
سلام به همگی امیدوارم حالتون عالی باشه🤗❤
معرفی میکنم. بنده اریک فاستر هستم! مرینت:امم خوشبختم منم... اریک: شما مرینت استوین هستید دانشجوی سال اول طراحی، طراحی زیاد میکنید، بلاگ مخصوص مدل ها دارید که خودتون فیلمبردار و عکاس کلیپ هاتون هستید. مرینت: دهنم بار مونده بود و متعجب زل میزدم به اون پسر... ولی.. شما اینا رو از کجا میدونید!؟ اریک: ببینید خانم استوین نمیخوایم با هم تارف داشته باشیم و من میخوام رک و پوستکنده توضیح بدم که ارتباط من و شما چیه؟ خب در اصل.. پدر من و پدر شما حدودا 10 سال پیش رغیب سرسخت همدیگه بودند. ولی خب بعد از مدت کوتاهی برای تمام کردن بحث هاشون باهم قرارداد بستن که شرکت فاستر و شرکت استیون باهم کار کنند. وکلای دیگهای هم داشتن.. ولی خب بعد از یه مدت از هم جدا شدند و پدر من از پدر شما و پدر شما از پدر من شکا.یت کردند. یکی از این دو فرد خیا.نت کرد ولی تا امروز کسی نمیدونسته پدر بنده بوده یا پدر جنابعالی؟ ما نیویورک زندگی میکنیم و من فقط به خاطر کشف کردن همین تا پاریس اومدم و اصلا دوست ندارم دست خالی برگردم.
خب حالا از شما میپرسم خانم استوین.. آیا شما خبر داشتید از این ماجرای پدر من و پدر خودتون؟ مرینت: ببینید من واقعا از این چیزایی که گفتید روحمم خبر نداشت وگرنه خودم و داداشم برای این قضیه پیگیری میکردیم. راستش ما حتی توی خونه اسم "فاستر" رو نشنیده بودیم تا به حال. اریک: خب لابد پدرتون صلاح ندونستن توضیح بدن.. من دلم نمیخواد مثل پدرامون با هم دشمنی کنیم و اگر دوستی هم بینمون باشه مثل اونا دوستی نمایشی باشه! ببینید من کار زیادی ندارم. فقط باید متوجه بشم چه کسی 10 سال پیش به شریکش خیا.نت کرد. دو گزینه داریم.. پدر من؟ پدر شما؟ وقتی این رو متوجه شدم از زندگیتون میرم بیرون و دیگه مزاحمتون نمیشم. اهل شلوغ کاری نیستم. پس لطفا همکاری های لازم رو با من انجام بدید. مرینت: امم خیلی خب. من با برادرم صحبت میکنم. حالا که اینقدر اطلاعات از من دارید قطعا میدونید برادرم رئیس و جایگزین پدرم هستن؟ _بله میدونم. _خوبه. _خب من بیشتر از این مزاحمتون نمیشم. میبینمتون. _همچنین. وقتی رفت متعجب داشتم فکر میکردم یعنی چی آخه! چجوری پدر اینو از ما مخفی کرده!؟ توی افکارم بودم که یهو یادم به آدرین افتاد.
اینقدر ذهنم درگیر حرفای این فاستر شده بود که به کلی یادم رفته بود اومده بودم این کافه چون با آدرین قرار داشتم... پس چرا نیومد؟ پسرهی بیبرنامه.. من خودم اینقدر آنتایم هستم چرا باید کسی که توی یک شرکت کار میکنه اینقدر دیر برسه سر قرار اخه!؟ دستمو بالا آوردم و به ساعت مچیم نگاه کردم.. 9:15 وای.. 45 دقیقه تاخیر! کلافه پوفی کشیدم و چون یکم ذهنم زیادی درگیر بود یه آب سفارش دادم تا آدرین بیاد.. البته اگر بیاد! آب رو واسم آوردن و ریختم توی لیوان و خوردم.. آخیش.. نفسم گرفته بود از شدت استرس... عکس قدیمی رو (همون عکسی که مری و ادرین توی بچگیشون داشتن و واستون گذاشتم عکس رو توی پارت های قبل) از توی کیفم در آوردم و نگاهش کردم.. قرار بود راجع به این عکس برای آدرین توضیح بدم... ولی خودمم هنوز گیج بودم من و آدرین چه ربطی به هم داشتیم!؟... چرا دروغ!؟ از شماها چه پنهون.. حسابی نگرانش شده بودم. تلفنم رو در اوردم بهش زنگ زدم. بعد از 56ثانیه بوق خوردن: مشترک مورد نظر قادر به پاسخ گویی نمیباشد لطفا بعدا تماس بگیرید. بیب!
دوباره به ساعت مچیم نگاه کردم.. 9:45.. هعی 1ساعتو15دقیقه تاخیر! با حالت های عصبا.نی، نگران، کلافه، کیفم رو برداشتم و از روی صندلی بلند شدم و به سمت درب خروج کافه رفتم. در رو که باز کردم با یه مرد قدبلند هیکلی و فوقالعاده زیبا مواجه شدم. آره! خودش بود! نگاه مهربونی بهم کرد و اومد داخل و دست منو کشید به سمت میزی که رزرو کرده بود. محکم دیتمو از تو دستش کشیدم وقتی نشست روی میز. با لحن تند اما با صدای آروم که آبروریزی نکنم گفتم:هیچ میدونی چقدر دیر کردی!؟ میدونی چقدر نگرانت شدم!؟ نگاه مسخرهای بهم انداخت و باحالت تقریبا خنده گفت بشین، یعنی چی این چرا مسخره میکنه مگه من شوخی دارم! ولی یک دقیقه نشستم که گفت: پس نگران هم میشی؟ _تازه اون موقع بود که متوجه شدم چه گندی زدم.. ولی اشکال نداره.. دوستمه خب اینقدر دیر کرد اگر شما هم بودید نگران میشدید دیگه.. ادرین گفت: خیلی ازت معذرت میخوام. آدریانا یکم حالش خوب نبود بردمش دکتر تا بیام طول کشید. _امیدوارم زود خوب بشه. _ممنون. خب منتظرم مرینت. چه توضیحی راجع به اون عکس داری؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی فقط میشه بپرسم قسمت بعدو کی میزاری؟؟ 🥺🥺
آخه خیلی واسش ذوق دارم جای حساس تموم شد 😔😔
فالویی بفالو
دوستای خوبم. فرنوشا جان گفتن که در شرایط خوبی نیستن و مادرشون بیمار شدن. اینکه دیر به دیر میزاره طبیعی هست. شما هم باهاش همراهی کنید انشالا که بتونه زود تر داستانش رو بزاره و مادرشون زود تر خوب شن
ای جانم:) ممنونم نیایش مهربونم لطف کردی عزیزدلم
اننشالله که زودتر به صحت کامل برسن
امیدوارم مادر آبجی فرنوشا زود تر خوب بشن😊
وای انشالله خوب بشه
سلام عاجی فرنوشا ( فرنوشاااا دق کردم پارت بعد خواهششششش)
سلام من تازه داستانت رو شروع کردم عالیه لطفا بعدی ج چ:3 7 10 20
بعدی😭
سلام اجی جونم عيدت مبارک باشه
ممنونم اجی جون عید شما هم مبارک
راستی اجی عیدت مبارک 💖
عید شماهم مبارک باشه اجی جونم
فوق العاده بود.
ج.چ: 15 و 31