لایک و کامنت یادتون نره کیوتا 🤍
منو و سابرینا با هم تو یه شرکت محافظت از کیپاپ کار میکنیم (میدونم همچین جایی وجود نداره ولی شما فکر کنین هست)البته آرمی دوآتیشه هستیم
طبق معمول از خواب بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم و برگشتم رفتم آشپزخونه خونه همیشه عادت داشتم وقتی از خواب بیدار شدم یه قهوه بخورم
قهوه رو درست کردم و رفتم بالکن
داشتم قهوم رو با آرامش میخوردم که دیدم
از پله های اظطراری یه صدایی میاد
ترسیدم و یکم عقب رفتم دیدم صدا کم کم
داره بهم نزدیک میشه
تو بالکن یه چوب بود اونو برداشتم
همینطوری وایساده بودم که دیدم یکی پرید
تو بالکن
چوب رو زدم تو سرش گفتم چطوری اومدی اینجا
که دیدم یهو
سرشو بالا آورد
اون سابرینا بود (گفته بودم استاد سکته دادن منه)
(☆علامت سابرینا)(♡علامت آدرینا)
☆چته ضربه مغزی شدم
♡خوبه حالا سکته کردم
☆خوب کردم 😏
♡ببین میام چیکارت میکنم
☆مثلا میخوای چیکار کنی 🤨
♡وایسا
یه کتک درست حسابی بهش زدم
دلم خنک شد
♡برو حاضر شو باید بریم سرکار
☆باشه🥴
♡چیه چرا اینطوری داری از حال میری
☆یه کتکی زدی که 😵
♡خوب کردم 😏
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
30 لایک
عالی💙💜😘💚🤍
داستانت عالیه فقط نمیدونم چرا کم حمایت میشه
گفتم که عالی نوشتی😆😁🤩♥😍🥢
مرسی اجی جونم
عالی💕
مرسی کیوتم
عالیییی
مرسی بانی