یچیزی بین عشق و دیوانگی💜P17

اصلا لایک نکنیا😐کامنتم نزار😐

هیون کی:ملودی پس از سالیان سال یه لباس درست حسابی پوشیده بود.یه پیراهن صورتی که اصلا با سلیقه ی اون جور در نمیومد.یعنی کجا میخواست بره که یهوبیی تیپش انقدر عوض شد.گفتم:«خبریه؟»+ای بابا آخه به تو ربطی داره!برو انور ....!_اون آخریه معنیش چی بود؟!+اوه یادم رفت.شماها بچه سوسولید این چیزا رو نمیفهمید.پس برو کنار بچه!(😂😐)گذاشتم بره.اما هنوزم میخواستم بدونم کجا میره.تصمیم گرفتم دنبالش کنم.داشت به طرف رستوران ... که تازه افتتاح شده بود میرفت.یعنی با کسی قرار داشت؟!

یهو سروکله هو سو ی عو.ضی پیدا شد.میدونستم اون عو.ضی یه حسی نسبت به ملودی داره.پس اونا باهم قرار میزارن!خشم جلوی چشمم رو گرفته بود.قبول میکنم!من عاشقشم!(بالاخره قبول کرد😐)هو سو معمولا کارایی رو میکنه که میدونه من ازش بدم میاد.میدونستم از سر حرص دادن من اینکارو کرده.به هر حال اون تنها نقطه ضعفم رو فهمیده بود.باید کاری میکردم ملودی رو ازش دور کنم.اما چطوری؟

لایک کن برو بعدی❤

ملودی:جای قشنگی بود،اما ازش خوشم نمیومد.منو رو برداشتم تا تصمیمو بگیرم.تقریبا هیچی از منو نمیفهمیدم.قیمت ها هم وحشتناک بودن!گارسون با صدای تو دماغیش ازم پرسید:«چی میل دارید خانم؟»+امممم... من از این .... ها میخوام._اما اون که اسم رستورانه!_خب...پس هرچی ایشون سفارش دادن.هو سو یچیزی که نمیدونم چیه سفارش داد.تازه فهمیده بودم چقدر تباهم!هو سو گفت:«تا به حال توی همچین رستورانی نرفته بودی،نه؟»+_چی بگم...تقریبا هیچوقت!

سفارشمون اومد.تا به حال همچین چیزی ندیده بودم.به هر حال باید میخوردم دیگه.وقتی شروع به خوردن کردم،جدا دلم برای پیتزا هایی که با لونا درست میکردم تنگ شد.با اینکه قیمتش ارزونتر بود،خیلی خوشمزه تر از این نمیدونم چیه بود.هوسو گفت:«خپشت نمیاد؟»+نه عالیه اصلا حرف نداره!_میخواستم ازت بپرسم نظرت درباره هیون کی چیه؟+یه مزاحم گستاخ..._اوه چقدر تفاهم...+حالا جوگیر نشو!چرا اینو پرسیدی؟_همینجوری...نظرت درباره ی اینجا چیه؟خوبه.بد نیست...گوشیم زنگ خورد.می یونگ بود._اون کیه؟+یه دقیقه صبر کن الان میام!دوستمه..

خب قشنگایی که قراره لایک و کامنت کنید بگید ببینم دوست دارید ملودی با هیون کی باشه یا هو سو؟😐اگر اکثریت به یکیشون رای بدن ملودی میره با اون😐بابای