
مرینت / لیدی باترفلای دیشب اومد و منو به پدر و مادرم نشون داد فهمیدم پدر و مادرم زنده اند همین طور دیشب قدرت گرفتم و به قصر برگشتم . امروز آلیا اومد اتاقم .💜سلام آلیا چی شده؟💙بابام گفت که بهت بگم کشور ایران می خواهند با تو ملاقات کنند باید بروی ایران💜چیزی شده ؟💙نه مثل اینکه پرنسس نگین تازه به سن 18 سالگی رسیده و در ایران 18 سالگی آمادگی برای سلطنت است💜خیلی خب آماده میشم بعد از ظهر راه بیافتیم💙نه بابام گفته الان💜باشه
آماده شدم و لباس قرمز کمرنگی پوشیدم البته با خال های مشکی روش بعد دیدم الان که من لیدی باگ هستم نمی تونم این لباس رو بپوشم به جای اون یک لباس صورتی کمرنگ خوش رنگ ساده پوشیدم و از اتاقم رفتم بیرون بعد دیدم پسری مو زرد با چشم های آبی اومد سمتم تعظیم کرد 🖤پرنسس نمی دونم چرا ولی پرنسس نگین منم دعوت کرده یعنی همه ی بچه های قصر رو دعوت کرده 💜تو توی قصر زندگی می کنی؟🖤اسم من آدرین است مادرم ندیمه ی شماست💜خیلی خب به غیر از تو و آلیا بچه ی دیگه ای هم هست؟🖤بله بانوی من لوکا و جولیکا بچه های ثروتمندان قصر که اجازه ی دیدن شما رو مثل من نداشتند البته تا امروز
بالاخره همه سوار جت سلطنتی شدند و به سمت ایران راه افتادیم و من در هواپیما خوابیدم نمی دونم چقدر در راه بودیم. وقتی رسیدیم همه ی ما رو مستقیم به اتاق پرنسس راهنمایی کردند پشت میز گرد غذا خوری خودشان نشسته بودندو قهوه می خوردند سرش را آورد بالا و گفت:خیلی خوش آمدید🖤ببخشید جسارت می کنم اعلی حضرت ولی ما برای چی اینجا هستیم💗من شما رو به اینجا دعوت کردم تا درباره ی نقش بچه ها در دربار سلطنتی بگم آقای سزار میشه شما بیرون باشید یا بروید با مادرم ملاقات کنید؟ آقای سزار تعظیمی کرد و رفت
نگین/ در واقع من آنها رو به اینجا دعوت کرده بودم تا درباره ی قدرت های خودم صحبت کنم فکر می کردم فقط مرینت و آدرین و آلیا می آیند ولی حالا لوکاو جولیکا هم آمده بودند بنابراین گفتم💗آدرین پسر ندیمه ی مرینت و لوکا و جولیکا پسر ندیمه ی مادر آلیا است شما باید در دربار سلطنتی نقش خیلی مهم رو ایفا کنید آدرین تو معلم شمشیر بازی بشید با کاگامی که تازه از ژاپن به اینجا اومده و لوکا معلم موسیقی و این معلم ها شامل افراد فقیر یا متوسط هم می شود و جولیکا تو رو نمی دونم (لوکا💎)💎جولیکا می تونه همراه من موسیقی درس بده و یه سوال تو درباره ما خصوصیات ما رو از کجا می دونی؟
مجبور شدم بهشون بگم کل ماجرای پرنسس استوری و ماموریتم رو توضیح دادم و تنها قسمت دیشب که به مرینت و آدرین معجزه گر داددم رو نگفتم.مرینت/ نگین داشت توضیح میداد و من همه اش را شنیدم ولی بیشتر حواسم به آدرین بود خیلی خوشگل بود مو های بور خوش رنگ و چشم هایی که طبیعت زیبایی رو درونش داشت خیلی زیبا بود آدرین/ نگین داشت توضیح میداد و یکدفعه به مرینت نگاه کردم و او داشت نگام می کرد تا من نگاهش کردم رویش رو برگردوند ولی حالا من نمی تونم چشم از او بردارم مو های رنگ اقیانوس و چشم هایی به وسعت آسمان آبی وااای
نگین/به مرینت و آدرین نگاه کردم که به نوبت به هم نگاه کردند و لبخند زدم می دونم فردا تاج گذاری من است ولی فکر کنم کمتر از یکسال دیگه عروسی داریم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)