11 اسلاید چند گزینه ای توسط: ملیکا انتشار: 1 سال پیش 461 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها خوبین والا نمیدونم این ناظر چشونه یک بار گزاشتم رد کرد بابا چیز بدی ندارم که رد میکنی ای ناظر عزیز که داری داستان منو میبینی تورو خدا منتشر کن اگه منتشر نمیکنی این یعنی دل نداری
اون یک زن بود با یک لباس مجلسی بلند طلایی رنگ و با موهای طلایی رنگش و چشماش دو رنگه بود یکی زرد و سبز یکم ترسیدم نمارا👑:درود بر شما ابر قهرمان ها من نمارا هستم و به کجا یا بهتره بگم قصر من خوش آمدید بفرمائید ،بفرمائید((نکته:بچه ها اونایی که جریان پارت قبل رو نفهمیدن میگم وقتی که لیدی باگ و کت نوار داشتن باهم قدم میزدن این زنه فهمیده که دو تا ابر قهرمان های فرانسه هنوز وجود داره فک میکرد که همه ی ابر قهرمان هارو تو یک کریستال که از رنگ ها و قدرت های ابر قهرمان تشکیل شده گزاشته ولی ۵ تا ابر قهرمان هم بودن که از دست نمارا قایم شده بودن و نمارا برای همین این قاطی کرد و سرباز هاشو فرستاد تا اینارو بیارن که دورشون بگردم لیدی و کت هم قبول کردن و باهاشون پر زدن و رفتن😑😑 حالا فهمیدین جریان چیه؟)) لیدی باگ🐞:نمارا تو چند ساله اینجایی؟ نمارا:درست ۱۱ ساله که اینجام کت نوار🐾:پس این کاج درست ۱۱ ساله که بر پاست؟ نمارا👑:بله درسته سرباز ها در رو باز کنید برای ابر قهرمان ها کت نوار:زیر گوشی به لیدی باگ گفتم بیرون قصر که افتضاهه ولی حداقل داخلش خوب باشه لیدی:😐😐
عالی بود بعدی
لیدی باگ🐞:وقتی داخل قصر رو باز کردن چیزی که میدیدم تو خواب نمیتونستم ببینم حتی روحمم خبر نداشت داخل قصر 🏰خیلی زیبا و بزرگ بود کلا همه جا طلایی🟡 و گل های سفید🌸⚪لوستر های دراز و بزرگ و پله هایی که از جنس الماس بود🤩💎💎 خیلی زیبا بود تاحالا همچین چیزی ندیده بودم به کت نگاه کردم ولی انگار اون این صحنه ها براش معمولی بود کت انگار از اینجا خوشت نیومد اره؟کت:چی نه بابا فقط برام تکراریه چون من ۵ بار از این قصر ها دیدم😏 لیدی :واقعا؟کت نوار:اره بابا لیدی باگ🐞:یه سالنی بزرگ و زیبا بود که یه نهار خوری سلطنتی بود خیلی قشنگ بود عین ناهار خوری خونه ی آدرین نمارا👑:یه بشکن زدم که خومتکارا غذا هارو بیارن خیلی خوش آمدید به قصر لوفای لیدی:لوفای؟ممارا: آهاهاهاهاها اره لوفای اسم پدر خدا بیامرزم بود اون این قصر رو برام ساخت و وقتی ۱۱ سالم شد هم مادر و پدرم و خواهرم رو از دست دادم کت نوار🐾:پس کی بزرگتون کرد؟ نمارا👑:خالم اون تو طراح مد بود و منم با اون شدم که آیندم پر از ثروت خوشحالی به وجود اومد لیدی باگ🐞:پس زندگی خوبی داشتین نمارا👑: خب اره ولی پس از ۱۲ سالگی زندگی من عالی شد. کت نوار🐾:نمیخوام فظولی کنم خانم محترم ولی پدر و مادر تان برای چی از دنیا رفتن؟
نمارا👑:وقتی اینو گفت خشمم به وجود اومد ولی روی خودم نیاوردم اممم خب اونا تصادف کردن .لیدی باگ:وایی واقعا براتون متاسفم بی پدر و مادر خیلی سخته.کت نوار:اره مخصوصا که بیشتر به مادرت وابسته باشی منم مثل شما مادر ندارم نمارا:وایی خیلی متاسفم کت نوار منم به مادرم رفتم و بیشتر مادرم رو دوس داشتم پدرم خیلی وقتا سر کار بود و منم زیاد نمیدیدمش تو چی لیدی باگ کسی که داری از دستش بدی؟لیدی باگ🐞:خب نه ولی خانواده ی مادرم مثلا خاله یا زن دایی تو یه کشور دیگه هستن و فقط تو رو تولد ۳ سالگی اومده بودن پاریس ، بخاطر کارهای زیادشون نمیتونن بیان فرانسه ، تو ترکیه🇹🇷🇹🇷 هستن
کت که کلا درست امیلی هست
نویسنده:و لیدی باگ و کت نوار شروع کردن به غذا خوردن بعد از غذا یه نوشیدنی اوردن🍷نمارا: از خودتون قشنگ پذیرایی کنین لطفا لیدی باگ:وایی ممنون نمارا دیگه شکممون داره میترکه خیلی خوشمزه بود کت نوار:اره خیلی من واقعا کیف کردم🙄لیدی🐞:😐😐😐آبرومون رو بردی کت نوار🐾:حالا بزار بعدا تورو یه رستورانی میبرم که از غذا هاش سیر نشی😏لیدی باگ:کی گفت قراره من با برم مگه زَنِتَم 😳😑 کت نوار🐾:خب قراره بشی😏❤❤ لیدی:عمرا کت:چرا میشی دوست داری تالارمون چجوری باشه؟لیدی:میزنمت هاااااا😬😬کت: عه خانومم اینطوری نگو تازه ازدواج کردیم لیدی:انقدر عصبانی شده بودم که با پام پاش رو له کردم کت:ب.......با.......ش .........باش..........ای........این حرفا باشه .....برای بعدا...... نمارا:ام شما دارین به چه موردی پچ،پچ، میکنین لیدی :عااااااااا هیچی مسئله بین منو کت نواره که با آرِنج دستم زدم به بغل کمر کت نوار که اونم بگه دیگههههههههه مگهههه نهههه کتتتتتتتتت؟؟؟؟؟؟؟کت نوا:اخخخخخخح آ......ا......آرههههه اره.......اره...... ن...نزن منو نزن😖 لیدی🐞:اگه دوباره از این حرفا بگی دفعه ی بعدی با تبر🪓 میام سراغت😑 کت نوار🐾 باش هر جور راحتی نمارا👑:خب اگه سیر شدین بیاین سالن رو براتون نشون بدم کت نوار🐾:نه خیلی ممنون از پذیراییتون ما دیگه رفع زحمت میکنیم و لیدی باگ رو بلند کردم و دستش و گرفتم و صورتمو اوردم جلو بانو بهتره بریم؟ ما پاریس رو ول کردم الان ممکنه یه شرور باشه تو کلا فکرت رفته به این قصر لیدی باگ:ما هشدار دهنده ی اکوما داریم اگه اکوما بیاد بیرون به معجزه گر اسب تبدیل میشم و با سرعت اکوما رو میگیرم و میام اینجا کت نوار🐾:آخه چرا دوباره بیایم اینجا من یکم بهشون مشکوکم نمارا👑:انگار خیلی عجله داری بری خونه کت نوار😈لیدی باگ فکر نمیکنی ما واقعا برای چی شما رو آوردیم اینجا کت نوار:منظورت چیه؟لیدی باگ:یهو نمارا یه اسلحه اورد جلو و یهو به کت نوار شلیک کرد و بعد به من چشمام سیاهی رفت سرم خیلی درد کرد که افتادم کنار صندلی
نویسنده: .((بچه میدونم الان خیلی هیجان زده این الان بعضی هاتون فکر میکنین لیدی و کت کشته شدن یا نه 😣😣😖😞😓خب نمیگم چون اون وقت منو میکشین بچه ها الان تو پاریس هیچ شروری نیست چون گابریل رفته برزیل تا با نمارا صحبت کنه و ناتالی هم باهاش پس نگران پاریس نباشید )).پکسی گرل🧚♀️🌸: پس اونا کجان همین الان تو تو سالن بودن بزار برم اون طرف نمارا و دستیار هاش رو دیدم ولی لیدی باگ و کت نوار پیششون نبودن و یه گوشه ی کنار پنجره نشستم که نگهبان های پایین قصر منو نبینن و از شیشه ی کار نمارا تماشا میکردم که یهو یکی زنگ زد که یکی از سرباز ها منو نگاه کردن ولی من زود با پودر نامرئی کننده زدم و اون تا میخواست منو ببینه من محو شدم هرکول🤺:انگار یه چیزی دیدم_نه بابا ولش کن حتما یه پرنده ی خنگه _خیل خب باش پکسی:اووووه خدا رو شکر الان باید به این گوشی بی صاحاب جواب بدم چییی میگین فریون🐦:این چه طرز حرف زدنه اولن سلام دومن کجای دَر دَری؟ پکسی:تو دَر دَر نیستم تو خونه ی زن دیوانه ام الترا🦇:خب چی شد ؟پکسی:هیچ الترا الان گمشون کردم الترا:چیییییی؟ لیدی باتر فلای🦋:پس ما تورو برای چی فرستادیم بزار الان بیایم پکسی:چییی نه لازم نیست من دارم کارم رو انجام میدم شما زحمت نکش بارتفلی🌈:ای کاش زود تر می گفتی الان داریم با هواپیما میایم پکسی:چیییییییییییی؟؟؟ هاا بچه انگار از پنجره. یه چیزی دیدم صبر کنین بهتون خبر میدم گوشی رو قطع کردم و به صورت نامرئی به پنجره نگاه کردم چی درست دارم میبینم😨😨😱😱😱
پکسی چی رو دید؟؟؟؟؟؟
لیدی باگ🐞:آروم چشمام رو باز کردم یکم تار میدیدم صدا های خنده میشنیدم یا خدا نکنه شدومات باشه چشمام رو کامل باز کردم دیدم کت نوار با خشم و اعصبانیت به نمارا نگاه میکرد انگار اون از من زود به هوش اومده بود یهو حس کردم ما رو به یه صندلی بستن نمارا👑:خب خب خب خوب خوابیدی لیدی باگ بیدارت که نکردیم خجالت نکش دوباره بخواب و هممون جز لیدی باگ و کت نوار خندیدیم کت نوار🐾:هه خیلی بامزه این😒😒😠😠😠 لیدی باگ🐞:اینجا چخبره این چه جور خوش امد گویی هست خجالت بکشین ناسلامتی ما ابر قهرمانیم 😠 نمارا👑: خیلی متاسفم لیدی باگ ولی تو و کت نوار اولین ابر قهرمانانی نیستین که قراره از بین برین لیدی 🐞و کت🐾:چییییییی؟؟؟؟!!!!!!😨😧 هرون🧝♂️:ما شما هارو آوردیم اینجا تا ملکه قدرت شما رو به این کریستال💎 بکشه لیدی🐞:برای چی چرا میخواین این کار رو بکنین مگه ما ابر قهرمان ها چیکار کردیم؟
نمارا:اونو ولی کن قدرت شما دوتا برام خیلی ارزشمنده من تمام ابر قهرمان های جهان رو از بین بردم از افریقا گذشته تا عراق،از کانادا گزشته تا ایران همشون کت نوار🐾:مگه ابر قهرمان های دیگه ای هم هستن من فقط فکر میکردم فقط تو چین و نیویورک هست؟! یه حالت تعجب و نگران به لیدی باگ کردم اونم فهمید به چی فکر میکنم نمارا:ها نه نه پیشی خیلی هستن که شما ها فکرشو بکنین باید بگم میشن ۹۸ که با شما میشه ۱۰۰ البته فقط ۵ تا ابر قهرمان هستن که از دست من قایم شدن ولی بلخره پیداشون میکنم الان ۱۰۰ تا ابر قهرمان هارو در نظر دارم که ۹۸ تا شون تو ایم کریستال هستن لیدی:تو دیوونه ای😠 نمارا:نه اونی که دیوونه هست شمایین من این ابر قهرمان هارو با این و قدرتاشون مخلوط کردم تا دنیا به من زانو🙇♀️🙇♂️ بی ایستد کت:خب که چی این همه قدرت ها رو جمع کردی و حمکرانی کردی که چی بشه نمارا: من از شما ابر قهرمان ها انتقام میگیرم لیدی:برای چی؟
من تو ایران ابر قهرمان ندیدم😐😐(خنگ داستانه😑😑)
نمارا👑:من وقتی بچه بودم درست ۱۱ سالم بود اون وقت پدرم تو شرکت ابر قهرمان ها مدیر بود و با ابر قهرمان ها ارتباط خوبی بود منم باهاشون راحت بودم یک روز برای اینکه منو بابام و مامانم و خواهر کوچکترم تو امنیت باشیم یه تلفن☎️ ابر قهرمانی گزاشتن که اگه یک شب اتفاقی افتاد با این تلفن به ابر قهرمان ها زنگ بزنن و ما هم موافقت کردیم یه شب 🌃۵ تا دزد اومدن خونمون ما از خواب بیدار شدیم مامانمون به من و خواهرم گفت که بریم تو کمد قایم بشیم از لای کمد داشتیم همه چی رو میدیدیم مامان کنار در بود. و پدرم که داشت میرفت سالن و تلفن رو برداشت و زنگ زد ولی هیچ کدوم جواب ندادن😞دوباره سعی کرد😖ولی بازم جواب ندادن دیگه خیلی دیر شده بود اون دزد ها امدن تو و با اسلحه پدرم رو کشتن و هر داشتیم و نداشتیم رو بردن من زود رفتم تو پایین تخت ولی خواهر کوچکترم رو همونجا تو کمد مثل پدرم از از دنیا رفت😢😖😖😞😓😓 منو مادرم فرار کردیم و مادرم هم تو جاده نفسش بالا نیومد و یک آقا با ماشین ما رو برد بیمارستان و همونجا هم مادرم رو از دست دادم برای همین خاله ام از من نگهداری کرد و وقتی بزرگ شدم فهمیدم که دنیا هیچ احتیاجی به شما ابر قهرمان های بی مصرف نیازی نداره😡😡🤬🤬 برای همین همه ی ابر قهرمان هارو از بین میبرم برام مهم نیست بچه هست یا پیر مهم نیست خوب باشه یا بد چطور دایناسور ها🦖رو شهاب سنگ☄ منقرض کرد منم ابر قهرمان هارو منقرضضضضض میییییکننننننممممممم محکم به دیوار زدم و ... لیدی باگ🐞:وقتی داشت تعریف میکرد خیلی دلم سوخت که جمله ی اخرشو با داد گفت و یهو یه مشت زد به دیوار و دیوار معلق خورد و یه دستگاه اومد جلو کلی سیم و دکمه بود که نمارا کریستال رو گزاشت روی یه چنگک که سیمهای روش وصل شده بودن وایی نه میخوای چیکارکنی؟
نمارا👑: قراره با این دستگاه قدرت و روح شما رو بکشم تو این کریستال وبعد میرم سراغ پکسی گرل😈
کت نوار🐾:چی چی؟؟؟؟ پکسی گرل🌸🧚♀️:وایی نه نه نه این نباید اتفاق بیوفته اگه برم نجاتشون نمارا منو هم گیر میندازه زود باشین یه جوری از دستش خلاص شین😧😧😥😥
وایییییی خدا
الترا🦇:پکسی گرل رو دیدیم که یهو از شیشه ی قصر نمارا نور های بنفش🟣 رنگی اومد نکنه😧😨...
با بچه ها رفتیم شاپالاخ شَلَنگ همه نگهبان ها رو بی هوش کردیم پکسیییییی پکسی گرل:بچه ها دیگه شانسی نمی مونه اونا هم مثل بقیه از بین میرن فریون🐦:باید چیکار کنیم؟ لیدی باتر فلای🦋:مجبوریم فقط تماشا کنیم کت نوار🐾:نوک دستگاه یه نور بنفش رنگی ایجاد شد که انگار میخواست به لیدی باگ شلیک که یهو احساس کردم ما رو با نخ ریسمان بستن ببینم میتونم با پنجه هام ببرمش یا نه باید حواس نمارا رو پرت کنم ام ببین نمارا من میدونم خیلی اعصبانی هستی و من نمیخوام اعصبانی ترت کنم ولی باید یه چیزی بگم😖نمارا:چی؟؟؟؟؟ قیافه لیدی باگ🐞:😐😐 هههم نمارا:بگو ببینم🤨 کت نوار🐾:باید بگم که..................... ((ارایشت افتضاهه ))😐😐😐😐😐😐😐
فریون🐦:کم مونده بود خندم بگیره که بچه ها جلومو گرفتن🤣🤣😂😑😑 نمارا:تو چطور جرئت میکنی به ارایش من فکر کنی 😠😡 لیدی باگ🐞:شفا😐🤲🤲نمارا👑:تو اصلا میدونی چقدر طول کشید یا تمامش کنم... کت نوار🐾:نمارا همینجوری که داشت زِر میزد😂😂🤣 از این فرصت استفاده کردم و با پنجه ها شروع کردم به بریدن ریسمان لیدی باگ🐞:دیدم که کت نوار داره چیکار میکنه الترا🦇:باید حواس هرول رو پرت کنیم تا به لیدی باگ یا کت نوار شلیک نکنه اها فهمیدم 😈 نمارا👑:دیگه کافیه بزنیدش 😌هرول🧝♂️: چشم 😈😈 دستگاه را چرخوندم به لیدی باگ که یکی تو پنجره بهم بای بای کرد 😐 اون پکسی گرل بود هاااا پک.........پک............. بجای اینکه به لیدی باگ نشونه بگیرم به پکسی گرل نشونه گرفتم که یهو پکسی گرل رفت اون طرف منم دستگاه رو چرخوندم اون طرف رفت چپ به چپ چرخوندم رفت به راست به راست چرخوندم نمارا:داری چیکار میکنی لیدی باگ این طرفه خنگول🤬🤦🏼♀️ هرول:بله بله خانم نشونه کردم به سمت لیدی باگ که یکی با سنگ زد تو مخم و چرخوندم سمت الترا و باتر فلای هی میرفتن اون طرف این طرف برای همین دستگاه رو فشار دادم که لوله ی دستگاه خورد به شیشه ها و شیشه ها شکست و دکمه رو زدم زدم مجسمه ی خانم رو شکستم نمارا:داریییییییی چییییی کاررررررر میییییییکنیییییییییییی؟؟؟؟؟😱😱😨😰🤬🤬🤬🤬🤬🤬😡😠😠هرون🧝♂️:قربان بزارین من بکنم بده به من اون رو نشونه گرفتن به کت نوار که بار تفلی مسخرم کرد اعصبانی شدم و شلیک کردم که یه طرف قصر سوراخ شد🤯🤯🤯 کت نوار:دیگه چیز زیادی نمونده بود که یه دختره رو دیدم که داشت حواس هرون رو پرت میکرد م........................من اون اندام رو میشناسم دیروز دیدمش خیلی زیبا بود ولی بهش توجه نکردم و...
ارایشت افتضاهه 😂😂😂😂
بلخره دستام رو باز کردم و کتااااااکیلیزم و لیدی باگ رو باز کردم و نگهبان های داخل قصر که میخواستن ما رو بگیرن لیدی زود تبدیل شد به لیدی دراگون و به سمت نگهبان ها یه شلیک کرد اونها در یخ گیر اوفتادن نمارا:بگیریدشووووووووووووووون😡🤬🤬🤬 پکسی🌸🧚♀️:بچهههه هااااا آزاد شدن برییییییم و فرار کردیم لیدی دراگون🐞🐉:بال هامو باز کردم و از سوراخ پریدم بیرون کت نوار هنوز اون تو بود ولی اومد یه شلیک آتشین زد و هر دومون نامرئی شدیم و با پرتال رفتیم پاریس. نمارا👑: نعلتی🤬🤬🤬😡😡 با حالت بسیار خشمگین به هرون و هرول نگاه کردم شما بی عرضه ترین خدمتکار هایی هستیم که من دارم هرول:قربان خواهش میکنم به حرفم گوش کنید من پکسی گرل رو دیدم به همراه بقیه اونا باعث شدن نمارا👑:برام مهم نیست که چی شده همین الان بگو بیان این برج بی صاحاب رو تعمیر کنن 😡😡🤬🤬🤬🤬بعدا به خدمتشون میرسم😈 الترا🦇:خب بچه ها رسیدیم جامون امنه. فریون🐦:یووووووووو هوووووووووو ارهههههههههههههه نجاتشون دادیم😆😆💪🏻💪🏻بارتفلی🌈:بله و کم مونده بود خودمون گیر بیوفتیم🙄 لیدی باتر فلای🦋:خب ولی نجات پیدا کردیم دیگه اونا هم همینطور الان باید یه جوری راضیشون کنیم که با ما همکاری کنن مگه نه پری😁پری؟😐 پکسی؟؟؟ الترا🦇:حالت خوبه دختر تو فکری؟ پکسی گرل🌸🧚♀️: ها چی ا.......اره خوبن فقط نتوتستم راضیشون کنم😞😖 فریون🐦:خب حداقل اون تورو دید😏😍 بارتفلی🌈:کی کی اونو دید؟؟؟؟؟😳😳 باتر فلای🦋:حتما نمارا😒 فریون:خیرم دخترا پکسی گرل چشش به کت نوار بود بارتفلی🌈:بله؟😳
الترا🦇:چیییی؟😧 باتر فلای🦋:ایول😆👍صبر کن ببینم چی😐پکسی گرل🧚♀️🌸:چی چی داری میگی خیرم اون به من نگاه کرد خب حقم داره چون تا حالا منو ندیده بود🙄 الترا🦇:خب اگر هم نمیدید عضاب وجدان میگرفت🤣😂😂هممون بجز پکسی گرل غش کردیم و خندیدیم😂 پکسی گرل🧚♀️🌸:هه ممنون که بامزه این برو بابا و بلند شدم رفتم 😒🙄فریون🐦:دیدین،دیرین عاشقش شده😁😆 الترا🦇:من که اینطوری فکر نمیکنم😐 بارتفلی🌈:اره پسر جذابیه😍😍👌🏼👌🏼ولی انگار کنارش لیدی باگ هست فکر کنم عاشق اونه باتر فلای🦋:اره چون من شنیدم میگفت بانوی من پس پسره عاشق اون دختر کفشدوزکه فریون🐦:عههههههه پس عاشق کفشدوزکه😏 ((بچه ها اینا بعضی وقتا فظولی بازی در میارن مثل کت نوار شوخ طبع هستن🤣🤣😂)).
فریون🐦:بچه ها من زنگولشو دوست داشتم خیلی ناناز بود😍😍😍🔔 بارتفلی🌈:اره خیلی من از بچگی زنگوله دوست داشتم😂😂 الترا🦇:مگه گوسفندی؟😐🐑 بار تفلی🦋:الان بحث ما شد یک زنگوله ی بنده خدا😐 الترا🦇:من چشاش رو دوست داشتم چشاش عین چشای سگه🤣 عهههه ببخشید گربه هست😐😐🤐🤐🤐 باتر فلای:اره خوشگله(بچم رو چشم نزنین 😐)
🤣🤣🤣🤣🤣🤣این ۴ تا جوک هستن
نویسنده:خب بچه ها از خنگ ها بریم🤣 بریم به لیدی باگ و کت نوار لیدی باگ و کت نوار الان تو پاریس هستن هر دوشون الان دشمن جدیدشون رو میدونن قبل از رفتن به خاله که لیدی باگ کت نوار دو صدا زد کا یکم باهم در مورد این اتفاق باهم حرف بزنند ولی کت نوار پکسی گرل رو که در هواپیما بود و در بیرون قصر دیدش به لیدی باگ چیزی نگفت و رفتن خونه هوففف خدا رو شکر الان دیگه آدرین و مرینت هستن خیلی لیدی و کت بودن تو این ماجرا یکمی هم مری و ادری رو بزاریم دیگه😐😑 مرینت🐞:اوه تیکی خیلی بد بود امروز خدا رو شکر کسی امروز شرور نشده بود تیکی🔴:اینارو ول کن مرینت اون قدر تو تغیر شکل بودی که خیلی هستم بزار بخوابم ویز🐢:تیکی خستش مرینت بزار یکم بخوابه پالن🐝:من نمیفهمم آخه نمارا چشه سس🐍:هییییس بچه ها بزارین بخوابن خیلی خستن تیریکس🦊:حتما الان کت نوار و پلک هم گرفتن خوابیدن لانگ🐉:معلومه دیگه پلک که هیچ اون داره الان خرو پوف میکنه😅 نویسنده:فردا صبح همه حاضر شدن رفتن مدرسه نینو🐢:داداش تو کجا بودی از دیروز نبودی ادرین🐾:با حالت خسته همه چیز رو دونه به دونه توضیح دادم نینو:واییی زنه روانیه خب به ما چه ربطی داره خوانوادش مردن ادرین:نمیدونم نینو ولی اونایی که ما رو نجات دادن فقط یکیشو تونستم ببینم فکر کنم تو اون سقوط هواپیما دیده باشمش🤔 نینو: تو الان خسته ای پلک هم تو جیبت خوابیده تو قاطی کردی اون دختر حتما اون یه قهرمانه ادرین:یه لحظه فکر کردم نمارا گفت که بعدش میرم سراغ پکسی گرل یعنی هنوز ۵ تا دیگه هستن🤔🤔😧😧😧 نینو:ببین فکرتو قاطی نکن امتحان علوم داریم به اون فکر کن.... صبر کن ببینم اصلا تو توی این همه اتفاقات وقت کردی کتاب رو باز کنی🤣🤣😐😐😐😐ادرین:چیییییی امتحان واییی یادم رفت خدا نینو تورو خدا کمکم کن خواههههههههشش نینو:باش پسرم آرام باش🤣🤣😂😂 الیا🦊:پس که اینطور مرینت🐞اهووم الیا:خوب شد فرار کردین مری:اره اگه فرار نمی کردیم دخلمونو در میاوردن الیا:حالا ول خوندی؟ مرینت:چیو؟ الیا:امتحان مرینت:کدوم امتحان؟ الیا:علوم مرینت:واتتتتتتتتت؟؟؟؟ الیا:عه یادم رفت تو توی ماموریت بودی نگران نباش تقلب کن😁😆
چه عجب یادی به آدرین و مرینت کردیم😐😐
نویسنده:زنگ خورد و همه رفتن کلاس خانم بوستیه👩🏫:سلام بچه ها صبتون بخیر خب انگار ۲ نفری که درست ۲ روز غایب بودن بلخره پیداشون شد آدرین آگِرست و مرینت دوپن چنگ شما دوتا ۲ روز بود که به مدرسه نیومده بودین؟ ادرین🐾:ع.........عه شرمنده خ.....خانم بوستیه پدرم خارج از کشور کار داشت برای همین منو برد و یادش رفت که به شما و آقای داماکلیس اطلاع بده ببخشید کلویی🟡:وایی آدرین چرا به من خبر ندادی من میتونستم بگم😘😗ادرین:نه ممنون کلویی☺ دلم برای کلویی هم تنگ شده بود. همینطور برای همه حتی پدرم خانم بوستیه:او باشه اشکالی نداره مرینت؟ مرینت🐞:وایی حالا چی بگم بلند شدم و اممممم خانم بوستیه من ۲ روز پیش داشتم خیار🥒میدیدم که انگشتمو بریدم و خراش برداشت برای همین دو روز نیومدم الیا:🤦🏽♀️🤦🏽♀️
خانم بوستیه:بخاطر یه خراش نیومدی😐 لایلا:شاید می ترسید بیاد ابروش بره شروع کردیم به خندیدن خیلی از بچه ها نخندیدن ولی منو کلویی خندیدیم سابرینا🐕:خب من فکر نمیکنم که خنددار باشه کلویی🙃 کلویی:ببند فَکو 😑😒سابرینا:چشم😐 آدرین🐾:لایلا که این حرف رو زد از جام بلند شدم و گفتم خب لایلا تو هم درست ۱ سال بود که نیومده بودی مدرسه انگار میترسیدی که بچه ها دروغات رو باور نکنن😠😏😏 لایلا:ع...........عه..........عم....🤐🤐
مربنت:آدرین از من دفاع کرد و یه لبخند بهم زد ادرین:رومو برگردوندم سمت مرینت نگران نباش مرینت تو بی دفاع نیستی تو جای خودتو داری🙂(تقدیم به ادرینتی ها😍)مرینت:😍😍😍 خانم بوستیه:خب دیگه دعوا بسه آدرین و مرینت بیاین ورقه هارو پخش کنین نویسنده:آدرین و مرینت از جاشون بلند شدن و رفتم که ورقه هارو بردارن دستاشون خورد به هم هر دوشون خجالت کشیدن و اونجا هم که لایلا داشت حرص میخورد🤣 و ورقه هارو پخش کردن و خلاصه این مرینت و آدرین فقط چسشون با ورقه ی📝 الیا و نینو بود😂😂که هر دوشون ۱ تو امتحان ۱۸و نیم شدن وقتی مدرسه تمام شد یهو یه لرزه ای ایجاد شد که یهوووو
وایییی صحنه ی ادرینتی😍😍😍😍😍😍
خب تموم شد امید وارم لذت کافی برده باشید😇😇😇🥰پارت بعد رو ۵ روز دیگه میزارم آخه ۳ تا امتحان دارم من بیچاره😰 لایک و نظر یادتون نره😘😘😘🤩😍😍راستی اجی ها پارت بعد رو بزارین دیگه منتظرم باشه😘قراره پارت های بلد رو به عنوان جنگ نشانه کنم هنوز پا تم ادامه داره چون قراره یه پارت عروسی باشه یه پارت خانواده باشه و تمام😗😗☺😚 خب اون پارت ها هم ممکنه تو فصل ۴ بیاد باشه تا پارت ۷ شما رو به خدای بزرگ میسپارم و عیدتونم مبارک🌷🌷🌷🌹🌹🌹🌺🌺 باییییییی ((ناظر تورو خدا منتشر کن))
عالی بود ملیکا باییییییی😄😄😄😃😀
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
سلام خوبی؟
خیلی وقته دیگه فعالیتی نداری اتفاقی افتاده؟
سلام عزیزم مرسی خب دیگه تو تستچی داستان نمینویسم فعالیتم ماله خیلی وقت پیش بود
کاش داستانو مینوشتی خیلی قشنگ بود ولی باز هرجورد خودت راحتی💗
خب بلاخره موقیتش رو نداشتم خودمم راضی نبودم کنار بکشم هعی ..
عه،اوم چیزی هست که بخوای راجبش بگی میشنوم
نه چیزی نیست عزیزم😅
اوکی ولی اگه تونستی و شرایطش رو داشتی خوشحال میشم داستانت رو بنویسی💗
هعیی ببینم چی میشه گوگولی
آجی من رفتم اومدم تو هنوز پارت نراشتی؟
گفتی بهم اطلاع بده پارت جدی م رسید
اره واقعا من اونموقع ک این و میخوندم اکانت کاربزی نداشتم 😔💔☘️الان اکانت باز کردم تست گذاشتم کلی کار کردم تو تستچی بعد پارت بعد هنوز نیومده! 😑💔
آجی پارت جدید رمانم رسید😆😆
آجی من امیدی ندارم که از این اکانت تستی منتشر بشه 😐
رکورد جرمی رو زدی آجی 😂😐💔
آجیییی روز میراکلس مبارک❤❤❤🐞🐞🐞🖤🖤🖤🐈⬛🐾🐾🖤🎈🥳🥳🎈🎈🎉🎉🥳🎈
😪😪😪😪😪😪😪
سلام من اومدم ملیکام اجو سارا گزاشته پارت بعد رو در حال برسی هست
خداروشکر
آهای کسی اینا نیست ؟😐
کشتی منو هی پیام میدی
خب ، نیستی چی کار کنم دارم ر.و.ا.ن.ی میشم 😑
گفتم که برو روان شناس🤣
پارت بعد 😑 رد کن بیاد
سلام ببخشید ملیکا رفته من دختر خاله اش هستم سارا دارم پارت بعدی رو میزارم شما هم یکم صبر داشته باش
باشه ، زود
بابا تبریز توی آفریقاس من خبر ندارم ؟
خیر تبریز تو کره ی نبتون هست
😂😂😂😂
😆😆😆😁
موهام سفید شد 👵
خدا رو شکر
...
👧