
اینم پارت ۷
از زبان ا/ت:قرار شد جیمین پیش من بخوابه با این که باهم بودیم ولی بازنم خجالت میکشیدم ساعت ۷ بود جیمین همه رفته بودن تا لباساشون رو بیارن تا برای ۱ما وسیله داشته باشن هانا هم رفته بود وقبل از عضا اورده بود😁من داشتم ان اتاقارو اماده میکردم ☺که در زدن هانا رفت باز کرد عضا با لباسا و وسیله هاشون اومدن تو 😂همه داشتن وسیله هارو جا به جا میکردن که کارشون که تموم شود جین رفت غذا درست کنه چون اگر نمیرفت کوک تا ۵ ثانیه دیگه مارو میخورد😂من داشتم با گوشی ور میرفتم، هانا پیش جین داشت نگاه میکرد چی درست میکنه، ته ته داشت ایکس باکس بازی میکرد، نامجون کتاب میخوند، جیمین کارتون میدید😂، کوک یه گوشه منتظر غذا بود. بعد نیم ساعت ما کم کم میز چیدیم و نشستیم جین غذارو اورد و همه نشستیم خوردیم بعد غذا میز رو جمع کردیم
بعدش ساعت حدود ۱۰ نیم بود فردا کلاس داشتیم برای همین من گفتم میرم حمام . همه سرشون تو کار خودشون بود 😁بعد من از حمام اومدم و رفتم بیرون یونگی جاشو انداخته بود و داشت تو یکی از اتاقا لباس خواب میپوشید. اومد بیرون یه تیشرت صورتی با و یه شورتک صورتی که طره خرس داشت پوشیده بود همه خیلی عادی نگاه میکردن ولی وقتی من و هانا دیدیمش از خنده داشتیم جر میخوردیم😂😂😂شوگا:چیه من خنده دارم😐ا/ت:شرتکت😂😂خداست😂جین:تازه کجاشو دیدی طره و رنگ های دیگشم داره😆. جین که اینو گفت منو هانا ساکت شدیم و به هم نگاه کردیم و دوباره خندیدیم😂😂
شوگا:بخدا شما ها یه چیزی تون هست😐😑من و هانا به شوگا اهمیتی ندادیم وبه خندیدن مون ادامه دادیم انقدر خندیدیم که افتاده دیم زمین خوابمون بورد😂از زبان جیمین:ا/ت و هانا همش به شوگا میخندیدن که خوابشون برد. چی هوپ هانا رو برد کجای خودش نامجونم ات رو برد. ما هم یه یک ربع بعد خوابمون گرفت و جین هانا رو بقل کرد و برت تو اتاق 😇من هم ا/ت رو بردم اتاق و گذاشتمش تو اتاق و پتو روش کشیدم. خودم رفتم بخوابم که دیدم ا/ت داره تو خواب حرف میزنه رفتم نزدیک تر دیدم داشت عرق میکرد به حرفاش گوش دادم:ا/ت:نه... نه... نمیخوام... ولم کن. جیمین:فکرکنم داره کابوس میبینه. یهو ا/ت:از خواب پرید و دیدم داره گریه میکنه. منم که دیدم داره گر یه میکنه بهش گفتم اروم باش اروم ولی این توری جواب نمیداد منم گرفتمش تو بغلش کردم و موهاشو ناز کردم و پیشونیشو بوسیدم وگفتم چیزی نیست اروم باش عزیزم فقت یه خواب بود اروم باش من این جام😉😗اینو که گفتم منو بغل کرد و سفت چسبید بعد گفت :خیلی بد بود ☹️🙁🥺و بعد از بغلم اومد بیرون و گفت: خیلی ترسیدم😢من:نگران نباش بگیر بخواب😇ا/ت:نمیتونم چشمامو میبندم او خواب میاد جلو چشمم🥺من:خوووووووبه میخوای یه انیمیشن بزارم یه انیمیشن که باحال باشه🥰 ا/ت:ا.. اره😇بعد رفتم خوراکی اوردم و یه انیمیشن گذاشتم و دیدیم انیمیشن که تموم شد من به ا/ت گفتم خوب حالا بگیر بخواب😇ا/ت:ولی من هنوزم میترسم 🥺جیمین:اوف.بعدم دراز کشیدم و داشتم فکر میکردم که
که ا/ت اومد بغلم وگفت:الان خوبه😇من:ا..... ا .. باشه هرجور راحتی. و بعدم پتورو رو خودم و ا/ت کشیدم و خوابیدم. صبح با صدای الارم از خواب بیدار شدم و دیدم ا/ت بود با همون ریخت خوابالو رفتم بیرون و دیدم همه خوابن و ا/ت داره صبحونه برای خودش اماده میکنه و هدفونم تو گوشه شه و میرقصه. منم خندم گرفت. ولی بعد جلو دهنمو گرفتم ا/ت تا منو دید خندش گرفت و اونم جلو دهنشو گرفت😂بعد دوتامون به دون صدا به هم خندیدیدم ا/ت:بیا صبحونه بخور بعد هم برو اماده شو منم میرم بقیه رو بیدار کنم😇من و ا/ت باهم صبحونه خوردیم و من رفتم اماده شم و ا/ت هم بقیه رو بیدار کرد
از زبان ا/ت:هه رو بیدار کردم و رفتیم صبحانه خوردیم از دیشب انگار با جیمین صمیمی تر شده بودم 🥰(تو این چند وقت هم همیه ی بچه های مدرسه عضا رو شناخته بودن و همه میدونستن که اونا کین) 😇صبحانه خوردیم و رفتیم اما ده شدیم و رفتیم. تو راه جیمین اومد دستمون گرفت و باهم رفتیم 😁دم در مدرسه اول یکم وایسادیم یعد یه نفس عمیق کشیدیم و رفتیم تو 🤭رفتیم تو همه به من و جیمین زل زده بودن و پچ پچ میکردن من یکم احساس بدی داشتم ولی جیمین بهم گفت:ا/ت نگران نباش من نمیزارم چیزیت بشه😇رفتیم سر کلاسا و باهم نشستیم . من و جیمین تامام زنگ دست همو گرفته بودیم😌
زنک اول تمام شود و من رفتم حیاط جیمین پیشم نبود داشتم تنها راه میرفتم. که چند تا از دخترای قلدور مدرسه منو گرفتن و کشیدن یه گوشه . دختره:هی تو بچه پورو فکر کردی کی هستی که دست جیمین رو میگیری و تو مدرسه رژه میری. ا/ت:م.... م... من.. قصد بدی.. ن... نداشتم🥺دختره:الکی ادای دخترای مظلوم رو در نیار دختریه..... خواس منو بزنه که یکی دستشو گرفت.. از زبان جیمین:داشتم دنبال ا/ت میگشتم که دیدم یه دختره کشیدنش و داره سرش داد میزنه اومد روش دست بلند کنه و بزنتش که من دستشو گرفتم 😡جیمین:هی داری چی کار میکنی 😑دختره:هی جیمین خوبی کاری نمیکردم داشتم با ا/ت یه سحبت دوستانه میکردم😌🥰جیمین:این بنظر دوستانه نمیاد😕😤دختره:م.... م.. ن.... ا... م. جیمین:ا/ت تو خوبی🧐ا/ت:ا.. اره من خوبم😨فقت ترسیدم 😢جیمین:اشکال نداره من پیشتم☺بعد ا/ت پرید بغلم و گریه کرد منم دست دختره رو ول کردم و گفتم:دیگه سمت ا/ت نبینمتون😡دختره:چ.... چ.. چشم
از زبان ا/ت:داشتیم میرفتیم که هون پسر دیروزیه اومد جلومون وگفت:ا/ت تو خوبی؟؟ ا/ت:اره من خوبم ممنون راستی من اسمت رو نپرسیدم؟ پسره :او بله من مایک هستم. ا/ت:او خوشبختم مایک ولی من باید برم. و با جیمین نشستیم رو به سندلی ولی نمیدونم چرا جیمین با ما حرف نمیزد؟؟ ا/ت:جیییییمییییین.جیمین:........... ا/ت:جیمین جونمممممممممم؟ جیمین:😳😳ا/ت:چرا با من حرف نمیزنی ها؟؟ 😢بعد اشکم در اومد و گریم گرفت که چرا جیمین با من حرف نمیزنه🥺از زبان جیمین:چون ا/ت با اون پسره حرف زده بود من میخواستم با هاش قمر کنم ولی اون هی ناز میکرد تا که زد زیر گریه 😢جیمین:ا/ت ا/ت ببخشید ببخشیدددد دیگه 🥺بعد اشکاشو پاک کرد و یه لبخند دل نشینی به من زد و گفت:راس میگی🥺جیمین:اره🥰بعد ا/ت پرید بغلم فشارم داد
ا/ت:خوب چرا با من حرف نزدی 🥺جیمین:دوست ندارم با اون پسره مایک حرف بزنی😤ا/ت:باشه قول میدم دیگه باهاش حرف نمیزنم قول قول میدم☺جیمین:ممنون عزیزم. بعد رفتیم سر کلاس هر دو زنگ گذشت و ما رفتیم خونه و لباس عوض کردیم و ناهار خوردیم. از زبان ا/ت:رفتیم ناهار خوردیم و من از صبح تا حالا خیلی خیلی صمیمی شده بودیم انگار دیکه خجالت نمیکشیدیم کسی هم چیزی نمیگفتن تا ما دوباره خجالت نکشیم من تو بقل جیمین بودم و داشتم با گوشیم ور میرفتم 😇(امروز چهار شنبست)
خوب ممنون سیع کردم این داستان رو تومانی بدم🥰
توس کامنت یادتون نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت ببعدیییییییییییییییییییییییییییییییییی
عالی بود اصلا حرفی برا گفتن ندارم بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم خیلی خوب بود
💙💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍