خوش شانس ترين-جيمين-پارت2

(از ديد جيمين ) وارد شدم و دختر زيبايي رو ديدم و حس كردم همون لحظه عاشقش شدم .... بهم خيره شده بود و نمي تونست تكون بخوره.... مربي بيرون رفت و من و ا/ت با هم تنها مونديم ..... جيمين : = ا/ت : + =سلام ...... حالت چطوره ؟ من پارك جيمين هستم البته فكر كنم منو ميشناسي .... +بله مي شناسم...شما بايسم توي بي تي اس هستيد و خيلي خوشحالم كه ميتونم باهاتون وقت بگذرونم.....

=خب....از كجا شروع كنيم ؟..... فكر نمي كنم لازم باشه از جلسه اول شروع به تمرين كردن كنيم.....بهتره اول يكم با هم اشنا بشيم... +بله .... من ا/ت هستم بيست و پنج سالمه و تا سال پيش توي يه رستوران كار ميكردم ولي كارم رو دوست نداشتم پس رهاش كردم و رفتم سراغ خوانندگي .... و حالا هم كه توي اين كمپاني كاراموزم..... =اميدوارم موفق باشي و زود تر دبيو كني ا/ت ..... .+ ممنونم...... (از ديد جيمين) ميديدم كه صورت ا/ت داره قرمز ميشه اما ميخواد خودشو عادي نشون بده..... اينكه من بايسش بودم كار رو راحت تر ميكرد..... خندم گرفته بود و خودمم نمي دونستم چرا..... ولي نمي خواستم براي ا/ت سوءتفاهم پيش بياد پس جلوي خندم رو گرفتم.....و سعي كردم بهش نزديك تر بشم.....

همينطور كه داشت حرف مي زد كم كم حالت صورتش هم عوض مي شد و جور ديگه اي بهم نگاه مي كرد ..... احساس مي كردم نگاهش بهم ارامش ميده ..... نگاهش و اون چشماي جذابش كه كلي شيطنت توشون پنهان شده بود باعث مي شدن بيشتر و بيشتر جذبش بشم ..... (از ديد ا/ت ) خودمم نمي فهميدم دارم چي ميگم .... بدون اينكه بخوام داشتم حرفاي مسخره اي ميزدم كه خودم هم منظور خودم رو نمي فهميدم ..... =ا/ت شي.....فكر كنم حالتون خيلي خوب نيست.....ميخواين بريم بيرون يه هوايي بهتون بخوره ؟ +چي؟...اها...بله..نه..اره.... منظورم اينه كه.... جيمين لبخندي زد و گفت =اشكالي نداره دركت ميكنم.... و دستش رو روي شونم گذاشت و شروع به نوازش كردن موهام كرد.....احساس كردم اينقدر نزديك شدنش بهم طبيعي نيست.... اما بعد با خودم فكر كردم شايد چون الان مربيمه يه جورايي من رو شاگرد خودش ميدونه و ميخواد برام مثل يه پشتيبان باشه.... با اين فكر لبخندي روي لبم اومد و هر نگراني اي كه داشتم از يادم رفت كه يكدفعه برق ها رفتن....

چشم چشم رو نميديد.....بلند شدم برم چراغ قوه ام رو پيدا كنم كه پام به پاي جيمين گير كرد و توي بغلش افتادم....خواستم سريع بلند شم كه منو توي بغلش گرفت و گفت =برات خطرناكه...بذار من برم... و بعد من رو روي صندلي گذاشت .....بعد از چند قدم كاملا از ديدم پنهان شد....از تاريكي خيلي ميترسيدم و مي خواستم دنبال جيمين برم اما حتي نميدونستم كدوم طرفي رفته پس تصميم گرفتم سرجام بشينم و منتظرش بمونم...بعد از چند ثانيه جيمين رو ديدم كه با چراغ قوه اي در دستش داره به سمتم مياد.... اومد و كنارم نشست =ترسيدي؟ +يكم دستم رو گرفت و گفت = نگران نباش من اينجام..... گرماي دستاش ارومم ميكرد .... طوري كه چند دقيقه در همون حالت اونجا نشستيم تا بالاخره برقا اومد و من منيجرم رو ديدم كه دوان دوان داره به سمت ما مياد.... _حالتون خوبه؟خيلي نگرانتون شديم......توي ساختمون يه مشكلاتي پيش اومده بود اما الان همه چيز درست شده .... در ضمن.... جيمين شي.....موقع تمرين هاي خودتونه و ا/ت شي هم زمان استراحتشه..... جيمين لبخندي زد و خداحافظي كرد و بعد هم از در اتاق تمرين بيرون رفت......