⁘ هـانـی لاو لایــف1

تـو میـک آپ آرتـیست کـمپانـی بـیگ‌هـیتی. بـه منـاسبت موفقـیت آلـبوم جـدید بـی تـی اس، همـه استـف‌ها به مـهمانـی مـجللی هـمراه با حـضور خـود اعضـای گـروه دعـوت شـدن. اسـترس داری و هـر لـباسـی مـیپوشـی بـه نظـرت منـاسب نمـیاد. از سـلایـق اعضـا خـبر نـداری امـا مـیخوای تـحت تـاثـیر قـرارشون بـدی. •• کـدوم لـباس رو بـرای مهـمانـی امـشب مـیپوشـی؟

یکی رو انتخاب کن

1:بـه مهمـانی رسیـدی و هـمه توجهـشون بهـت جـلب شـده. چـند دقیـقه بـیشتر از ورودت نگـذشته بـود کـه مـتوجه حـضور کـسی در کـنارت شـدی. بـرگشتـی و بـهش نـگاه کـردی و نفسـت تـوی سینه‌ت حبـس شـد. جـونگ کـوک بـا نـگاه خـیره بـه تـو : نـوشیدنـی میـل داریـن؟ تو در حـالی کـه تـوی دلـت عـروسیه: بـله ممـنون. تـا آخـر شـب بـا هـم حـرف زدیـن و کلـی خـندیدین. دیـگه دیـروقت شـده بود و باید میـرفتی خـونه. تـو: مـن دیـگه بایـد بـرم خـونه. جـونگ کـوک: قـبل از اینـکه بـری، امکـانش هست... کـه... شمـارتو بـهم بـدی؟

2:بـه مهمـانی رسیـدی و هـمه توجهـشون بهـت جـلب شـده. سـمت دوسـتات رفـتی و بهـشوت سـلام کـردی. دوسـت 1: واووو دخـتر عجـب شیـک و پـیکی کـردی. بـه حـرف و تـعریـفاشون خـندیدی و غـرق صـحبـت شـدی کـه یـکی از دوسـتات بـهت اشـاره کـرد تا بـری نـزدیکش. آروم جـوری کـه فقـط خـودتون بشـنوید بهت گفت: دوسـت دو: هـل نشـو، ولـی جیـمین از همـون لـحظه‌ای کـه اومـدی روت میـخ شـده. بـرگشتی و بـا تعـجب بـه جـایی کـه اعضـای گـروه میـشستن نـگاه کـردی. جـیمین همـونطور که نوشیدنـی میـخورد بهـت زل زده بود و حتـی وقتـی بهـش نـگاه کـردی هـم نـگاهش رو ندزدیـد. تـا آخـر شـب بـهـت زل زده بود و همـه حرکـاتت رو نـگاه مـیکرد و تـو هـم انـگار قنـد تـوی دلـت آب میـکردن. دیـگه دیـروقت شـده بود و باید میـرفتی خـونه تـا اینـکه دیـدی جیـمین داره میـاد سمـتت. جـیمین: مـیتونم برسـونمتون خـونه؟ تـو: آمم، بـله ممـنون میشـم. تـوی راه کلـی بـا هم حـرف زدین و خـندیدین. وقـتی خواسـتی از مـاشین پیـاده بشی: جـیمین: قـبل از اینـکه بـری، امکـانش هست... کـه... شمـارتو بـهم بـدی؟

3:بـه مهمـانی رسیـدی و هـمه توجهـشون بهـت جـلب شـده. بـه سـمت بـار رفـتی و نـوشیدنـی سـفارش دادی و وقـتی داشـتی بـرمیگشتی، دیـدی یـکی درسـت پشـت سـرت و خـیلی نـزدیـک بهـت ایـستاده بـوده و ولـی دیـگه دیـر شـده چـون همـه نـوشیـدنیت رو ریـخته بـودی روش. هـراسون بـهش نـگاه کـردی و دیـدی جـیهوپـه. یـک لـحظه حـس کـردی قلـبت از تـپش ایـستاد. تـو: وای واقـعا معذرت مـیخوام جیـهوپ شـی. بـزارین تـمیزش کـنم. داشتـی بـا لـرزیـدن دسـتات، کـتش رو تـمیز میـکردی کـه صـدای خـندش رو شـنیدی و بـهش نـگاه کـردی. داشـت بـا لبخنـد نـگاهت میـکرد. لـپت رو کشـید و گـفت. جیـهوپ: کیوت~ اشـکالی نـداره نـترس. بعـدا خـودش تـمیز مـیشه. تـا آخـر شـب بـا هـم حـرف زدیـن و کلـی خـندیدین. دیـگه دیـروقت شـده بود و باید میـرفتی خـونه. تـو: مـن دیـگه بایـد بـرم خـونه. جیـهوپ: قـبل از اینـکه بـری، امکـانش هست... کـه... شمـارتو بـهم بـدی؟

4:بـه مهمـانی رسیـدی و در رو بـاز کـردی. سکـوت همـه جـا رو پـر کـرده بـود همـه مشـغول گـوش دادن بـه سخنـرانی نـامجـون بودن. میـخواستی یـه گـوشه بـایسـتی کـه پـات خـورد بـه گـلدون کـناریت و انـداختـش. سکـوت شکسـت و هـمه به تـو نـگاه کـردن. از خجـالت آب شـدی و بـه روی صحـنه نگـاهـی انـداخـتی و دیـدی نـامجـون بهـت خیـره شـده و مـات و مبـهوت مـونـده. بـه سخـنرانیش ادامـه داد ولـی بـه نـظر میـرسید که اعتـماد بنـفس چنـد دقـیقه قبلـش رو نـداره. داشـتی خودتـو سـرزنـش میـکردی کـه نـکنه دلیـل ایـن حواس پـرتیش تـو بودی کـه نـاگهان متـوجه حضور کـسی در کـنارت شـدی. نـامجـون: خیـلی خوشـحالم کـه تـونستیـد بـه مهـمونی بیـاین. نوشـیدنـی میـل میـکنید؟ تـو در حالـی که لال شـده بـودی: آممم.... اوهوم. نـامجون لـبخـند زد و دسـتش رو آورد جـلو و تـو هـم گـرفتیش. تـا آخـر شـب بـا هـم صـحبت کـردین و از علایـقتون گفتـین. دیـگه دیـروقت شـده بود و باید میـرفتی خـونه. تـو: مـن دیـگه بایـد بـرم خـونه. نـامجون: قـبل از اینـکه بـری، امکـانش هست... کـه... شمـارتو بـهم بـدی؟

5:بـه مهمـانی رسیـدی و هـمه توجهـشون بهـت جـلب شـده. کـسی از دوسـتات هـنوز نـیومده بـود و تـو هـم خجـالت میـکشیدی بـدون دوسـتات تـوی جـمع بـاشی. بـه طبـقه بـالا و سـمت تـراس رفـتی. چـند دقیـقه گذشـت تـا ایـنکه صـدای پـای کسـی رو پـشتت شـنیدی. بـرگشتی و بـه کـسی کـه اومده بـود نـگاه کـردی و بـرگات ریـخت. جیـن بـا لبـخند: چـرا ایـنجا دور از هـمه ایـستادی؟ تـو: شـما از کـجا فهـمیدین کـه من ایـنجام؟ جیـن دستـپـاچـه دسـتی تـوی مـوهاش کـرد: خـب... راسـتش از مـوقعـی که اومـدی نـاخودآگاه نـگاهت مـیکردم و دیـدم اومـدی طبقه بـالا. چـرا ایـنجا اومـدی؟ تـو در حـالی که نزدیـک بـود بـه خاطـر جلـب تـوجه خـوش تـیپ‌تـرین مـرد جـهان از حـال بـری: مـن... کـسی رو نمیـشناختم، بـرای هـمین... جـین دستت رو گـرفت: خب... حـالا میـشناسی. تـا آخـر شـب بـا هـم حـرف زدیـن و کلـی خـندیدین. دیـگه دیـروقت شـده بود و باید میـرفتی خـونه. تـو: مـن دیـگه بایـد بـرم خـونه. جـین: قـبل از اینـکه بـری، امکـانش هست... کـه... شمـارتو بـهم بـدی؟

6:بـه مهمـانی رسیـدی و هـمه توجهـشون بهـت جـلب شـده. چـند دقیـقه بـیشتر از ورودت نگـذشته بـود کـه دیـدی یـکی از اسـتف‌هـای کمـپانـی داره مـیاد طـرفت. استـف: واووو امـروز خیـلی خوشـگل شـدی. مایـلی بـا هـم برقصـیم؟ دستـش رو آورد جـلو و منتـظر جوابـت مونـد. تـا خواسـتی دستـت رو بـزاری تـوی دستـش، یکـی دستـت رو آروم گرفـت و آورد پـاییـن. بـهش نـگاه کـردی و نفسـت بـرید. شـوگا: ببـخشید کـه وسـط حـرف زدنـتون مـزاحم شدم، امـا ایشـون از دیـروز بـهم قـول داده بـودن کـه کـل شـب همـراه مـن باشـن و بـا مـن بـرقصن. ایـنو گـفت و کشونـدت سمـت خـودش. تـا آخـر شـب بـا هـم رقـصیدین و کلـی خـندیدین. دیـگه دیـروقت شـده بود و باید میـرفتی خـونه. تـو: مـن دیـگه بایـد بـرم خـونه. شـوگا: قـبل از اینـکه بـری، امکـانش هست... کـه... شمـارتو بـهم بـدی؟

7:بـه مهمـانی رسیـدی و هـمه توجهـشون بهـت جـلب شـده. هـنوز حـتی پـات رو تـوی مهـمانی نذاشـته بـودی کـه صـدای سـرفه شـنیدی. بـه طرف صـدا نگـاه کـردی و اعضـای بـی تـی اس رو دیـدی کـه دارن پشـت کـمر تهـیونگ میـزدن و فهـمیدی تهـیونگ سـرفه میـکرده. هـمین کـه تـهیونـگ آروم‌تـر شد و چـشماش رو بـاز کـرد، نـگاه خـیره‌ش رو بـهت انـداخت. دسـت پـاچـه شـدی و روت رو بـرگردونـدی کـه بـری تا اینـکه کسـی دسـتت رو از پشـت گـرفت. بـه عقـب نگـاه کـردی و بهت زده شـدی. تـهیونگ : مـایلی بـا مـن بـرقصـی؟ تو در حـالی کـه نـزدیکـه درجـا بمـیری: بـا کـمال مـیل. تـا آخـر شـب بـا هـم رقصـیدین و تـهیونگ نگـاه خیـره‌ش رو از روت بـرنمیداشـت. دیـگه دیـروقت شـده بود و باید میـرفتی خـونه. تـو: مـن دیـگه بایـد بـرم خـونه. تـهیونـگ: قـبل از اینـکه بـری، امکـانش هست... کـه... شمـارتو بـهم بـدی؟