
به خودم تو آینه نگاه کردم عجب چیزی شدما یه گپ کالباسی با دامن کوتاه هم دنگش موهامم گیس کردم با یه خط چشم خیلی نازک....خیلی ناز شده بورم خدایی.کیف کرم انداختم رو دوشم رفتم پایین.زویی:وای مری میخوای بری ادم بکشی؟_وا این چه حرفیه._اخه هرکی ببینتت قش میکنه دختر.خندم گرفته بود به زور خودمو جمع جور کردم._بله دیگه.مارسل:به پا یه وقت ندزدنت حوصله ندارم دنبابت بگردما.ماریا:خاک تو اون سرت مثلا برادری من به جای تو روش غیرتیم._بسه بسه بچه ها نگرانم نباشید باخودم اسپره فلفل دارم.مارگات:الحق که خواهر زاده خودمی به سلامت._خداحافظ همهگی.کفش اسپرت کرم پام کرد زدم بیرون امروز دیگه باید کار پیدا کنم الا یک هفته شده نیشه که میشه؟اول باید برم شرکت ****(خودتون یه اسمی بزارید)تازه ساعت ۱۱ باید تا قبل ساعت ۷ برگردم خونه خداروشکر بهاره زود شب نمیشه حالا..................................................................اینم اخرین شرکت شرکت اگراست...نمیدونم ولی فکر نکنم که اینجا استخدام بشم.مثلا یه شرکت معرفه تا اونجایی که من میدونم بالا ترین مقام داحل شرکت های مد داره ،ولی امتحان کردنش که بد نیست هست؟به لباسم یه تکون دادم رفتم داخل برخلاف انتظارم کلی ادم روی صندلی ها نشسته بودن برای چیشو نمیدونم منم یه صندلی خلی پیدا کردم نشستم.منشی(الیا😐😂)لطفا نفر بعدی بره.اقایی که کنار من نشسته بود رفت داخل دفتر ....پس صد درصد همه اینا برا استخدام اومدن،شاید ده دقیقه مرد با صوردت پکر اومد بیرون معلوم بود اعصبانیه ..منشی:بعدی........................بلخر بعد عمری نوبت من شد دققا نمیدونم برای چی وایستادم ساعت ۵ بود بهتر بود اگه اینجا قبول نشدم برم خونه.در باز کردم سلام کوچیکی کردم یه پسر میتونم راحت بگم بچه روی صندلی قهویی رنگ که جلوش میز مشکی بود نشسته بود موهای مشکی داشت که پایینش سفید بود صورتشو نمتونستم ببینم ولی کاملا مشخص بود که ۲۰ یا ۲۱ سالشه
رئیس:بیا بشین._چ..چشم.رو مبل چرمی که روبه روش بود نشستم....قلبم مثل گنجشک میزد وای خدا._برای چی اومدی اینجا دنبال کار؟_خوب اینجا یه شرکت معرف برجستست،این که ادمی مثل من اینجا شرو به کار کنه خیلی خوبه._درسته خوب بگو ببینم چه کارایی بلدی؟ طراحی هامو از دخل کیف در اوردم گذاشتم رومیز._طراحی لبا البته که برنامه نویسی هم بلدم عکاسی هم همینتور._هر ۳ تاش؟_بله._خوب از حق نگذریم طراحی هات که خوبه عکاسی هم که بلدی برنامه نویسی هم که بلدی.....خوب خانوم...._من مرینت سوانم._خانوم سوان شما فعلا برید فردا بیاید هم مدارکتون کامل باشه هم ما ازتون امتحان بگیریم .طراحی یازو از رو میز جمع کردم ._ممنون که وقت با ارزشتون به من دادید با اجازه. از اتاق زدم بیرون سریع از شرکت اومدم بیرون دلم میخواست جیغ بزنم ولی خوب نمیشد سریع با تمام سرعتم رفتم خونه کوشی هم ندارم زنگ بزنم تاکسی بیاد والا.زنگ در زدم خاله در باز کرد دیگه تحملم تموم شده بود پریدم بغلش._اوا خاله چرا اینجوری میکنی؟_خاله خاله کار پیدا کردم._جان من بیا بریم داخل تعریف کن ببینم.چشم...از زبان 𝐴𝑑𝑟𝑖𝑎𝑛: داداش ..._بله؟_چرا انقدر تو فکری؟_خوب امروز یه دختر برای استخدام اومده بود.امیلی:بگو که دلتو برده!_ته مادر من فقط این که چنتا حرفه بلده هیچ شرکتی تا حالا قبولش نکرده سواله.ادرینا:یعنی چی اونوقت؟_این دختر طراحی لباس برنامه نویسی عکاسی بلده ولی تا حالا هیچ جا استخدام نشده اسمش......اگه یادم بیاد....اهان مرینت...مرینت سوان.ادرین:سوان؟ عجب اخه یه دختر به اسم ماریا سوان اومده بود برای استخدام..بهش گفتم شرکت یک ماه دیگه باز میشه اونم گفت باشه رفت ..._پس استخدامش نکردی نه؟_اره معلوم بود نمیخوا داخل شرکتی که یک ماه دیگه باز میشه کار کنه مرده مگه الاف منه؟

امیلی:راست میگه مادر کسای دیگه هم کار دارن پول میخوان ..حالا برید بخوابید فردا کلی کار دارید..از جام بلند شدم شب بخیر گفتم رفتم تو اتاقم.....گوشیمو باز کردم با چیزی که دیدم دلم میخواست شبیه دخترا جیغ بکشم در باز کردم._مامان لایلا پیام داده میگه فردا میان اینجل!_ها چرا به من نگفتن؟خاک به سرم شد ..ادرینا بیا کمک خونه تمیز کنیم (کار براشون تراشیدم😐😂 میریم فردا صبح که جناب ابر دروغگو با پدر مادرش میان😂) در باز کردم لایلا پرید تو بغلم ای خدا.لایلا:وای ادرین چقدر دلم برات تنگ شده بود_امممم چیزهه منم._واقعا؟_اره ولی دیگه باید بزم سر کار دست ادریان گشیدم رفتیم بیرون نداختمش تو مشین خودمم سریع نشستم.ادریان:حساس نه دیگه انقدر.._هیف دختر عمومه وگرنه بلایی سرش میاوردم که مرغای اسمون به حالش گریه کنن رشن کن بریم._باشه.دم در شرکت خودم پیداه شدم رفتم داخل ....از زبان مرینت:خوب حالا امروز چی بپوشم؟ این خوبه یه لباس استین بلند سفید با دامن کوتاه چهارخونه بخیلی ناز شدم گردنبند مامانم انداختم گردنم کیف دوشیمم رو دوشم جابه جا کردم رفتم پایین....مارگات:خاله کجا؟_باید برم شرکت مدارکارو کامل کنم با ازم امتحان بگیرن دیگه...اهان به سلامت.دست تکون دادم رفتم بیرون تاکسی گرفتم دم در شرکت پیاده شدم پول مرده دادم رفتم داخل.جلوی میز منشی وایستادم._ام ببخشید._جانم؟_من تومدم برای کامل کردن مدارک .._اسمتون؟_مرینت سوان هستم.._چند لحظه بشینید تا بیام.؟روی صندلی تشستم مثل دیروز بود حتی شلوغ تر همه با یه نگاه خواستی بهم نگاه میکردن انگار اعصبانی بود....حق دارن
منشی اومد جلوم بهش میخورد که باردار باشه .._دنبالم بیاید. از رو صندلی بلند شدم پشتش راه افتادم منو برد تو یه اتاق._خوب همینجا ازتون امتحان میگیرم....(بعد امتحانا والا نمیدونم چه جوری امتحان میکیرن😐)منشی:کارت عالی بود خوب تو استخدامی از فردا وارت شرو میشه و راستی اینجا لباس فرم داره یه کت شروار داد دستم _اون اندازه گیریه برای این بود بپوشش ببین اندازته.سرمو تکون دادم رفتم ت اتاق پرف یه کت با دامن سرمه ای بهم میومد ولی زیادی سرمه ای تو سرمه ای میشد.رفتم بیرون_خوبه ولی خیلی سرمه ای تو سرمه ای میشه ._اره خودمم همچین حسی داشتم..._ولی سایزش خوبه درش بیار من بگم یه رنگ دیکه برات بدوزن._چشم.دوباره درش اورد تو کاور گذاشتم دادم دستش رفتیم بیرون._حالا که تو قرار اینجا کار کنی بهت اسممو میگم اسم من الیا سزاره.._خوش بختم فکنم باردارید. درسته؟_خوب اره انقدر تابلو؟_نه فقط قیافتون...._ که این تور._من دیگه میرم میترسم خواهرم کلمو بکنه با اجازه..اومدم بیرون وای خدا امروز بهترین ردز زندگیم بود ....البته تا الان
تمام خوب صبح زوده بله بله منم تازه بیدار شدم اینو نوشتم پس لایکش کن مسییییییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای تورو خدا بعدی خواهش میکنم
عالیییییییی بوددددددد من دوتا بقیه داستاناتم خواندم خیلیییییی باحالن خیلی خوب داستان مینویسی بی زحمت بعدی رم زود بده
عالی
پارت بعد لطفا
خیلیییی عالی بود.
آجی خدا نکشتت مامانم پیشم نشسته وقتی میخوام قسمتای خنده دار داستانو بخونم لپمو گاز میگیرم نخندم😂😭😐😑💔
عالیییییییی بودددد😻
واقعآ لازمه بگم عالییی بود 😄
آخه همیشههه عالییی مینویسییی😄❤😍
عالیی
عالی بود آجی
عالیییییییییییییی
من فکر کنم ادریان بچه یکی دیگست با اون موها و چساش