درود کانائه چان هستم کپی ممنون
اِما:صبح شده وای خوابم میاد مرینت:اما ماری زود بیدار شین و وسایلتون رو جمع کنید باید بریم ماری:هورا مسافرت! اما:وای نه مسافرت!! اما:لباسم رو عوض کردم و برای صبحونه رفتم پایین پیش خانواده
ماری:این عالی نیست؟داریم میریم مسافرت!!!!😊 اما:اصلا عالی نیست!!😒 مرینت:دعوا نکنید اما:میشه نریم؟ آدرین:ما قبلا در باره ی این موضوع باهم حرف زدیم مرینت:بله پدرت درست میگه، ما حتما به مسافرت میریم اِما: ولی من نمیخوام برم یه شهر دیگه حتا برای یه تابستون آدرین:ما که نمیریم یه شهر دیگه
اما:نمیریم؟!! آدرین:نه نمیریم ما برای تابستون مسافرت میریم یه کشور دیگه لندن پیشه عمو فلیکس اما:چی!!؟ انجوری که بدتر لندن؟!عمو فلیکس؟!! اه نه!!!! ماری:آخ جون مرینت:زود باشین دیرمون میشه ماری: باشه اِما:باشه ولی با میل خودم نمیام
از زبان اما:رفتیم و رفتم و رفتیم...... تا به انگلیس،لندن رسیدیم از هواپیما پیاده شدیم عمو فلیکس اومد بود به استقبالمون حس میکردم نباید پاریس رو ترک کنم.
اما:رفتیم به هتل صبر کن ببینم اون دیگه کیه؟! کلویی و دخترش، جِسیکا هم تو لندن بودن اونا اینجا چیکار میکنن؟الان باید تو پاریس باشن
جِسیکا:سلام اما!!چه قدر خوب شما هم اومدین لندن!! اما:سلام خب اره ماری:سلام جسیکا خوبی؟ جسیکا:آره تو چی؟ ماری:بهتر از این نمیشم!!! اما:جسیکا تو هم خبر رو شنیدی؟ جسیکا:نه،کدوم خبر؟ اما:این که فضا نورد ها برای پیدا کردن آدم فضایی ها به فضا رفتن!! جسیکا:واقعا؟ اما:اره!
اما:مشغول حرف زدن بودیم که یک دفعه یک صدایی اومد، پدر بود صدام کرد آدرین:بچه ها بیاین باید بریم! اما:باشه الان میایم ماری:اومدم مرینت:زود باشین
اما:یکم تو شهر دور زدیم بعد برگشتیم به هتل و خوابیدیم آخه شب شده بود و خسته بودیم
اما:صبح با یک صدای جیغ بیدار شدم ماری:اااااااا وای مرینت:چی شد؟
ماری:خواب بد دیدم اما:اه بیخیال! که خبر فوری در باره ی پاریس رو دیدم! پایان
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قشنگه:)
واو جالبه داستانت😁
عالیمنتظرپارتبعدیمزودترپارتبعدیروهمبساز
عالی پارت بعد
عالی❤به داستان منم سر بزن😉
حتما سر میزنم