8 اسلاید صحیح/غلط توسط: ズ-ǷΘǷ_ズ-ÐҐ انتشار: 3 سال پیش 15 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خودم میدونم تا الان خیلی بد نوشتمش اما الان تو پارت اخرش تمومش میکنم
و از اونجا فرار کردم. فقط گریه میکردم. میها: هق چرا من باید اینکارو بکنم؟ چرا من باید به فکر انتقام از کسی باشم که دوستش دارم؟ چرا باید کسانی که....گوشیم زنگ خورد. جواب دادم.
-فکر نمیکنی این چرا ها کاری رو درست نمیکنه؟
میها: تو کی هستی؟
-میفهمی چند روز دیگه بهت زنگ میزنم و ازت درخواستی دارم و تو باید انجامش بدی پس گوش بزنگ باش اگه خانواده باقی موندت رو دوست داری.
میها:چی ت.. الو الو. قطع کرد. کی بود؟ منظورش از حرفش چی بود؟ ول کن حوصله فکر کردن بهش رو ندارم. چند روز بعد= دوباره همون شماره بهم زنگ زد.
-دفعه بعد بهتره سریع تر جواب بدی.
میها: تو کی هستی؟
-قرار نیست بفهمی یک درخواستی ازت دارم.
میها: چه درخواستی؟
-میخوام با جیمین ازدواج کنی.
میها: چییییییییی؟
-.........
میها: و اگه قبول نکنم.
-خانوادت زنده نمیمونن.
میها: اونوقت چجوری؟
-خودت میدونی چجوری و اگه باور نمیکنی خانوادت تو امریکا تو خیابان..... و پلاک....زندگی میکنند عا راستی یادم رفت بگم تو شهر لس انجلس هم زندگی میکنند و یک خواهر به اسم مینام داری که پیش تو توی کره زندگی میکنه و با جینه و چند ماه پیش باهم ازدواج کردن و .......
میها: تمومش کن فهمیدم.... اما اون قبول نمیکنه و خب منم اگه برم بهش اینو بگم مطمئنن میفهمه یک کاسه ای زیر نیم کاسه هست.
-تو نمیگی خودش میاد و بهت اعتراف میکنه و تو باید قبول کنی مطمئن باش من همون موقع همون اطرافم و میشنوم که چی میگی.
میها:..... قطع کرد. یعنی چی؟ نمیفهمم.
دو هفته بعد= داشتم تو خیابون قدم میزدم که یک پسری که ماسک زده بود اومد جلوم زیاد بهش دقت نکردم که ببینم کیه و داشتم از کنارش رد میشدم که اسمم رو صدا زد. وایستادم.
جیمین: منم. میخواستم بهش توجه نکنم که یک اس ام اس برام اومد: مکالممون که یادت نرفته؟ به کل فراموشش کرده بودم. به جیمین نگاه کردم. ماسکش رو داد پایین«شاید تا اینجا براتون زیاد جذاب نبوده اما این پارت اخرشه تا اخر حتما بخون لطفا»
جیمین: میشه منو ببخشی؟
میها: چی؟
جیمین: من نمیدونم تو اون دفترچه که تو به هممون نشون دادی راجب من چی بوده اما میخوام بهت بگم حقیقت نداره.
منم باور کردم. میها: خب؟؟ جیمین: میشه منو ببخشی و باهام ازدواج کنی؟ میخواستم هزار تا چیز بگم اما نمیتونستم. میها:....با...باشه. جیمین: چیی؟ واقعا قبول کردی باورم نمیشه. ...........لبخند فیکی زدم.
چند ماه بعد شب عروسی= تو ماشین بودم جیمین داشت رانندگی میکرد. جیمین: حالت خوبه؟ همش تو فکری چیزی شده ناراحتی. میها:هیچی. جیمین: مطمئنی؟ میها:.......
رسیدیم. خونه بزرگی بود. جیمین: دوستش داری؟ میها: اوهوم. رفتیم داخل خیلی خسته بودم رفتم تو یکی از اتاق که بگیرم بخوابم.
جیمین: کجا میری اتاقمون اینوره. میها: توقع که نداری که کنار هم بخوابیم نه؟ جیمین: چی؟ میها: خستم میخوام بخوابم. تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد. روز بعد= بیدار شدم. رفتم دست و صورتمو شستم و رفتم بیرون از اون اتاق. رفتم تو اشپز خونه.. جیمین اونجا بود سر گاز با دیدن من یک لبخند زد. جیمین: صبح بخیر بیا بشین صبحونه تقریبا حاضره. هنوز نیمه خواب بودم. چشمام رو بزور باز کرده بودم رفتم و نشستم. میها: اوکی مرسی. جیمین: خیلی تغییر کردی صبحا از منم سرحال تر بودی. میها:....... صبحونه رو خوردم. میها: بهتره آشپز و خدمتکار بگیری چون قرار نیست هیچ کدوم از کار های خونه رو انجام بدم. جیمین:باشه حتما دیگه چی؟ میها: هیچی. تا چند دقیقه سکوت بود. جیمین: راستی دیشب چرا رفتی تو اون اتاقه؟ اصلا چیزی از دیشب یادته؟ میها: اوهوم یادمه. جیمین: خب چرا؟ میها: دیشبم بهت گفتم نباید توقع داشته باشی کنار هم بخوابیم. جیمین: چرا؟ میها: چرا؟ فکر کردم میدونی. جیمین: چیو بدونم؟ میها: اینکه من فقط به خاطر خانوادم باهات ازدواج کردم. جیمین: میخوای بگی مجبورت کردن. میها: اونا نه اما یکی که نمیدونم کیه با جون خانوادم تهدیدم کرد الانم اصلا حوصله بازجویی شدن ندارم.
روز شب همینجوری میگذشت.
چند ماه بعد جیمین= کاشکی میشد زمان برگرده به عقب و من دوباره لبخنداش و کیوت بازی هاش رو ببینم. اما برنمیگرده. هیچ وقت ندیدم غذاش رو کامل بخوره یعنی اصلا ندیدم که غذا بخوره همش غذاشو تو اتاقش میخورد منم باید میرفتم کمپانی و شبا برمیگشتم و غذاش نصفه بود...
میها= حوصلم تو این خونه سر رفته بود این آجوما هم که همش به من زل زده بود. لیا«یکی از خدمتکارا» اومده بود تو اتاق. میها: جیمین بهتون گفته حواستون چهارچشمی به من باشه؟ لیا: نه خانوم. میها: پس چرا آجوما همش داره به من نگاه میکنه و همیشه پشت دره؟ کار نداره؟ لیا: من خبر ندارم فقط بهمون گفتند که حواسمون باشه غذاتون رو حتما بخورین همین. میها: مگه من بچم؟ لیا:....... میها: اوکی میتونی بری....
شب جیمین= رفتم خونه آجوما اومد کیفی که دستم بود و ام گرفت رفتم دوش گرفتم و رفتم شام بخورم. بشقاب غذای میها رو دیدم نصفه بود. جیمین: بازم نصفه خورد نه آجوما؟ آجوما: بله قربان همینطوریه از صبح که تو اتاقشه حسابی مراقبشم شما نگران نباشید. جیمین: اگه مراقبشی چرا غذاشو کامل نخورده؟ آجوما: قربان این دختر همش لجبازه میکنه حریفش نمیشم که من. خنده ی ریزی کردم و به خوردن ادامه دادم. یک پیام برام اومد.
نامجون بود= پی دی نیم یک خبری بهمون داد باید حرف بزنیم. جیمین=باشه بیاید اینجا باهم حرف میزنیم. اومدن...
میها= شب بود داشتم با هونگ جو حرف میزدم«اسمش رو درست نوشتم یادم نیست» دیگه پس از دو ساعت حرف زدن قطع کردیم«رکورد حرف زدن من با دوستم یک ساعت و خورده ای بود» خسته بودم میخواستم بخوابم اما با سروصدایی که از بیرون میومد نمیتونستم بخوابم. هوف رفتم بیرون دیدم اعضان خیلی وقت بود ندیده بودمشون. خواستم دوباره برم تو اتاق اما با شنیدن اسم میها وایسادم و تصمیم گرفتم بفهمم چی میگن پس پشت ستون جایی که منو نبینن وایستادم. نامجون: خب دیگه کارمون تموم شد همین بود دیگه بریم؟ جیمین: نه یکم دیگه بمونین فعلا خسته نیستم حوصلم سر میره. کوک: واقعا با وجود میها حوصلت سر میره؟ جیمین: اگه تمام روز باهام حرف نزنه و نبینمش اره حوصلم سر میره. کوک: اوو نمیدونستم هیونگ ناراحت نشو ببخشید من نباید میگفتم. جیمین: نه نه نه تقصیر تو نیست من فقط نمیدونم میرا اون چیزا رو چرا نوشته اخه من چرا باید اون حرفا رو بهش بزنم؟ چرا باید سرش داد بزنم؟ یکیتون به من بگه. کوک: منم عاشقش بودم نمیدونم چرا میها نمیخواد اینو قبول کنه که من هیچ کدوم از اون کار ها رو نکردم من اصلا خبر نداشتم که میرا توسط فن هام اذیت میشه. تهیونگ: میها خیلی زود نتیجه گیری کرد دیگه اون میهایی که من دوستش داشتم نیست اون دیگه دختر قبلی نیست.
دیگه به حرفاشون گوش ندادم و رفتم تو اتاقم. من چیکار کردم؟ تبدیل به دختری شدم که کسی دوستش نداشت؟ تبدیل شدم به... منی که همیشه ارزوی بودن با جیمین رو داشتم الان باهاشم ولی چرا......هقق چند دقیقه بعد خوابم برد یهو با دیدن یک کابوس از خواب پریدم. دیدم هنوز شبه رفتم بیرون خونه تو سکوت بود دیدم جیمین رو مبل خوابش برده. بیدارش کردم که بره تو اتاق خودمم کنارش گرفتم خوابیدم.
روز بعد= دیدم جیمین کنارم نیست رفتم بیرون دیدم داره صبحونه میخوره نرفته کمپانی؟ میها: امروز کمپانی نداشتی؟ جیمین: عه بیدار شدی؟ صبح بخیر نه امروز تعطیل بود. میها: اها باشه. رفتم کنارش نشستم و صبحونم رو خوردم میخواستم برم. جیمین: دیشب.... میها: چی؟ جیمین: دیشب اومدی تو اتاق خوابیدی....میها: اوهوم نیام؟ جیمین: چی؟ نه نه نه منظورم این نبود اخه تو... میها: اره هیچ وقت نمیومدم ولی الان اومدم. و رفتم. «کل داستان رو باید تو این پارت جا بدم ببخشید اگه زیاده»
روز بعد شب= تو اتاق بودم. داشتم تو گوشیم میگشتم. صدای در اومد. خب جیمین اومده بود. از اتاق بیرون اومدم و میخواستم از پله ها برم پایین که آجوما رو دیدم رفت سمت جیمین میخواست کتی که جیمین پوشیده بود رو بگیره ازش. میها: نمیخواد تا وقتی من هستم تو چرا؟ رفتمو و کتشو گرفتم. میها: برو دوش بگیر زودم بیا که خیلی گشنمهههههه. جیمین: چی؟ ها؟ عا باشه. جیمین= با دیدن میها که اونکارو کرد خیلی تعجب کردم من خوابم یا بیدار؟ رفتم دوش گرفتم شاید توهم زدم. رفتم سر میز دیدم میها اونجاست. جیمین: من دارم خواب میبینم؟ میها: نه چطور؟ جیمین: هیچی ولش کن رفتم کنارش نشستم و شامم رو خوردم. با میها رفتیم که بخوابیم من یکی که خسته بودم میها رو نمیدونم. راوی= میها با خودش فکر کرد که حتی اگه جیمین اینکارو کرده باشه و همینطور عقیده داشت که اینکارو کرده ولی خب نمیخواست زندگیش رو خراب کنه همینطور اون love جیمین بود. «اینگلیسی نوشتم که قوانین تستچی رو زیرپا نذارم و ناظر منتشر کنه» میها چند وقت مورد تعقیب قرار میگرفت و میها مطمئن بود اون همون شخصیه که بهش زنگ زد و گفت با جیمین ازدواج کنه پس یک برا که اون مرد رو دید رفت سمتش و به بهونه پرسیدن ادرس یهو ماسکشو از صورتش برداشت. میها: چ چانگ هو؟ «همین بود دیگه؟» چانگ هو یهو فرار کرد یعنی چی؟ میها دوید دنبالش اول گمش کرد اما پیداش کرد. میها: چرا ازم فرار میکنی؟ چانگ هو:همینطوری دلیل خاصی نداره. میها:دلیل خاصی نداره یا اونیکه بهم زنگ زد تو بودی؟ چانگ هو: چی؟ کی؟ خبر ندارم....میها: دروغگو میدونستی وقتی دروغ میگی.....چانگ هو: تمومش کن تا حالا هزار بار بهم گفتی. میها: چرا اینکارو کردی؟ چانگ هو: میخوای بدونی؟ میها: البته چانگ هو: چند روز دیگه بیا «جایی که پلیس ها هستند اسمش اداره اگاهی بود؟» و رفت. میها: صبر کن چرا اونجا؟ وایسا چانگ هوووو.
چند روز بعد= گوشیم زنگ خورد. میها: بله. -خانم کیم میها؟ میها: بله خودمم. میها: کسی که باعث فوت خواهرتون شده بود«اینطوری مینویسم که قوانین تستچی رو زیر پا نذارم و ناظر قبول کنه خودمم ناظرم برای همین از قوانین تستچی خبر دارم» پیدا شده. میها: چی؟
-لطفا سریع تر بیاید. سریع حاضر شدن. جیمین ازم پرسید چه خبر شده منم سریع بهش گفتم اونم حاضر شد و باهام اومد. رسیدیم. رفتم داخل نکنه مینام چیزیش شده باشه؟ خیلی وقت بود ندیده بودمش شاید اتفاقی براش افتاده امیدوارم دیر نکرده باشم.... رفتم داخل بعد از معرفی و اینا: -خانم از این طرف لطفا. رفتم تو یک اتاق«اتاق بازجویی» میها: چا چانگ هو؟ تو.... چانگ هو: اره منم. میها: تو چیکار کردی؟ چانگ هو: من کاری نکردم فقط..... میها: زود باش بگوووووووو. چانگ هو: باشه بیا بشین. سریع نشستم و چشمایی که اشک توش حلقه زده بود بهش خیره شدم. چانگ هو: همه چی از.........
فلش بک میرا= بعد از اینکه از خرید با کوک برگشتم خونه یکی بهم پیام داد. چانگ هو= لطفا دو روز دیگه ساعت 11 صبح بیا رو پشت بوم ساختمون چیانگ«اسم من دراوردی» چه عجیب چرا اونجا؟ بعد یک پیام دیگه اومد. چانگ هو=لطفا به میها اینا چیزی نگو. چرا اون وقت؟ کوک: چیزی شده؟ میرا: چی؟ عا نه چیزی نشده. کوک: مطمئنی؟ میرا: البته چرا باید چیزی باشه؟ کوک: هیچی اخه خیلی جدی به گوشیت خیره شدی. میرا: مثل خودت......
دو روز بعد= میرا رفت رو پشت بوم ساختمون چیانگ یکم بعد چانگ هو اومد. یک چیزی دستش بود. چاقو؟ رفتم عقب. چانگ هو: میرا چیکار میکنی. میرا: نزدیک نیا. چانگ هو: چی؟ چرا؟ یا باهات کاری ندارم میراااااااا. انقدر عقب رفتم حواسم نبود افتادم از پشت بوم پایین و دیگه هیچی نفهمیدم. تا چند وقت صدا های اطرافم رو میشنیدم و بهشون جواب میدادم اما کسی صدام رو نمیشنید بعد از یک مدت طولانی«پنج ماه بعد» دیگه صدا های اطرافم رو نشنیدم و پا به دنیای جدید گذاشتم.....
چند روز بعد= گوشیم زنگ خورد. میها: بله. -خانم کیم میها؟ میها: بله خودمم. میها: کسی که باعث فوت خواهرتون شده بود«اینطوری مینویسم که قوانین تستچی رو زیر پا نذارم و ناظر قبول کنه خودمم ناظرم برای همین از قوانین تستچی خبر دارم» پیدا شده. میها: چی؟
-لطفا سریع تر بیاید. سریع حاضر شدن. جیمین ازم پرسید چه خبر شده منم سریع بهش گفتم اونم حاضر شد و باهام اومد. رسیدیم. رفتم داخل نکنه مینام چیزیش شده باشه؟ خیلی وقت بود ندیده بودمش شاید اتفاقی براش افتاده امیدوارم دیر نکرده باشم.... رفتم داخل بعد از معرفی و اینا: -خانم از این طرف لطفا. رفتم تو یک اتاق«اتاق بازجویی» میها: چا چانگ هو؟ تو.... چانگ هو: اره منم. میها: تو چیکار کردی؟ چانگ هو: من کاری نکردم فقط..... میها: زود باش بگوووووووو. چانگ هو: باشه بیا بشین. سریع نشستم و چشمایی که اشک توش حلقه زده بود بهش خیره شدم. چانگ هو: همه چی از.........
فلش بک میرا= بعد از اینکه از خرید با کوک برگشتم خونه یکی بهم پیام داد. چانگ هو= لطفا دو روز دیگه ساعت 11 صبح بیا رو پشت بوم ساختمون چیانگ«اسم من دراوردی» چه عجیب چرا اونجا؟ بعد یک پیام دیگه اومد. چانگ هو=لطفا به میها اینا چیزی نگو. چرا اون وقت؟ کوک: چیزی شده؟ میرا: چی؟ عا نه چیزی نشده. کوک: مطمئنی؟ میرا: البته چرا باید چیزی باشه؟ کوک: هیچی اخه خیلی جدی به گوشیت خیره شدی. میرا: مثل خودت......
دو روز بعد= میرا رفت رو پشت بوم ساختمون چیانگ یکم بعد چانگ هو اومد. یک چیزی دستش بود. چاقو؟ رفتم عقب. چانگ هو: میرا چیکار میکنی. میرا: نزدیک نیا. چانگ هو: چی؟ چرا؟ یا باهات کاری ندارم میراااااااا. انقدر عقب رفتم حواسم نبود افتادم از پشت بوم پایین و دیگه هیچی نفهمیدم. تا چند وقت صدا های اطرافم رو میشنیدم و بهشون جواب میدادم اما کسی صدام رو نمیشنید بعد از یک مدت طولانی«پنج ماه بعد» دیگه صدا های اطرافم رو نشنیدم و پا به دنیای جدید گذاشتم.....
زمان حال= چانگ هو: همین بود میها ولی من چاقو دستم نبود فقط چیزی که دستم بود روش طرح چاقو داشت همین بعد از اینکه میرا افتاد پایین ترسیدم رفتم پیشش و زنگ زدم آمبولانس اومدن ولی میترسیدم به عنوان یک مجرم شناخته بشم پس دوربین های اونجا رو پاک کردم اون دفتره هم جعل کردم همونی که تو اتاق میرا بود ولی فکر نمیکردم با این کارم بخوای از جیمین یا بقیه متنفر بشی برای همین بهت زنگ زدم و بقیش رو هم خودت میدونی. میها: چان چانگ هو....اما ...تو که کاری نکردی پس چرا؟.....چانگ هو: چرا خودم رو معرفی کردم؟ چون منم تو فوت میرا نقش دارم من اگه شاید خودم سریع تر میبردمش بیمارستان یا اون دفتر رو جعل نمیکردم یا فیلم دوربین های امنیتی رو پاک نمیکردم شاید الان میرا زنده بود و تو هم خوشبخت بودی شاید اگه اون روز سر مراسم ختم جلعیم میومدم پیشت الان باهم خوشبخت بودیم شاید اگه من اون روز بیرون نمیرفتم شاید اگه من.....میها: دیگه برای این اگر و اما ها دیر شده و کاریش نمیشه کرد من خودمم خیلی اشتباه کردم خیلی اما دیگه برای جبرانشون دیر شده نه؟ حیف اما تو اون روز با میرا چیکار داشتی؟ چانگ هو: من میخواستم از کره برم و میخواستم یک نامه و یک هدیه از طرف من رو بهت بده اما فکر نمیکردم که.... کاشکی میشد زمان رو به عقب برگردوند... دیگه بلند شدم «ادامه در نتیجه خیلی نوشته بودم تستچی گفت نباید بیشتر از 3000 کاراکتر باشه»
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)