7 اسلاید صحیح/غلط توسط: Kai انتشار: 3 سال پیش 78 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
کای: سرشو پایین انداخته بود با پاهای سست به راه رفتن ادامه میداد مردی که از درون شکسته بود و هیچکی از حال بدش خبر نداشت کسی نمیدونست برای اونم سخته دوری از کسی که نیمی از وجودش بوده ولی الان کجاست؟ کلی سوال ذهنشو مشغول کرده بود! برای یه بارم که شده میخواست دوباره کلمه «دوست دارم»بهش بگه....
بعد از مدتی راه رفتن قلمرو کیم نامجون و برادرش از دور نمایان شد، سربازا ایستادن و از اسباشون پیاده شدن، یکی از اونا با احترام جلوی هه را سر خم کرد و دستشو دراز کرد تا از اسب پیاده شه،
هه را موهاشو روی شونش ریخت آروم دست مرد روبه روشو گرفت و از پیاده شد،
نگاهی انداخت، مسیری که باید ازش میگذشتن تونلی ساخته شده از درختای سر به فلک کشیده ای بود که شاخه هاشون به زیبایی در هم تنیده بودن و انتهاش یک راست به در ورودی کاخ برادرای بورا متصل میشد،
سربازا که منتظر اجازه بودن با سر تکون دادن هه را طنابی که دستای جونگینو محکم اسیر کرده بود با شدت کشیدن و پشت سرش حرکت کردن،
جونگین لحظه ای سوزش روی دستشو حس کرد، طناب کهنه و ضبر که تکه هایی ریش ریش شده هم داشت پوستشو به خوبی آزار میداد و زخمای ریز ایجاد میکرد، با وارد شدن به تونل درختی نفس لرزونی کشید و به راهش ادامه داد.....
هه را که اذیتای کای توسط سربازارو میدید راهشو از سمت نهایی تونل کج کرد و با اخم ریزی که روی پیشونیش نقش بسته بود رو به سرباز گفت:واقعا نیازه این همه شکنجه؟! سرباز سرشو خم کرد و گفت:مارو عفو کنید بانو دستور اربابه! هه را نفسشو بیرون داد و نگاهی به دستای زخم شده کای انداختو گفت:فعلا که رسیدیم به عمارت فکر نمیکنم نیازی باشه پس دستشو باز کنید.... سرباز رو به هه را خم شد و طنابو از دور دستای کای باز کرد.... کای همراه هه را به جلو حرکت میکردن... هه را:اهوم...اهوم..یوقت هوا برت نداره فقط بخاطر چانیول و بورا بود که کمکت کردم😐کای دستاشو که هنوز جای کبودی بخاطر طناب روش مونده بودو ماساژ میداد تک خنده ای زد:کومااو....
نامجون:در حالی که دستاش تو جیب شلوارش بود و عصبی قدم میزد با وارد شدن افرادی که منتظرشون بود رو صندلی مخصوصش نشست و با اشاره ی انگشتش سربازارو بیرون فرستاد، ندیمه ها به سمت هه را اومدن و با گذاشتن شنل مخمل سفیدی روی دوشش اونو گرم کردن و اونو به سمت کاناپه ی کنار شومینه هدایت کردن، هه را لبخندی به نشونه ی تشکر زد که خدمتکارا تعظیم کردنو هم زمان گفتن:خوش اومدید بانوی من، ما هممون نگران فرمانده چان هستیم،
کای نگاهی از تاسف به برادرای بورا انداخت درست 3سال پیش در همین مکان در حضور اشراف زاده ها قسم خورده بود نزاره تنها خواهرشون یعنی شاهزاده کوچک شون آسیبی ببینه ولی..... زانو زده سرشو پایین انداخته بود قطره اشکی رو دستاش ریخت، نفسشو به بیرون هدایت کرد و بعد از چند ثانیه با نگاه جدی قادر به سخن گفتن شد:خودم پیداش میکنم....
با این حرف کای فریاد جین تن عمارتو به لرزه انداخت:خفه شوووووو😡
نامجون سعی داشت آرومش کنه اما برادر کوچک تر حاضر به کوتاه اومدن نبود، در حالی که از عصبانیت نفس نفس میزد، چونه ی جونگینو تو دستاش فشرد و داد دیگه ای زد:بهت گفته بودم چقدر برام عزیزه نگفته بودممممممم؟
همه از داد و عصبانیت جین ترسیده بودن اون تا به حال سر کسی اینطور داد نزده بود:.... کای با خشمگینی دستای جینو کنار کشیدو کمی به عقب رفت و هر کلمه ای که به جملش اضافه میکرد صداش بالاتر میرفت:ارهه... من اشتباه کردممم... روشو به نامجون کردو گفت، ولی...ولی فقط من مقصرممممم؟!
نامجون کنترل خودشو از دست داد و سیلی ای بهش زد:گذاشتم باهاش ازدواج کنی چون گفتی دوسش داری، چون فکر میکردم خواهرم کنارت بهترین زندگیو دارههههه، اما حالا چی معلوم نیس چه بلایی سرش اومده و من باید مثل کسی که شیشه ی عمرش داره میشکنه دنبالش بگردممممم😡
تو راس میگی فقط تقصیر تو نیس تقصیر منه، تقصیر من که اینهمه مدت نمیدونستم تو اون خراب شده داره چی میگذره و تو اون خونرو واسش تبدیل به جهنم کردیییی، اگه میفهمیدم چقدر درد میکشه که به اینجا نمیکشید..... نمی.. کشید💔
کای:هه😏میخواست پاشو از عمارت بیرون بزاره که با حرف هه را مکث کرد... هه را:.. ما الان هممون بخاطر غیب شدن بورا و.... چانیول حالمون خوب نیست، دردامونو سرهم خالی میکنیم... بیاید همینجا تموم کنیم این کینه و اینکه کی مقصره گره هیچ مشکلی درست نمیکنه.... گریش شدت گرفت و به ارومی به سمت نامجون قدم برداشت:اونا همو دوست دارن درک این حقیقت هم برای خودشون سخته... به جین نگاهی کردو گفت هم برای ما، خواهش میکنم چاره ای پیدا کنید بجای داد......
جین با نفس نفس خودشو روی کاناپه انداخت و عصبی دستی به موهاش کشید:جیهون
جیهون:بله قربان
جین:به همه ی سربازا آماده باش بدین، بگین همه ی این جنگلو بگردن، همه جا فهمیدی؟
جیهون:بله رئیس
جین:با رفتن زیر دستش نگاه خشمگینی تحویل کای داد و زیر لب گفت:میدونم با تو ام چیکار کنم عوضی،
کای به سمت در خروجی رفت و کنار درخت کاجی که تاپ داشت نشست این عمارت خاطره های زیادی براش یاداوری میکرد یکی از اون خاطره ها برمیگرده به سالگرد ازدواج خودش و کسی که عاشقش بود یعنی بورا....... (فلش بک)بورا:اینجایی؟! کل عمارت و دنبالت گشتم، در حالی که به درخت کاج تکیه داده بود وبه منطقه بیرون عمارت خیره بود گفت:جاش خالیه:)بورا که نمیدونست کای راجب چی حرف میزنه گفت:کی؟... کای رو به بورا کرد،، لبخندی زد، گفت:«بالاخره به آرزوت رسیدی اوما»بورا که کاملا از حرفای کای گیج شده بود کلافه دادی زد:یاااا قصد داری روانیم کنی؟ 😐😐کای شدت خندش بیشتر شد:😂😂بورا:آیشش.. یااا نخند😐چشم غره ای به مرد رو به روش انداخت نگاهشو به طبیعت داد، نفس راحتی کشیدی، با لبخند شیرینی که به لب داشت گفت:کای..... کای نگاهشو از نیمرخ دختر برنمیداشت، گفت:جانم؟!...... بورا:قول میدی همیشه کنارم باشی؟ این حرفشو تو نگاه پسر گفت....... کای ب💋و💋سه 💋ای رو مهمون لبای بورا کرد، کمی لب پایینشو م💋کی💋د که باعث پاک شدن رژ صورتی دختر شد..... بعد از ثانیه ای جدا شدن ازش زیر لب گفت:دوستت دارم بورا..... همونجا بود درست کنار همون درخت، خاطره هایی که با اون دختر داشت هیچوقت نمیمرد شاید فقط از یاد کای.....(پایان فلش بک)
کای در حالی که تاب میخورد نفس عمیقی کشید که یکی از سربازا به سمتش اومد:یکی از اون دانشجوهای پزشکی قصد داره فوری شما رو ببینه،
کای سریع از جاش بلند شد:کجاست؟
* پشت بوته های تمشک منتظرتونن،
کای سر تکون داد و با عجله به سمت مقصدش حرکت کرد ،
بعد از کمی راه رفتن در حالی که از عجله نفس نفس میزد شاخه های خاردارو با خنجرش کنار زدو با دیدن چهره ی منتظر و بی تاب پسر خرگوشی که اطرافو نگاه میکرد دست تکون داد،
کوک با دیدن کای چشماش از خوشحالی برق زد خنده ای کرد و سمتش دوید ، و از هیجانی که برای بیان مطلبش داشت بدون معطلی تیکه تیکه گفت:بورا... بورا
کای:بورا چی پسر بگو،
کوک: چند دقیقه پیش یه فرد ناشناس اومد و بخاطر سردرد وحشناک شاهزادش درخواست کمک کرد، کای با تعجب و ترس گفت:خب.. خب این یعنی چیی؟! 😓
کوک کمی نفس گرفت تا بتونه صداشو تنظیم کنه و بعد گفت:ما مطمئن نیستیم اون بورا باشه ولی دی او میگه کسی نمیتونه انقدر یهویی دچار همچین سردردی بشه تنها کسیم که تا الان بهمون مراجعه کرده بورا بوده که اونم بخاطر پرت شدن از پله ها آسیب دیده،
با این حال اون سرباز بهمون اجازه نداد برای معاینه به قبیلشون بریم،
دی او و لی هم بخاطر احتمالاتی که داده بودن همون جوشونده ای که بورا میخورد آماده کردن و دادن بهش.....
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
عااالییی مثل همیشه داداش گلم 😉♥️♥️
فدات ❤❤
😭عررر😭😭😭😭😭(اشک شوقهههه😭) خوشحالم پارت جدیدو دادی
تا پارت جدیدو نگیریم آروم نمیگیریم😂😇
😂😂❤❤چشم
پارت جدیددد🥲❤
💖💖
عررررر پارت جدید
هر وقت میبینم پارت جدید میذاری ذوق مرگ میشم خودمم نمیدونم چرا 😑😐
😂❤❤❤قابلی نداره کیوت
:]