیدم که یهو....

امیدوارم از این پارت خوشتون اومد باشه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻