دنیا زیرین پارت 2

من توی اون نیم ساعت که زندگی می کنم با گربه ها بازی و به آنها غذا می دم و توی دنیا خودم تمرین می کنم تا قوی بشم زندگی من خیلی سخت و پر ماجرا هست هرشب حس می کنم منظور اون دختر فرستادن من به یک دنیا و زندگی کامل است

امروز برای اولین بار ماه را در دنیا خودم دیدم و اون دختر را روش دیدم واسم سوال پیش اومد اون کیه اون بالا چیکار می کنه کارش چیه اما می دونم هیچ وقت به جوابم نمی رسم

تو دنیای من همیشه شب هست اما توی زمین روز و شب هست تو ی زمین به راحتی می شود خورشید و ستار و ماه را دید اما توی دنیای من فقط یکبار می شود ماه رادید فرق زیادی بین دنیا ها قرار دارد توی این دنیا جادو وجود دارد و توی اون دنیا جادوی دست ساز انسان

دوست دارم منم مثل بقیه به جاودانگی برسم اما نمیشه هرچی سعی هم بکنم نمیشه..... همین واسم سخته بعضی ها می تونن با اژدها ها حرف بزنن

یکی بهم گفت سعی کردن به درد نمی خوره تو خودت جادو داری سفر به دنیا ها و دیدن اون دختر پایان داستان