
سلام بچه ها امیدوارم که حالتون خوب باشه اینم از قسمت دوم تست اولین عشق یه فرشته
به سمت راست رفتم که یهو جمعیت منو به میله های راه پله چسبوند(البته این رو هم بگم که کلاسمون طبقه سوم بود و راه پله هم پیچ پیچکی بود) داشتم میوفتادم به سمت پایین وقتی که پرت شدم به خودم اومدم رومو برگردوندم دیدم شوسکه دستش رو به طرفم دراز کرده تا منو بگیرم دستش رو گرفتم و آویزون موندم گفت خدارشکر توانستم بگیرمت یه نگاه بهش کردم لوپاشو عین دوتا گوجه سرخ شده بود ولی به خودم اومدم دورو برم رو نگاه کردم دیدم جمعیت خوشکشون زده وترسیده بودن گفتم : آویزونی بسه دیگه با دست دبگم آرنج شوسکه رو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش
گفتم محکم بچسب گفت : باشه پام رو روی میله ی راه پله گذاشتم و پریدم توریکه از بالای سر شوسکه رد شدم و پشت سرش فرود اومدم رو زمین وقتی روش رو برگردوند دید من بلند شدم و دارم لباس هام رو میتکونم و دستام رو به هم میمالم گفت : حالت خوبه گفتم : بله مرسی که نجاتم دادی همه از آون حرکتم شکه شده بودن رو مو کردم طرفشون و با چهره ای خندون گفتم : از تو خماری بیاین بیرون ماجرا تموم شد
دوباره هم مثل وحشی ها تو سالن ندوید آبروی مدرسه رو بردید شوسکه : یه نیش خندی زدو گفت : خوشحالم حالت خوبه منم گفتم : ممنون خوبم همه دیگه از آون حالت خماری بیرون اومدن و راه افتادن یهو
من دستم رو گذاشتم روی شکمم نشستم روی زمین (یعنی حالتی که دو زانو روی زمین بود و دستام رو دور شکمم قلف کردم) شوسکه اومد و جلوه نشست رو زمین و گفت حالت خوبه؟ لباسم رو تا حدی بالا دادم روی شکمم یک خط بزرگ سرخ شده بود و داشت خون میداد لباسم رو دادم پایین و از درد به خودم میپیچیدم فقط یک آخ گفتمو
لبام رو از درد میجوییدم شوسکه گفت : چقدر وضعت خرابه باید بریم دکتر گفتم : نه حالم خوبه ممنون بلند شدم که راه برم دوباره میخواستم بیوفتم شوسکه دستم رو گرفت و گفت : دختر تو چقدر لجبازی بعد روش رو کرد اونطرف و گفت : باشه به من چه اصلا بزار زخمات باز شه خون بریزه لباس خوشگلتو کثیف کنه بعد زخمت عفونت کنه چرکی بشه.... داشت ادامه حرفش رو میگفت وسط حرفش پریدم و گفتم : باشه غلط کردم منو ببر بیمارستان شوسکه روش رو طرفم کردو گفت : حالا شد دختر خوب بعد دستم رو انداخت دور گردنش و بالا کرد منو دیگه پاهام به زمین نمیرسید فقط نوک پام رو زمین بود رومو کردم طرفش و یه نگاه چپ انداختم 😒
و گفتم : تا آخر میخوای منو اینطوری ببری؟ اینجوری که باید با نوک پام راه برم یه خندیدنی کردو گفت : خودت خواستی دیدم با آون دست دیگش برد زیر پام و منو ب*غ*ل* کرد گفتم : نه شوخی کردم بزار پایین منو خودم میتونم مثل آدم راه برم آگه نتونستم مثل چهار پایان راه میرم آگه بازم نتونستم رو زمین غل میخورم
لطفا منو بزار پایین گفت : خیلی حرف میزنی و راه افتاد (افکار ساتلا :ههه کجاشو دیدی میخوام تا بیمارستان ور ور کنم برات 😳) بهش گفتم : باشه من زیپ دهنمو میبندم و بعد دستمو به حالت بستن زیب کشیدم شوسکه فقط نیش خند زدو گفت : آفرین. بعد که رسیدیم به اتاق دکتر در زدو رفت داخل من رو روی تخت گذاشت(افکار ساتلا:دمت گرم خیلی خوش گذشت) دکتر اومد بالای سرم و گفت :
دخترم چه اتفاقی افتاده حالت خوبه؟ لباسم رو دادم بالا گفت : اوه اوه وضعت خرابه (فامیل دکتر آرای بود مردی بزرگسال و معمولی با عینک و موهای قهوه ای و رنگ چشماش هم قهوه ای بود) بعد دست کش هاش رو در آورد دست هاش رو بالای شکمم گرفت و وردی خوند (گفته بودم که بعد از آون اتفاق جادو و هیولا ها و خوناشام ها و.... در دنیا پیدا شد) از دستاش نوری زد بیرون وگرفت روی شکمم چشم هام رو بستم و بعد که باز کردم دیدم اثری از آون زخم ها روی بدنم نیست خیلی خوشحال شدم (تو دلم گفتم : خدایا شکرت از زیبایی هام چیزی کم نشد حالا راحت میتونم ازدواج کنم 😆)
تو ی همین فکر ها بودم که بالا سرم رو نگاه کردم دیدم صورتی نزدیک صورتمه چشم هام رو نیم باز گذاشتم 😶گفتم : اقای اسپر بالای صورت من چیکار دارین؟ خندید و گفت: خوب میتونی در حالت نیم باز هم منو تشخیص بدی دیدم تو هپروت و عالم خودتی گفتم بکشمت بیرون فکرات انحراف پیدا نکنه😀 گفتم :دست شما درد نکنه فکرم انحراف پیدا کرده بود دیر رسیدی یهو خوب امیدوارم خوشتون بیاد قسمت سوم رو هم میزارم ببخشید یه هویی کات میدم
عکس این پارت عکس شوسکه اسپر هست و ممنون که خوندید لطفا نظر و کامنت یادتون نره به انرژی نیاز دارم برا ادامه داستان
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😍😍مثل همیشه فوق العاده و هیجان انگیز
باشه ممنون داستانتون رو میخونم
ای جونم به این نویسنده😄😂خدا وکلیش دس منو از پشت بستی
مرسی ممنون اسم داستانتون چیه
قصر سیاه😊
منکه عاشق داستانتم
عزیزم داستانت خیلی جالبه😍
اگه هم دوست داشتی میتونی داستان منم بخونی😊