
هلو من اومدم شکوفه ریز اومدم اما با ناز اومدم💙😂ببخشید یکم دیر اومدم😂
منم گفتم جرئت و جیمین گفت:اگه جرئت داری اسم کراشت تو جمع رو بلند بگو. منم مثل گوجه قرمز شدم و بلند گفتم جیمین همه دست زدن و جیغ کشیدن. از زبون جیمین:شکی نداشتم ک منو بگه😎ما عاشق همیم و قراره باهم ازدواج کنیم پس شکی نداشتم😌😂 آ.ت:خب اممم به نظرم کافیه بریم فیلم ببینیم.(مثلا شام خورده بودید) رفتیم و نشستیم رو مبل و قرار شد فیلم ترسناک راهبه بزارن و من محکم جیمین رو گرفته بودم و جیغ میزدم و گاهی تمام دستام رو میزاشتم جلو چشمم و از لای انگشت ها می دیدم(نویسنده:درکت میکنم دلبندم😂) بعد تموم شدن فیلم تهیونگ اصرار میکرد که شب تو خونش بخوابیم و ماهم اول قبول نکردیم اما بعدش با اصرار های تهیونگ قبول کردیم(نویسنده:آت اگه ببینم تهیونگمو و اذیت کردی میکُشمت.آت:اوف باشه نویسنده:باشه و درد اصلا در ادامه داستان میکشمت آت:تورو خدا نکش غلط کردم نویسنده:غلط کردم و درد حقته. )و رفتیم و خوابیدیم.
*صبح روز بعد*
من و جیمین کنار هم خوابیده بودیم و بیدار شدیم بعد خوردن صبحانه از تهیونگ تشکر کردیم و به سمت خونه خودمون رفیتم وقتی وارد خونه شدیم مامانم زنگ زد. منم گوشی رو برداشتم(+میشه مامان شما_میشه ات) +الو سلام دخترم_الو مامان خوبی چیزی شده+مرسی عزیزم راستش تو ایران واست خواستگار اومده و تو باید بیای ایران و این خواستگار هم خیلی مرد خوبیه و ما روش تاكید داریم. _اما مامان من+دخترم جیمین یه مرد کره ایه و ما همیشه مخالف بودیم که تو با مردی زندگی کنی که وطنش و ملیتش باهات فرق میکنه_اما+اما نداره فردا بیا ایران کار هاتو جم و جور کردم_.... +خدافس دخترم. _خدافظ گوشی رو انداختم رو مبل و خودم رو پرت کرد رو مبل و شروع کردم به گریه کردن و جیمین از حموم اومد بیرون و منو دید و گفت:هی آت جونی من چی شده؟ آت:ترجیح میدم ندونی جیمین:بگو دیگه بیبی! آت:تو ایران واسم خواستگار اومده و من باید برم ایران. جیمین:دوربین مخفیه؟؟ چی دا... چرا.. چی داری میگی؟ آت:متاسفانه دوربین مخفی نیست کاش بود🥺😭 جیمین:یعنی چی خب بگو نمیخوام ازدواج کنم الان آت:مامان و بابام روش تاکیید دارن😭 جیمین:کی باید بری ایران؟؟ آت:از امروز باید برم و فردا باید ایران باشم😓 جیمین:این این غ... غیر ممکنه اخه چرا
آت:متاسفانه اینطوری شد اما جیمین اگه من رفتم تو با هیچ دختره دیکه ای نباش🥺 جیمین:دیوونه شدی؟ معلومه که من عاشقت میمونم. آت:منم😓🥺 **رفتم وسایلمو جم کردم و با جیمین رفتیم فرودگاه و تمام کار ها رو کردیم و موقع رفتن شد و گوشیم زنگ خورد مامانم بود+الو دخترم_الو+امم دخترم نمیدونم بت چه جوری بگم اما اون مرد با یکی دیگه رابطه داشت و امم خب الان خواستگاری کنسله_جدی میگی چرا زود تر نگفتی مامان باورم نمیشه🤯+باید باورت باشه😌😎الانم خوش باش_مامان خیلی خوشحالم فعلا بای+خدافظ دختر گلم *زبون جیمین* داشتم راه میرفتم و گریه ام گرفته بود چه طور اخه عاشق کسی باشی و بعد مدت ها بدستش اورده باشی و الان الان میخواد با کسه دیکه ای ازدواج کنه. که یهو یه چیزی از پشت پرید بغلم و گفت:جییییییمییییییییین منم حول خوردم و پریدم🤯🤯آت:منم نترس مامانم زنگ زد و گفت مه خواستگاری کنسله چون مرده با یکی رابطه داشت. جیمین:جدی میگی؟؟؟ آت:اروم حالا بریم خونه. جیمین:منو این همه خوشبختی محالههه آت:🤣🤣 *بعد سه سال از زبون آت* رابطه منو جیمین خیلی خوب شده و ما باهم ازدواج کردیم و اون تو شرکت بیک هیت به عنوان طراح رقص و منم طراح لباس کار میکنم و خیلی پولدار هستیم. *یک روز تو خونه* جیمین:آت لباس منو ندیدی؟ آت:میخوای چیکار؟ جیمین:امشب پارتی دعوتم بیب آت:منم میام جیمین:اوک😑 آت:چیه خب اگه دخترا دورت جم شن چه خاکی تو سرم کنم مشالا قیافه و تیپت هم که نگم جیمین:😌🤣😎 آت:مشالا اعتماد به نفس🤦♀️😂 جیمین:خب ءماده شو بریم پارتی که میخوام تو رو به همه معرفی کنم شاید کسی باشه که هنوز نشناستت آت:وایی ببین چه رن خوبی داری که میخوای پز بدی😌 جیمین:😂
بعد از کلی تعجب و خوشحالی... *ساعت ۷ شب*لباسامون رو پوشیدیم و به سمت پارتی حرکت کردیم و پیاده راه افتادیم چون نزدیک خونمون بود.منم یه لباس مجلسی دنباله داره پوشیدنم و یه رژ قرمز پر رنگ زدم. وقتی وارد پارتی شدیم همه دخترا چششون به جیمین بود و جیمین دست منو گرفته بود و دخترا داشتن از حسودی میمردن.😎 منو جیمین رفتیم رو یه چیز نشستیم و یه دختره اومد و گفت:سلام آقای پارک جیمین حالتون چه طوره(با ناز گفت😒) جیمین:اممم میشه یکم اون ور تر برید دارم همسرم و تماشا میکنم و منم زدم زیر خنده و دختره بهش بر خورد و رفت😂🤣جیمین هم خندش گرفت. .... شام و آوردن و ما هم خوردیم و موقع رقص شد جیمین زانو زد و بهم گفت افتخار میدی؟ آت:پ ن پ🤣جیمین:کوفت🤣 آت:باشه و بلند شدم و دستش و گرفتم و اونم دستش و دور کمرم گذاشت و از بالای سرم به من نگاه کرد و نگاهش به سمت پایین میومد و نگاهش رو لبم ایستاد. آت:نههه جیمین اینجا جلو جمع زشته اما جیمین کار خودش و کرد و جلو همه منو ب*وسید و همه به ما نگاه کردن و من سرخ شدم
خب دوستان اینجا جای حساس کات نکردم😁😁به نظرتون داستان و ادامه بدم یا کم کم تموم کنم برم یه چیز راجع تهیونگ بنویسم؟؟ هر جور شما گفتید لاوام😉😚(دخترم😂)
حتما کامنت کنید و بگید (جواب سوال تو پارت قبل رو) 🙂😚😚
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جالب بود ولی ی کوچولو تند پیشروی کردی
عالی بود هر جوری خودت راحتی ادامه بدی میخونم ادامه ندی بیست و چهار بار دیگم میام میخونمش😂در کل هر کاری کنی من میام میخونم عالی بود عالییییی حرفی ندارم بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم خیلی خوب بود
💙💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
مرصی لاوم خوشحالم خوشت اومد 😁😂 بعد تهیونگ که کوکی می نویسم بعد کوکی دوباره جیمینه😎😂
خب عاجو عالی بود
و تستای منم بخون
و اگه دوست داری واسه تهیونگ بنویس 😗😗😙
باشه حتما تست های خوبت رو میخونم مرصی که نظر دادی لاوم💗💗
عالی تر از داستانای تو هم مگه هس؟ زود بعدی رو بزار و لطفا بیشتر بنویس عالی بود🌹🌹❤️❤️
مرصی کیوتم اما دیگه ایده ندارم واسش بعد تهیونگ که کوکی شد و بعد کوکی دوباره جیمین میزارم 💜
عالی بوددددددددددددد بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم
راستی ادامه بده یکم طولانی و هیجانیش کن
و راستی حرف بچه اوردنم نکن خب 🤨🧐
مرسی لاوم 💜😍💋
اما یه پارت دیکه تموم میشه😞باید یکم فک کنم چون ایده ای ندارم واسه پارت بعد جیمین
و داستان تهیونگ رو آماده کردم
ادامه بده
باشه اما دیگه ایده ندارم بعد جیمین که تهیونگ و نوشتم بعدش کوکی و بعدش شاید دوباره جیمین بزارم!!!!