
لایک و کامنت یادتون نره کیوتا 🤍
منو و سابرینا با هم تو یه شرکت محافظت از کیپاپ کار میکنیم (میدونم همچین جایی وجود نداره ولی شما فکر کنین هست)البته آرمی دوآتیشه هستیم طبق معمول از خواب بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم و برگشتم رفتم آشپزخونه خونه همیشه عادت داشتم وقتی از خواب بیدار شدم یه قهوه بخورم قهوه رو درست کردم و رفتم بالکن داشتم قهوم رو با آرامش میخوردم که دیدم از پله های اظطراری یه صدایی میاد ترسیدم و یکم عقب رفتم دیدم صدا کم کم داره بهم نزدیک میشه تو بالکن یه چوب بود اونو برداشتم همینطوری وایساده بودم که دیدم یکی پرید تو بالکن چوب رو زدم تو سرش گفتم چطوری اومدی اینجا که دیدم یهو سرشو بالا آورد اون سابرینا بود (گفته بودم استاد سکته دادن منه) (☆علامت سابرینا)(♡علامت آدرینا) ☆چته ضربه مغزی شدم ♡خوبه حالا سکته کردم ☆خوب کردم 😏 ♡ببین میام چیکارت میکنم ☆مثلا میخوای چیکار کنی 🤨 ♡وایسا یه کتک درست حسابی بهش زدم دلم خنک شد ♡برو حاضر شو باید بریم سرکار ☆باشه🥴 ♡چیه چرا اینطوری داری از حال میری ☆یه کتکی زدی که 😵 ♡خوب کردم 😏
حاضر شدیم و رفتیم ☆میگم بیا امروز پیاده بریم ♡اوکی رسیدیم من رفتم سر میز کارم سابرینا هم رفت سر میز کار خودش ساعت های آخر بود اومدن گفتن باید تا دیر وقت کار کنیم ناراحت شدم همینطوری نشسته بودم دیدم یه چیزی رو پام افتاد یه جوری پریدم که افتادم زمین دیدم یه مار مصنوعی دیدم سابرینا داره اونور میخنده ♡وایسا ببین جیکارت میکنم رفتم قهوه درست کردم اومدم نشستم دیدم سابرینا با چند تا کاغذی خواسته بودم میاد اومد کاغذ هارو گذاشت قهورو ریختم روش ☆دیوونه سوختم ♡خوب کردم یکم پیش سکتم دادی ☆برو بابا ♡برو بریم دیگه کارامون تموم شد ☆باشه
داشتیم حاضر میشدیم که رئیس صدامون کرد رفتیم اتاق ♡سلام بفرمایین با ما کاری داشتین؟ &اره یه مشکلی تو کره واسه کیپاپ پیش اومده که از شرکت ما کمک خواستن باید شما دوتا برین مشکل رو حل کنین ☆ولی ما &ولی نداره مشکل جدیه واسه فردا شب واستون بلیط میگیرم برین ☆♡چشم بااجازه ♡آخه چرا مارو گفت ما باید الان مامان و بابا رو راضی کنیم ☆نگران نباش ما میتونیم از پسش بر بیایم ♡خدا کنه بتونیم ☆حالا بیا بریم خونه باهاشون حرفم میزنیم الان حتما خوابن ♡باشه بریم رفتیم خونه (علامت بابای آدرینا #)(علامت مامان آدرینا @) ♡اوف چه خستم حتما خوابن چراغ ها خاموشن رفتم تو اتاقم چراغ رو روشت کردم دیدم مامان و بابام اونجان ♡بسم الله #نترس دخترم ماییم ♡بابا چرا اینجوری ترسیدم امروز من سه بار ترسیدم تروخدا نکنین راستی میخواستم یه چیزی بهتون بگم @#چی؟
همه چی رو براشون تعریف کردم #@خب برو عزیزم ♡واقعا 😳 @اره این روزا حالتم خوب نبود میری یکم حال و هوات عوض میشه ♡مرسی 😆 @#حالا هم بخواب شب خوش ♡شب خوش♥ قضیه تو خونه سابرینا ☆رفتم خونه دیدم خوابیدن گفتم صبح حرف میزنم صبح شد رفتم آشپزخونه باهاشون حرف زدمو همه چی رو تعریف کردم و گفتن که میتونم برم از خوشحالی میخواستم خودمو از پنجره پرت کنم بیرون گفتم برم به آدرینا خبر بدم ♡هنوز خواب بودم یه لحظه دیدم یه جیزی پرید روم حیغ کشیدم بسم الله الرحمن الرحيم این چیه دیگه ☆منم بابا نزن ♡یعنی چی بگم دیوونه چرامنو انقدر منو میترسونی آخرش از دست تو میمیرم ☆خب حالا غر نزن مامان و بابام اجازه دادن ♡واقعا مامان و بابای منم اجازه دادن ☆وای خدا شکرت ☆♡هو هو نانای نانای ☆زود باش چمدون باید حاضر کنیم که شب میخوایم بریم ♡اره راست میگی واسه فرودگاه چی بپوشیم ☆نظرت چیه بریم خرید ♡موافقم بدو بریم رفتیم خرید تو یه مغازه بودم داشتم لباس هارو نگاه میکردم که یه صدای بلندی شنیدم رفتم دیدم

منتظر پارت بعدی باشین 🤍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی💙💜😘💚🤍
داستانت عالیه فقط نمیدونم چرا کم حمایت میشه
گفتم که عالی نوشتی😆😁🤩♥😍🥢
مرسی اجی جونم
عالی💕
مرسی کیوتم
عالیییی
مرسی بانی