
این اولین قسمت این رمانه💜 لطفا ازش حمایت کنید تا بقیه ی قسمت ها رو بسازم
رمان هاگوارتز، خانه اصلی من:) P1 یه روز خیلی عادی بود. خورشيد، داشت غروب میکرد و آسمون رو به تاریکی بود. یه حاله ی نارنجی خیلی زیبا، ابر ها رو در بر گرفته بود و بنظرم، یه روز خیلی زیبای دیگه بود. توی رمان هری پاتر غرق شده بودم و دلم نمیخواست دست از خوندن کتاب بکشم.
زمان مثل برق و باد میگذشت. سگم، میلو، مثل همیشه روی تختم پرد و خودشو توی بغلم انداخت. کمی نوازشش کردم و بعد،درحالی که توی بغلم بود، به خوندن ادامه دادم. به اون بخش رسیدم که هری و ولدمورت، چوب هاشون رو با سختی بر میدارن و دوئل میکنن. همه دور اونها جمع شده بودن و هری رو تشویق میکردن.این، بخش موردعلاقه ی من از کتاب یادگاران مرگه.
مادرم من رو صدا زد و میگه:《کاترین! غذا آماده ست!》 میلو، از توی بغلم، به پایین تخت پرید و با شتاب به سمت در اتاق دوید. منم پاشدم و به سمت در دفتم و از اتاقم رفتم بیرون. بوی فیش اند چیپس، توی خونه پیچیده بود. خواهر ۵ ساله ام، کیتلین، برادر ۱۵ ساله ام، اندی و مادر و پدرم دور میز غذا نشسته بودند و غذا، روی میز چیده شده بود.
من روی یک صندلی نشستم و برای خودم یکم غذا ریختم. بعدش یه لیوان برداشتم و داخلش آب ریختم. شاید بپرسید چرا نوشابه نریختم؟ بخاطر اینکه من از نوشابه بدم میاد. بخاطر گازشه. حالا بگذریم. درحال عذا خوردن بودم که اندی گفت:《غذا میخوری، مو راکتی؟》بله! درست شنیدید! اون بهم گفت مو راکتی! نمیدونم این اصطلاح عجیب رو از کجا آورده، ولی فقط چون موهام فره، بهم میگه مو راکتی! من با عصبانیتم گفتم:《ساکت شو، اندی!》او نیشخندی زد. کیت (همان کیتلین) به من گفت:《ولش کن. اون فقط میخواد اعصابتون بهم بریزه.》من گفتم:《انگار موفق هم شده. ولی بهرحال ممنونم کیت.》 اندی با خنده ی چندش آوری، دیوانه وار گفت:《:ها؟ چیه؟ عصبیت کردم جوجه کوچولو؟》دیگه از گوره در رفته بودم! با عصبانیت، درحالی که صورتم از خشم قرمز شده بود، گفتم:《ساکت ش...》اما ناگهان صدای تق تقی از پشت پرده ها آمد و حرفم را قطع کرد.
یه جغد بود که یه نامه توی دهنش بود. یه لحظه گیج شدم، ولی بعد، از ذوق جیغ کشیدم! اندی که دهنش از تعجب و حسادت باز مونده بود، به جعد زل زده بود. اونم عاشق هری پاتره، ولی فقط برای من نامه اومده بود! در حالی که از ذوق داشتم بالا پایین میپریدم، با خوشحالی، و البته بدجنسی خطاب به اندی داد زدم:《یوهووو! کارما کارتو ساخت اندی!》من سالها منتظر این لحظه بودم!
با سرعت دوییدم سمت اتاقم. چمدونمو با سختی از کمدم در آوردم و هرچیزی که برای رفتن به هاگوارتز نیاز داشتم رو برداشتم. خیلی ذوق زده بودم! این رویای همیشگی من بود!
مادرم بهم قول داد که منو به کوچه ی دراگون میبره. البته به اندی و کیتلین هم قول داده که اونا هم همراهمون میان! این واقعا بدترین بخشش بود.
آنچه در قسمت بعدی خواهید خواند: کاترین به همراه خواهر و برادرش، به کوچه ی دراگون میرود و هرچیزی که نیاز دارد را تهیه میکند. اما آنها متوجه اتفاق عجیبی میشوند که والدینشان هرگز به آنها نگفته بودنو و نمیخواستند بگویند! برای خوندن بقیه ی داستان، منو فالو کنید💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ملسیییییی:)
عالی بود! اگر خواستی به داستان منم سر بزن
وای فقط اونجاش که کیبوردم به جای کوچه ی دیاگون مینویسه کوچه ی دراگون😐💔
های هانی•-•
دنبال یک هاگوارتز متفاوت تو تستچی میگردی؟
پس به پروفم سر بزن🐰
عالییییییی ادامه بده