یچیزی بین عشق و دیوانگی💜P23

اصلا لایک نکنیا😐کامنتم نزار😐

ملودی:سه ساعت فقط داشتم جلوی آینه تمرین میکردم.الانم داشتم از استرس میمردم.یهو ریچارد اومد.منم با یه حالت خیلی ضایعی گفتم:«اوه،هه هه هه!سلام ریچارد!»_اسنفانی کو؟+اممم...من میدونم یعنی نمیدونم یعنی خبر ندارم یعنی میدونم ولی نمیدونم..._اممم...باشه.حالا تو اصلا قسمت اول این فیلم رو دیدی؟+دیدم ولی ندیدم ولی دیدم..._مطمئنی حالت خوبه؟+نگران باش یعنی نباش حالم افتضاحه یعنی عالیه!...قشنگ گند زده بودم!

با یه لبخند خیلی ضایعی گفتم:«الان دیر نمیشه یعنی میشه بهتر سریعتر بریم!..._هعی...من حتی اسم فیلمم نمیدونستم.همینشکلی میگفتم آره این فیلم عالیه اصلا حرف نداره!_من قسمت قبلشو یادم رفته خلاصه میگی؟+چی من یادمه یعنی یادم نیست میتونم یعنی نمیتونم بگم!زیر لب گفت:«با یه روا.نی گیر افتادم...»+خودت رو.انی ای!...فیلم پخش شد.خیلی فیلم مسخره ای بود اما خودم رو علاقمند و جدی نشون دادم.

لایک کن برو بعدی❤

هیون کی:وقتی داشتم میومدم ملودی و ریچارد رو باهم دیدم.مثل اینکه منتظر یکی بودن.مطمئن بودم کار استفانی بود.اونم لنگه ی هو سو بود.فقط حرص دادن به آدم رو بلد بودن.به ایتفانی زنگ زدم و بهش گفتم باید یجا همو ببینیم.***+چیه؟_چرا داری اینکارو میکنی؟+فکر کردی یادم رفته؟!تو زندگی منو خراب کردی تو پدر منو ازم گرفتی!تو از نقاط ضعف من استفاده کردی.حالا منم دارم از نقاط ضعفت استفاده میکنم!_اما من اینکارو نکردم!+هر چی که بوده،بخاطر امثال تو بوده!منم فقط دارم انتقام پدرمو میگیرم._اما اون سوژه مناسبی برای انتقام نیست!+بهترین سوژه هم هست!تو هم باید از دست دادن کسایی که دوستشون داری رو حس کنی.میدونی،حس مضخرفیه!احساس خواری و بی ارزشی!اما فعلا میخوام حرصت رو در بیارم!میدونستی عشقت عاشق یکی دیگست؟هه،نمیدونستی نه؟خب الان بدون کوچولو!(تنفرش دلیل دیگه هم داشت دیدید😐💔)

چالش:فکرشو میکرد استفانی آدم بده ی داستان بشه؟😐💔

ناظر مهربون لطفا لطفا منتشر کن هر کاری خواستی برات میکنم فقط بکن💜