Burnt love9

ناظر جون چیز بدی نداره تورو خدا منتشرش کن 🍉تستچی لطفااااااااا شخصیش نکننننننن🍏کاربر گرامی تو هم لایک کن 🍎 و اینکه اجیا امتحان جامعم افتاد واسه چهارشنبه 🐱روز تولد شوگولییی😍

از زبان میا : یه نفر از تو یه کوچه منو کشید داخل کوچه و دستشو گذاشت رو دهنم -ساکت شو تا فاصله بگیرن . یه نیم ساعتی گذشت دیدیم که خبری ازشون نیس *شما کی هستین -من....نننننن ،جئون جونگ کوکم *منم میام ،کیم میا . اسمش خیلیییییی اشنا بود ولییییی امکان نداره من چیزی رو فراموش کنم ،یه لحظه ای که نباید یادم بیاد میاد و چیزی که یادم میاد رو با صدای بلند میگمم😐. -خب تو میتونی منو کوک صدام کنی 😃 * تو هم منو میا صدا کن😉،وااااای نههههه ساعت شده ۸ و نیم 🥺غیبت خوردم برمم پاکش نمیکنن😩-خب حالا که غیبت خوردی بری هم رات نمیدن ،با من بیا 😄 *اونوقت کجا😐 - یه جای خوب * متاسفانه و یا خوشبختانه من از جام تکون نمیخورم -چراااا؟ *چون ادم به یه غریبه نمیتونه اعتماد کنه -حالا من شدم یه غربیه نههه😐 * بابا بیا پایین تر ، یه جوری حرف میزنه انگار پسر خالمه😒 - درسته پسر خالت یا فامیلت نیستم ولی یه اشنام * اونوقت تو چطور اشنایی هستی که من نمیشناسم😐 -واقعا انقد برات مهمه که بدونی * اشنایی درست ،تازه خیلیم اسمتو شنیدم ،ولی یادم نمیاد کی هستی 😐 پس لطفا خودتو معرفی کن 😒 -خبببببببب، رئیس ابجیتو میشناسی * آآآآآ، تو نوه ی اقای جئونییییییییی😅 * ارهههه😌 -چقد خوب 🤩 میتونم ازت یه خواهشی کنم 😔 -بگووووووو😇 * میشه منو ببری پیش اجیم ، اخه نمیدونم شرکتون کجاس * حتما 😃

از زبان ا/ت : هایون رو سوار کردم و داشتیم از جلو در مدرسه میا میرفتیم که دیدم میا جلو در نیس ، ولی یه وَن مشکی جلو در مدرسع بود ، لابد ون مدیرشون بوده😌و میا هم رفته تو مدرسه ، یه راست سمت شرکت حرکت کردم سمت شرکت . از زبان ته وون ( همون که قرار بود میا رو بدزده) : دنبال دختره میدوییدم که یهو اب شد رفت تو زمین ، هی تو این کوچه و اون کوچه نگاه میکردم تا ببینم کجا قایم شده که رئیس زنگ زد □سلام رئیس ■سلام ، پس گرفتینش □اره پیشمونه ( داره دروغ میگه 🤣) ■افرین ، میدونستم ناامیدم نمیکنید 🤩💓 □ شما لطف دارید رئیس ■ فعلا □خدافظ . نتونستم به راستشو بگم ولی نمیدونم چی در انتظارمه💔🥺

از زبان کوک : ابجی ا/ت رو وقتی داشتن میدوزدیدن پیداش کردم ولی دلیلش چی بود که میخواستن بدزدن . داشتم سمت شرکت میرفتم که بابابزرگم زنگ زد و گفت که برم شرکت منم گفتم الان میام ، نگفتم تو راهم 😅وارد شرکت شدم و کارمندا بهم ادای احترام کردن و رفتم تو دفتر که فهمیدم چند دیقه قبل از اومدنم بابا بزرگم رفته . خودم رفتم سمت میز مدیریت نشستم و میا هم رو یکی از مبلای دفتر . تلفن رو میز رو برداشتم و به یکی از کارمندا گفتم که برای من یه هات چاکلت و واسه میا هم یه شیر کاکائو بیارن . ساعت تقریبا ۱۰ و بیست دیقه بود و منو میا مشغول ور رفتن با نوشیدنی هامون بودیم که ...... ( ادامه در نتیجه 🤩)