🥺ماجرای تلخ پارت 4🥺

از زبان آدرین:

باید از بانو معذرت خواهی کنم،فقط برای شب الان نه🙁از زبان مرینت: طراحی که کردم خیلی خیلی بد شد😣 برای آلیا فرستادم،«چت مرینت و آلیا»با حرف آلیا شروع کردم به دوختن کت شلوار☺️ کتب گفت:عالی شده مرینت😍 گفتم:ممنون تیکی ولی بنظرم آنقدر خوب نشد که آقای آگراست بپینده🥺 گفت:نه کی گفته؟از کلاه خوشش اومد از این هم خوشش میاد مرینت☺️ گفتم: امیدوارم تیکی امیدوارم😕 از زبان تیکی:کت شلواری که مرینت درست کرده بود محشر شده بود😍 دلم میخواست می تونستم قضیه ی ......... رو بگم ولی تا قبل کشف هویت نمیشه خداروشکر که کفشدوزک معجزه آسا همه چیز رو از یاد آدرین برد😣ولی این قضیه مهم هست امیدوارم ارباب شرارت رو شکست بدیم کاش نبرد آخر امروز بود کاش«شعر:کاش آنگه شود قضیه آشکار کاش نبرد آخر بود به امروز کاش شکست شرارت ها نزدیک بود»از زبان آدرین:اففف حوصله نداشتم ناتالی اومد گفت: آدرین پدرت باهات کار داره،گفتم: باشه ممنون ناتالی🙃 رفتم اتاق پدرم گفتم: سلام پدر ماری داشتین؟با مهربونی گفت:«نویسنده:یعنی با لهن بی روح حرف نزد با لطافت»آدرین یک سوال ازت داشتم گفتم:بله پدر! گفت: آدرین تو ع‌ا‌ش‌ق‌ کسی هستی؟ وقتی این کلمه رو گفت یکم فکر کردم گفتم: آره پدر ولی دونفر که بین شون موندم🙁 گفت:هر وقت تصمیم نهایی گرفتی بگو🙂 گفتم:چشم پدر☺️

رفتم تو اتاقم پلگ از جیبم در اومد گفت:مگه ع‌ا‌ش‌ق‌ کفشدوزک نیستی؟گفتم:آره ولی وقتی بابام گفت یکم فکر کردم دیدم به مرینت هم یک حسی دارم تا متمعن نشدم چیزی نمیگم😬 «نویسنده: آدرین مگه نمی گفتی «مرینتShe is just a friend»؟آدرین: به من ربطی نداره نویسنده تو کارتون توماس و جرمی بودن الان تو هستی من چیکار کنم؟نویسنده: حقیقت😶»

از زبان مرینت:ی لباس خوب پوشیدم مو هام رو دم اسبی بستم«لباس مرینت👆»لباس رو تو ی جعبه گذاشتم «از این جعبه خوشگل ها»رفتم به عمارت آقای آگراست🙂 زنگ رو زدم دوربین اومد بیرون و خانم ناتالی گفت:بله! گفتم: سلام من مرینتم آقای آگراست گفته بودن برای جشن مد برای آدرین لباس طراحی کنم و بدوزم، آماده کردم و آوردم اینجا تا آقای آگراست ببین🙃در رو برام باز کردن☺️ رفتم داخل به خانم ناتالی سلام کردم گفت:همینجا منتظر بمونید تا به آقای آگراست اطلاع بدم گفتم: چشم🙂از زبان گابریل:در اتاقم رو زدن گفتم:بله ناتالی اومد تو گفت:قربان خانم مرینت دوپنچنگ اومدن گفتن بهشون گفتید که لباس برای آدرین طراحی کنن،گفتم:بگو بیاد داخل، از زبان مرینت:خانم ناتالی اومد گفت: آقای آگراست گفتن که برید به اتاق شون، گفتم:ممنون و بعد رفتم اتاق آقای آگراست 😬

تموم چالش:به نظرت من چه جور آدمی هستم؟

راستش پریروز رفتم دکتر قرار بود پنجشنبه برم دکتر گفت که......بهتره مراقب وضعیتت باشی چون داره بدتر میشه،و گفت انتظار داشت که بدتر از این بشه ولی نشد، پس مندیون شماها هستم که بهم اعتماد به نفس می‌دیدی ممنون از شما ها😘 مخصوصا آبجی شکلاتی خودم که برام چند کار انجام داد و دلم شاد کرد😍💓و همه ی آبجی هام ♥️