
سلام بچه ها این اولین تستم هست امیدوارم که خوشتون بیاد داستان درمورد دختری به نام ساتلا هست که یک برادر داره یک ویروس کشنده دنیارا نابود میکنه وفقط بچه های زیر 14 زنده میمونند و البته بعضی از بزرگ تر ها که بدن ورزیده ای دارن خوب بریم سراغ داستان
اینو بگم که ساتلا تو این موقع پنج سالشه و برادرش ساناتا هشت سالشه در این اتفاق ساتلا پدر و مادرشو از دست داد از این زمان به بد وجود هیولا ها و خوناشام ها در این سرزمین پیدا شد قبل از این اتفاق پدر و مادر ساتلا به همراه دوستاشون یک انجمن باز کردند برای بودن سر پناهی برای باز ماندگان این حادثه آن ها از قبل خبر داشتند که این اتفاق می فته خوب بریم سراغ داستان از زبان ساتلا:من خیلی ترسیده بودم چون سه تا مرد جلومو وایستاده بودن دست برادرمو محکم فشار میدادم که یهو
منو از برادم جدا کردن و از آون زمان به بعد دیگه برادرمو ندیدم منو بردن به یک سرپناه یک اقایی قد بلند که دوست پدرم بود اومد و بهم گفت : دختر کوچولو من سرهنگ گورن و دوست پدر هستم و از الان به بعد تو اینجا زندگی میکنی پس از من نترس من هم پریدم بغلش و خیلی گریه کردم بوی پدرم و میداد و منو اروم میکرد از آون اتفاق 10 سال گذشت و حالا من دختر دبیرستانی هستم و سال اول دبیرستان یعنی دارم 16 ساله میشم
خوب بزارید از شخصیتم براتون تعریف کنم من دختری شاد و شوخ تب هستم و موهای صورتی نسبتا بلندی دارم و چشم هام ابیه و قدم هم متوسطه راستی عکس رو این تست هم عکس ساتلا ست و اینو هم بگم آگه کسی عصبیم کنه آون روی سگم بالا میاد و زمین و آسمون رو در یک آن به هم میبافم همچنین بعضی اوقات هم خیلی جدی میشم تا تتو قضیه رو در نیاوردم دست بر دار نیستم 😊(البته این رو هم بگم که من در این ده سال تمام کنگ فو و جودو و همچنین کار با دنده نفرین و انجام جادو هاو... رو یاد گرفتم به همین دلیل بدن انعطاف پذیری دارم اصلا فکر کنید پسرم😀هرچند الانا هم دخترا هم از اینطور چیزا بلدن) خوب بریم سراغ داستان
از زبان ساتلا روز دوم مدرسه بود من روز اول مدرسه به دلایلی نتونستم برم مدرسه و روز دوم رفتم به مدرسه رسیدم خیلی هیجان داشتم مدرسه مثل مدرسه های قبلم بود آنچنان فرقی نمیکرد ولی بزرگ تر بود خلاصه از شدت هیجان بالا پایین میپریدم
وارد مدرسه شدم دیدم دخترا بد جور بهم خیره شدن انگار دختر ندیدن پسرا هم همینطور راستی مدل موهام چطری بود و باز مثل عکس فقط یه چیزی مثل تل پاپیون دار داشتم ادامه جلوی دردفتر ایستادم در زدم و رفتم داخل خودمو معرفی کردم معلم ها هم بهم خیره شده بودن معلم کلاسمون آقا بود اومد نزدیکمو گفت
من معلم کلاس شما هستم زنگ اول و دوم باشما دارم معلم ریاضی و سحر و جادو هستم همراهم بیا تورو به کلاست میبرم منم گفتم باشه ممنون فامیل معلممون اقای کالن بود مردی قد بلند و خیلی مودب مو های سیاه و چشم های سیاه زغالی و جوان بود 22 سالش بود منم پشت سرش راه افتادم تا به در کلاس رسیدم از پشت در صدا میومد معلوم بود کلاس خیلی شلوغه اما برای منکه اینقدر زوق و شوق داشتم طبیعی بود اقای کالن در رو بار کرد و سلام داد و گفت : بچه ها امروز هم کلاسی جدید دارین بعد روشن طرف من کردو گفت بیا داخل و خودتو معرفی کن منم گفتم چشم یکی از دست هارو پشتم بردم و آون یکی دستم رو هم روی قفسه سینم گذاشتم
یک مقدار خم شدم و گفتم از دیدنتون خوشوقتم من ساتلا واراشی هستم بچه ها تا فامیل واراشی رو شنیدند چهرشون تغییر کرد و به هم نگاه میکردن یک پسری با موهای زرد و چشم هایی آبی روشن که خیلی هم جذاب بود بلند شدو گفت تو دختر موسس اینجا اقای دانته واراشی هستی گفتم بله و اما شما؟
خودشو معرفی کرد و گفت اسمم شوسکه اسپر هست از دیدنتون خوشوقتم منم گفتم همچنین و بعد معلم بهم گفت برو کنار اقای اسپر بشین منم رفتم کنارش نشستم
مشخصات شوسکه اسپر مو زرد چشم آبی روشن پوست بلوند و خلاصه جیگری بود واسه خودش لامصب انگار آدم ربا داشت منو جذب خودش میکرد زنگ ها یکی پس از دیگری میخورد (کتابی کردم 😂) تا اینکه زنگ آخر رسید همه مثل گله گوسفندا که انگار گرگ دنبالشون کرده بود با سرعت به طرف در میدویدند من تا از جام بلند شدم و رفتم توسالن یهو سیل جمعیت منو با خودش برد به سمت پله ها خودمو جا به جا کردم ولی نتونستم تکون بخورم برم اونو به سمت راست رفتم که یهو
خوب امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه نطر و کامنت یادتون نره و منتظر قسمت دوم باشید و راستی عکس این تست عکس ساتلا ست موقعی که میخواد وارد مدرسه بشه خدافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها اکانتم همه حذف شدهههه
عالیه😍😍😍
مرسی ممنون ادامه میدم قسمت سومش تو راهه انشاءالله فردا قسمت چهارم رو میزارم
وااااااااااااای عالی بود عالیه عالی این داستان محشرههههههه. دختر
عالیه خوشم اومد
مرسی ممنون