من با ناز اومدمممم خوش اومدم
از زبان هینا: پدرم: ت.. تو... مادرم: بگو دیگه بچمو نمیه جون کردی مرد.. پدرم: تو فرشته ی مرگی. تو یه جورایی قدرتی داری بتونی بکشی من:تو دلم « جانمممم! وادافاخ یعنی چی من که خودم از کشت و کشتار بدم میاد:|» من: خ... خب این یعنی چی؟ پدرم هینا یادته ی روزی اومدی گفتی بابا 7نفر داشتن از پشت بام ها میپریدن این ور و اون ور من: اره ولی گفتید خواب زده شدی پدرم: ن هینا درست بوده اینا همین خون آشامان من: من الان باید چیکار کنم؟!
مادرم: فعلا باید بخابی فردا میان دنبالت😕 من: شبتون بخیر ... رفتم تو اتاق حسابی کفری شدم دلم میخاست ببینم این قدرت چیع😐🔪 با همین فکرا ب خواب عمیقی فرو رفتم..... صبح احساس کردم دماغم میخاره وقتی چشامو باز کردم با صورت تهیونگ مواجه شدم و چنان از تخت پرت شدم پایین که کمرم نصف شد داشتم زیر لب فقط ب تهیونگ بدو بیراه میگفتم😐 بزنم بکشمشا😐🔪 تهیونگ: خانم کوچولو بلند شو حاضر شو باهم بریم عمارت من: باشه فقط یه ساعت منتظر بمون لباس جمع کنم🙂😁 تهیونگ: هووووف باشههه فقط زود باش هینا
حاضر شدم بعد از کلی گریه و زاری از خونه با تهیونگ زدم بیرون. اون عمارتو دیدم یاد توکا افتادم چقد باهم میگفتیم این عمارت مال من میشه😕 هییییی ـ رفتیم تو با وسایل مبارزه کلن هیچی تو تنم نموند😐 همش وسایل خطر ناک من نباید بترسم من فرشته ی مرگم تو دلم»«وجدان: بلی بلی میبینم چقد تو شجایی عزیزم شلوار لازمی هینا: وجدانننن وجدان: جونننن»
رفتیم جلو تر دیدم ی پسری بسی زیبا و خوشچهره و جذاب و خیلی بد اخلاق اومد سمتم 😐پسر بد اخلاقه: سلام هینا من: سلام😐 بد اخلاقه: اسم من جونگ کوکه. میتونی کوک صدام کنی. من: باشع😐 . کوک: من مربی تو هستم ک بتونی راحت قدرت هاتو کنترل و قوی کنی من: اها اوکیه😐... تهیونگ زد رو شونه ی کوک گف کوکی ژونم اذیتش نکنیا کوک: باشه تهیونگ 😐🤌🏻
تهیونگ رف...... کوک: هینا بلند شو و ده دور.. دور عمارت بدو من: چییی چخبره کوک؟! من که توان ندارم... کوک: نمیدونم دیگه خودت میدونیو خودت بدو بدو من رئیس توهم من: پوووف باشهههه کوک رف داخل عمارت من پنج دور دیگه مونده ولی یهو سرم گیج رف و سیاهی مطلق قبل اینکه بی افتم ی دستی منو کشید تو بغلش بوی خیلی خوبی داشت و بیهوشی
از زبون جیمین: داشتم میرفتم عمارت دیدم یه دختر داره میدوع داشت میافتاد یهو خودمو با سرعت رسوندم پیشش و بغلش کردم فرشته ی مرگ کوچولوی من خیلی وقت بود فرشته ی مرگ ندیدم با سرعت ک کوک متوجه نشه خودمو رسوندم اتاقش اتاقش زیر شیروانی بود خوب بود رسوندمش رو تخت خیلی وسوسه برانگیز بود که خونشو بخورم ولی ممنوعه قوانین ممنوعه رفتم پایین پیش کوک من«جیمین»: کوک زیاد ب هینا فشار اوردی اون ضعیفه طاقت نداره کوک: میخام سریع تر قدرتش فعال بشه جیمین. من«جیمین»: اذیتش نکن. هنوز وقت هست کوک: باشه😕 از زبون هینا: چشامو باز کردم یهووو با چیزی ک دیدم قلبم ریخت...........!
😁🤌🏻کرم ریزیم فعاله ب نظرتون هینا چی دیده؟! تو کامنتا بگید ممنونم🙂💝
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اقا کی میزاری جون به لب شدم😐🤌🏻
واقعا عالی
پارت بعدم بزاری💜
لطفا زودر بنویس