
سلام دوستان من اومدم با قسمت سیزدهم امیدوارم از این قسمت خوشتون بیاد این قسمت یکم هیجانی و غمگینه😆😆
روز بهد از زبان ادرین:امروز اخر هفته بود و ما میخواهیم بریم خواستگاری از مرینت امروز بهترین روز زندگیم میشه داشتم فکر میکردم که یهو ادرینا پرید تو اتاقم و گفت سلام داداشی صبح بخیر منم گفتم سلام ادرینا صبح تو هم بخیر...ادرینا:چیه چرا تو فکری؟؟؟ ادرین:هیچی داشتم فکر میکردم که امروز بهترین روز زندگیمه ادرینا: چرا؟؟چون میری خواستگاری مرینت؟؟😎😎ادرین:اره اما برای تو بد هم نمیشه ها میری و مارسل را هم میبینی و اونوقت شاید از تو هم خواستگاری کنه😝😝وقتی این حرفو زدم پرید زوم و شروع کرد به کتک زدن من منم شروع کردم به قلقلک دادنش داشت از خنده غش میکرد.ادرینا:وقتی ادرین را کتک زدم اونم منو قلقلک میداد تا اینکه من کم اوردم و گفتم من تسلیمم.ادرین:وقتی گفت من تسلیم هستم من گفتم نه تو شروع کردی و منم حالا حالا ها وِلِت نمیکنم. ادرینا:منم جیغ کشیدم و از مامانم کمک خواستم تا اینکه مامانم اومد و منو از دست این هیولا نجاتم داد منم گفتم مامان ادرین میگه اونجا تو خونه مرینت مارسل از من خواستگاری خواهد کرد. امیلی:خب بکنم من از خدامه..ادرین:😝😝دیدی گفتم..ادرینا:مادر شما هم؟؟..امیلی:خب چیه اخرش که باید ازدواج کنی وگرنه میترشی میدونی رو دستمون😂😂..ادرین:تا مامانم این حرفو زد از خنده افتادم زمین و از خنده غش کردم..ادرینا:تا مامانم اینو گفت ادرین از خنده رو زمین ولو شد منم گفتم دارم براتون..ادرین:مثلا میخواهی چیکار کنی؟؟..
با نیست منو تحت کنترل خودت در بیاری؟؟..ادرینا:بدم نمیگی ها.. ادرین:ولی اینو هم بدون من قویترین میراکلس جهان را دارما ادرینا :درسته ولی تو خواب که نمیتونی تبدیل بشی..امیلی:بچه ها بسه دیگه دعوا رو تمومش کنید باید بریم صبحانه بخوریم و بعدش بریم حلقه نامزدی بخریم البته دو تا..ادرینا:چرا دوتا؟؟..ادرین:یکی برای من و یکی هم برای تو..ادرینا:ادرین میکشمت..امیلی:غلط میکنی مگه من بزارم راستی ادرین به مرینت بگو معجزه گر طاووس را بیاره و به من بده..ادرین:باشه مامان حالا بیایید بریم که من خیلی گشنمه..ادرینا:آی گفتی منم گشنمه..امیلی:خب دیگه انقدر گشنمه گشنمه نکنید بیایید بریم..ادرین:وقتی رفتیم سر میز پدرم نشسته بود و منتظر ما بود ما هم سلام کردیم و نشستیم..گابریل:خب ادرین همونطور که میدونید امروز میریم خواستگاری اما اول باید حلقه نامزدی بخرید البته دو تا😁😁..ادرین:تا پدرم گفت دوتا ادرینا نفسشو خیلی محکم بیرون داد و بعد یه پووووووف کشید😁 ادرینا:بابا چرا دوتا؟؟..گابریل:یکی برای داداشت و یکی هم برای تو نکنه نمیخوای ازدواج کنی و بترشی؟؟..ادرین:😂😂😂وااای خداااااا مردم از خنده..گابریل:ادرین خنده نداره ادرینا هم باید ازدواج کنه خب..ادرین:باشه بابا...
از زبان مرینت:صبح وقتی از حواب بیدار شدم دیدم تیکی و رودولف دارن بازی میکنن و تا منو دیدن گفتن سلام ساعت خواب منم گفتم سلام مگه ساعت چنده..تیکی:الان نزدیک های ظهره..مرینت:چییی رودولف:اما بازم خوبه تو زودتر از داداشت بیدار شدی..مرینت:واقعاً تیکی:اره راستی یه غافلگیری هم برات دارم اما باید خوشگل کنی و بری تالار شهر..مرینت:چرا؟؟..تیکی و رودولف:خودت میفهمی..از زبان تیکی:قبل از بیدار شدن مرینت پلگ اومد و گفت امروز ادرین می خواد از مرینت در تالار شهر خواستگاری کنه ولی بهش نگو و فقط بهش بگو بیاد اونجا..مرینت:گفتم تیکی من میرم تا مارسل را بیدارش کنم..تیکی:باشه برو..مرینت:رفتم و یه پارچ آب یخ برداشتم و رفتم بالا سر مارسل و پارچ رو روی سرش خالی کردم و اونم مثل برق گرفته ها از خواب پاشد و تا فهمیدم قضیه چیه سریع دنبالم کرد...
از زبان لایلا:امروز فهمیدم که ادرین میخوام از مرینت خواستگاری کنه منم تصمیم گرفتم که امروز را براش زهر کنم رفتم و تبدیل شدم و یه اکوما ازاد کردم ولی خودم را شرور کردم و قدرت شلیک لیزر های کشنده را به خودم دادم..از زبان ادرین:وقتی صبحانه نکردیم رفتیم و دو تا حلقه طلایی خوشگل خریدیم و رفتیم خونه و ناهار خوردیم و خوابیدیم ولی قبلش به الیا گفته بودم که به همه بگه که امروز بیان تالار شهر..از زبان مرینت:وقتی دعوامون با مارسل تموم شد رفتیم و ناهار نکردیم و بعد ناهار رفتیم و خوابیدیم..از زبان الیا: بعداز ناهار رفتم و به همه ی بچه ها گفتم بیاد امروز تالار شهر ادرین می خواد از مرینت خواستگاری کنه اونام قبول کردن..
از زبان مرینت:وقتی از خواب بیدار شدم و تبدیل شدم تا برم یکم دور بزنم تا شب بشه و بعدا برم تالار شهر وقتی رفتم دیدم کت هم اومد گفتم سلام پیشی..ادرین:وقتی از خواب بیدار شدم تبدیل شدم تا برم یکم دور بزنم تا اینکه لیدی را دیدم رفتم پیشش و سلام کردم لیدی:پیشی اینجا چیکار میکنی ؟؟کت:اومدم یکم دور بزنم..لیدی:م ن هم اومدم یکم دور بزنم..داشتیم حرف میزدیم که یهو یه لیزر به سمت ما شلیک شد یه نگاه به اطراف کردم ولی شروری ندیده که یهو از یه جایی دوباره یه لیزر شلیک شد به طرف کت ولی من پرتش کردم اونطرف و بعد یویوم را دراوردم و چرخوندم کت هم عصاشو در اورد و چرخوند ما داشتیم به اطراف نگاه میکردیم که دیدم یهو...
از پشت کت چند تا لیزر به سمتش شلیک شد منم اون رو پرت کردم اونطرف و یویوام را گرفتم جلو که یهو از پشت چندتا چیز بهم خورد و دیگه چیزی نفهمیدم..از زبان کت:لیدی منو پرت کرد اونطرف و یویواش رو گرفت یه جایی و چند تا لیزر را دفع کرد که یهو چندتا چیز بهش خورد و افتاد زمین و اونجا پر از خون شد منم گفتم نههه و رفتم بغلش کردم و عصبانی شدم که دیدم لایلا با قیافه شروری جلوم وایساده و داره میخنده منم خیلی عصبانی شدم و گفتم کتاکلیزم و زدم بهش ولی فقط یه توهم بود پس اون لیدی من رو اینطوری کرد؟؟از زبان مارسل:وقتی از خواب بیدار شدم رفتم تا تلویزیون ببینم داشتم فیلم میدیدم که یهو نادبا اومد رو صفحه و گفت یه خبر خیلی بد برای مردم پاریس همین الان ابر قهرمان شهرمون لیدی باگ یا مرینت دوپن چنگ توسط لایلا راسی یا لیدی ماث که شرور شده بود کشته شد منم که خیلی ناراحت شده بودم گریم گرفت و مامانم و بابامو صدا زدم و اوناهم اومدن و تا بدن بی جون مرینت را تو تلویزیون دیدن گریه کردن که دیدم مادرم غش کرد رفتم و یه لیوان اب رو صورتش خالی کردم و اونم به هوش اومد منم تبدیل شدم و رفتم پیش مرینت که بی جون افتاده بود روی زمین و کت هم پیشش داشت گریه میکرد منم که خیلی عصبانی بودم گفتم چطور اینجوری شد؟گفت لایلا اینکارو باهاش کرد که یهو دیدم اژدر مشکی هم اومد و بقیه ابر قهرمانا هم اومدن که یهو ریناروژ رفت و لیدی را بغل کرد و گفت نه..نه ای..این مرینت نیست این مرینتی که من میشناختم نیست مرینتی که من میشناختم زنده بود همیشه قوی بود گفتم همس تقصیر منه اگه من اون معجزه گر لعنتی را برنمیداشتم الان اینطوری نبود که دیدم اژدر مشکی اومد و منو بغل کرد و گفت نه تقصیر تو نبود تقصیر لایلا بود من هرجور که شده باشه میکشمش منم گفتم منم همینطور که دیدم یهو...
یه مرد با ریش های بلند از اسمون اومد و گفت نه نه نباید اینطوری بشه اگه نگهبان اعظم بمیره همه ی جهان نابود میشه من گفتم نمیشه یه چجوری قدرت هامون را قوی کنیم ؟؟اون گفت چرا میشه که یهو کت گفت من اول قدرتم را قدرتمند میکنم اون پبرمرده گفت من استاد فنگ هستم کاهن اعظم کت گفت میشه قدرت منو افزايش بدین اون گفت اره من میتونم حتی یه قدرتهای اضافی هم بهت بدم اون گفت خوبه من میخوام قدرت تشخیص افرادی که نا مرئی هستن و قدرت مگا کتاکلیزم بگیرم اون گفت باشه و یه ورد خوند و دور کت را یه نور سبز گرفت و وقتی اون نور رفت لباس کت عوض شده بود و گدرتش هم افزایش پیدا کرده بود منم گفتم منم قدرت جدید میخوام اونم گفت فقط معجزه گر های قدرتمند نابودی و خلق کردن را میشه انتخاب کرد و این یکی دیگه دست من نیست من گفتم باشه و اون هم یه ورد دیگه خوند و دور من را یه نور سفید گرفت و وقتی اون نور رفته بود لباسم تغییر نکرده بود ولی قدرتم این بود که با ذهنم هرکسی را که هرجای دنیا باشه را اگر بهش فکر کنم میاد جلوی چشمم و بعد با زوزه میتونم بیهوشش کنم...
از زبان کت:گفتم دیگه بسته من لیدی را میبرم بیمارستان اونا هم گفتن باشه و ریناروژ گفت منم میام تا کنار مرینت باشم منم گفتم باشه وقتی رفتم تو بیمارستان دکتر ها اومدن و بدون اینکه حرفیه بزنم بردنش و بهش از این دستگاه هایی که نبض را میگیره بهش وصل کردن وقتی بهش وصل کردن بهش شوک هم زدن و بعد نبضش برگشت منم پریدم بغل ریناروژ و گفتم وااای اون زندست اونم با گریه گفت اره زندست اون مرینت واقعی هست من می دو نستم مرینت ده تا جون داره گفتم حالا تو چشش نکنی گفت نترس بعد گفت تو برو و حساب لایلا را برس و منم اینجا پیش مری میمونم منم گفتم باشه و رفتم که یهو دیدم...
خب دوستان اینم از این قسمت امیدوارم خوشتون بیاد...😂😂راستی ما یه چالش هم داریم چالش ما اینه که هر کسی بگه چند سالشه تا بفهمیم چند تا میراکولری هم سن خودمون داریم...
یادتون نره تو کامنت ها بگید ها یه راهنمایی دارم برای تازه وارد ها که نمیدونم چجوری کامنت بزارن اول باید بریم پایین تا اونجایی که بقیه تست هام رو نشون میده و پایین نظرات یه جایی هست که نظرتو مینویسی بعد هم کد امنیتی را مینویسی بعد هم کلید پایینیشو میزنید..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من دوازده سالمه.
عالی
۱۲سالمه
عالی فوق العاده♥⭐⭐⭐
من ۱۲ سالمه
عالیه بود و منم 10 سالمه و یک ساله که با فیلم میراکلس آشنا شدم تا هالا 5 بار میراکلس رو دیدم
۱۲ ساله
عالی مینویسی ۱۳ سالمه اسمم ....
میتونی منو لی لی صدا کنی
گلم
عالی نوشتی منم ۱۳ سالمه
عالی بود یاسمنم ۱۲ سالمه
سلام عالی بود من از صبح که پشتم دارم می خونم بعدی لطفا 🙏🏻
من 14 سالمه