آه خدایا آخه چرا من انقد بدبختم!حالا چیکار کنم،کیه که به یه دختر دیپلم دار کار بده!دیگه خسته شدم ،فک نکنم جایی نمونده باشه که نرفته باشم!
همه اینا تقصیر اون دختره حسوده،همش منتظر این بود که من یه کار اشتباه ازم سر بزنه تا جامو بگیره!
دیگه نمیتونم یه شغل به مناسبی مثل اون پیدا کنم،ای کاش یه جا مثل همون جا وجود داشت که دوباره مثل قبل کارم راحت باشه.
امروز که رفتم رستوران طبق معمول مشغول کارم بودم و داشتم میز ها رو پاک میکردم که نمیدونم یهو چیشد تعادلم و از دست دادم و پام به صندلی گیر کرد و میخواستم بیفتم که دستم و به سمت میز دکوری کنار پنجره گذاشتم و یهو دکور افتاد و شکست،اون لحظه اون دختره داهیون با پیروزی زل زده بود به منو خوشحالی و راحت میشد تو چشاش دید!
اونقدر سر رئیسم قر زد که اونم منو اخراج کرد حتی دستمزد این ماهم رو هم نداد):
از وقتی اخراج شدم دارم دنبال یه کار جدید میگردم اما دریغ از یه نفر که منو استخدام کنه!
میگن تو بچه ای و بدرد این کار نمیخوری یا بهونه های دیگه میارن؛به سمت خونه ای که بیشتر شبیه انباریه حرکت میکنم یکم با خونه فاصله دارم که گوشیم زنگ میخوره،گوشی که بزور با پول دستمزدهام جمع کرده بودم و خریده بودمش رو از کیفم در میارم و با دیدن اسم مینجی لبخندی میزنم و جواب میدم.@سلام به سلنا خانم گل که در به در داره دنبال کار میگرده_سلام تو از کجا میدونی که اخراج شدم؟@چند دقیقه پیش رفتم محل کار سابقت تا ببینمت اما بهم گفتن که اخراج شدی،حدس زدم که الان حتما داری دنبال کار میگردی _اوهوم؛دیدی چطوری از کار بی کار شدم،دیگه کسی به یه دختر جوون کار نمیده@نگران نباش بعدا با هم دیگه درمورد این موضوع فکر میکنیم و بالاخره یه کار واست پیدا میکنیم،الان کجایی؟ _تو راه خونه @آها پس یعنی دیگه امروز نمیتونم ببینمت؟ _نه دیگه فعلا دیره فردا هم دیگرو میبینیم @باشه ،فردا ساعت 9 صبح دم در خونتون منتظرتم _باش بای @بای. گوشی رو قطع میکنم و راه باقی مونده خونه رو طی میکنم ، مثل همیشه هیچکس داخل خونه نیست و خونه تو سیاهی عمیقی فرو رفته،مادرم داخل یه خونه خدمتکاری میکنه و پدرم هم توی یه مغازه کار میکنه و اجناس رو جا به جا میکنه،ملینا هم طبق معمول یا پیش دوستشه یا تو کتابخونست این دختر اصلا یه ثانیه از عمرشو هم هدر نمیده همیشه مشغوله یه کاریه واقعا خوش به حالش که انقد سرزندست،من برعکس اون همیشه یا در حال کنجکاوی کردنم یا کلا بیحوصلم؛دوست دارم بدونم الان فیلیکس داره چیکار میکنه،الان از همه بیشتر تو خانوادمون اون راحته،چون تو یه خونه انباری مانند زندگی نمیکنه و یه شغل دائم داره که راحت اونجا مشغوله،از همه بیشتر دلم واسه مادرم میسوزه که تو خونه این و اون خدمتکاری میکنه،۶ ماه پیش که رفته بودم خونه مینجی اونجا دیدمش برای خدمتکاری داشت اونجا کار میکرد،اونموقع هم خجالت میکشیدم هم ناراحت و عصبی بودم،مامانم به زور راضیم کرد که بزارم به کارش ادامه بده منم به شرطی که دیگه خونه مینجی اینا برای کار نیاد قبول کردم،اون از صبح تا شب خونه دیگرون و تمیز میکنه و شب دیر وقت،خسته به خونه میاد.
کیفم رو توی تنها اتاق خواب خونه که میشه اتاق مشترک منو ملینا میزارم،روی تخت یه نفره دراز میکشم و دستامو بای سرم ضرب میگیرم،با فکر کردن به آینده نامعلومم کم کم چشام گرم میشه و میخوابم.
یهو..... تمام شد😐
آره😂
چرا😐؟ 😂
فوقالعادهههههههههههههه💗🤧
مرسی عزیزم 💜
سلام عزیمت رماناتو خوندم عالی بودن
من همونی هستم که گفتم اگه میتونه کسی بهم کمک کنه توی رمان نوشتن اگر مایل هستی و میتونی لطفا همینجا بهم بگو🥰💝
عالی بود دختر خیلی با حال بود❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤تیکه حساس کات نککنننننننننن
خیلی ممنون💜
اگه تو این جور موارد کات نکنم ک کسی کنجکاو نمیشه😂
خواهش میکنم❤❤❤❤❤خب یه ذره بعد از هیجانی بگو که
عالییی♥️ پارت بعد رو زود بذار
خیلی ممنون عزیزم 🧡
پارت بعد پارت بعد یوهووو
امروز حتما میزارمش
آخرم نزاشتی😑😑
همش تقصیر معلم ریاضیمه گفته شنبه امتحان میگیره منم هیچی از این درس یاد نگرفتم نشستم دارم عین چی میخونم
عالییی پارت بعد پلیززز
خیلی ممنون عزیزم،امروز پارت بعد آپش میکنم💜
عالیییییییییییییییییییییییییییی😍😍😍😍
مرسیییی💫💖