
مرینت : که این بریجیت خانم پیداش شد 😑 از مامانم خداحافظی کردم بریجیت : سلام دختر خاله جون حالت خوبه چرا دیروز نرفتی ادرین : وای تو دختر خاله داری من نمیدونستم انگار خیلی باهم صمیمی هستین مرینت : تو دلم گفتم خیلی همینطور که بریجیت تو آغوشم بود تا ادرین رفت منو کشوند برد تو هواپیما با اون ناخنون های تیز و بلندش 😑 بریجیت : خب تعریف کن چی شد نکنه خواستی بهش نزدیک بشی مرینت : ناخون هاشو گذاشت زیر گردم. گفتم م.....من ...تتتتت....تب کرده بودم بریجیت : خب خواستم ببینم راستش رو می گی یا نه آفرین معلومه که خیلی دوستش داری ( خب بریجیت باله میره همیشه ادامس تو دهنشه عین کلویی و ناخوناشم بلند و تیز و شیکه رنگ لاک دستشم قرمزه ) همینطور که خانم بریجیت داشت رژه می رفت دیدم ادرین داره برام دست تکون میده منم اروم براش دست تکون دادم طوری که بریجیت نبینه چمدونشم که دست من بود دادم دست خودش رفتیم تو هواپیما خداروشکر صندلی هامون کنار هم نبود فیلیکس: ( بله اینم اضافه شد 😂) یه دختر کنارم بود یه لحظه محوش شدم اما من که به عشق اعتقاد ندارم و سرمو کردم تو کتابم ............... مرینت : بعد از اینکه رسیدیم از هواپیما پیاده شدم چمدونم رو گرفتم و رفتم پایین از پله ها که مامانمو دیدم با خوشحالی پریدم بغلش گفتم مامانی سابین : عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده بود بریجیت : سلام خاله ما اومدیم سابین : بریجیت تو خونه داری ؟ بریجیت : نه ولی امشب رو هتل می گیرم. سابین : بیا تو عمارت ما اتاق های خالی زیادی تو عمارتمون هست اممم فکر کنم حدود ۱۳ تا مرینت : و بزرگترینشم ماله منه
فیلیکس: بخاطر دوچیز اومدم اینجا یکی بخاطر درس یکی هم بخاطر گرفتن سهمم خب حالا برم خونه عمو و رفتم به سمت خونشون مرینت : بریجیت اتاقش رو انتخاب کرد و منم رفتم پایین (یک هفته بعد الان ادرین اومده پاریس) ادرین : از هواپیما که پیاده شدم رفتم به سمت خونه بعپداز اینکه رسیدم با چیزی که دیدم تعجب کرد فیلیکس اینجا چیکار می کرد فیلیکس : سلام ادرین : سلام تو مگه نیویورک نبودی فیلیکس: بله اونم تو تنهایی ادرین : ها مگه تو فیلیکس: من پدر مادرمو از دست دادم تو هواپیما بودن سقوط کردم ادرین : واقعا متاسفم منم فیلیکس: میدونم تو هم پدر نداری ادرین : این واقعا همه چی رو میدونست. حتی نذاشت جز یه سلام چیزی بگم. همینجور که پوکر بود نشست رو مبل و گوشیش رو روشن کرد منم رفتم تو اتاقم تا لباسمو عوض کنم فردا دانشگاه داشتم ( فردا ) مرینت : صبح پاشدم با برجیت رفتیم دانشگاه بعد از اینکه رسیدیم ادرینم با من رسید خواستم برم که سرم خورد بهش تا خواست بلندم کنه فیلیکس هم اومد اما د.س.ت. ا.د.ر.ی.ن. ر.و. گر.ف.ت.م بلندم کرد همه رفتیم به سمت کلاس خودمون خداروشکر بریجیت کلاسش با من نبود ادرین : فیلیکس تو کلاس ما بود من رفتم سر جام نشستم بعد از اینکه استاد اومد فیلیکس رو معرفی کرد و اونم رفت ته کلاس نشست
( بعد از دانشگاه ) بریجیت : مرینت رو کشوندم تو دستشویی بعد هم بهش گفتم که خب گوش کن من می خوام با ادرین ا.ز.د.و.ا.ج کنم پس من می گم من اسمم مرینته مرینت : خب من چیکار کنم بریجیت : خب از اونجایی نمیشه دوتامون مرینت باشیم می گم که اسم. واقعیم مرینت نیست چون اسم مرینت رو دوست داشتم به بقیه می گفتم که اسمم مرینته و در واقع اسم من بریجیته مرینت : به نظرت شک نمی کنن که البته تمیدوارم بکنن تو منو از اینا خلاص کنی بریجیت : نگران نباش شک نمی کنن 😈 چون اسم شناسنامم بریجیته 😈 پس چرا شک کنن😈 مرینت : خدایا منو از این قضیه خلاص کن اما من باید بخاطر ادرین این کار رو کنم اخه طاقت گریه هاشو ندارم بریجیت : مستقیم رفتم به سمت عمارت اگراست اونجا همه چیز رو گفتم و قرار برقرار شد خوبه ولی البته چند ماه دیگه که دانشگاه تموم شد ع.ر.و.س.ی.م.و.ن.ه
( اسلاید قبل رو جبران می کنم ) بریجیت : وایستادم تو عمارت تا ادرین یه پسره اومدن امیلی : اون ببین پسرم کی برگشته دوست دوران بچگیت ادرین : سلام مرینت اما مگه دختر خالت مرینت نیست امیلی : نه چون اسم مرینت رو دوست داشته گفته اسمش مرینته ادرین : اهان خب باشه من می رم اتاقم لباسمو عوض کنم بریجیت : خب من می تونم برم خونه خالم. امیلی : اوه عزیزم واسه ناهار بمون بریجیت : نه ممنون مزاحمتون نمی شم امیلی : نه حالا که تازه اومدی یه ذره پیشمون بمون دیگه بریجیت : حالا که اصرار دارین باشه که ادرین اومد بازشو گرفتمو رفتیم به سمت میز ناهار خوری ادرین : حس عجیبی نسبت به این دارم اخه وقتی کنارشم استرس دارم رفتارشم خودمونی نیست این مرینتی نیست که من می شناختم خب شاید ادما تغیر کنن مرینت : رفتم خونه برجیت هم احتمالا رفته عمارت ادرین اینا. خیلی دلم می خواست دوباره کنارش باشم که در اتاقم خورد مارک بود با خوشحالی پریدم آغوشش و گفتم داداشی مارک : اجی خیلی دلم برات تنگ شده بود ببخشید که نیومدم برا خداحافظیت و استقبالت میدونی این چند روزه سرم شلوغ بود مرینت : اشکالی نداره داداشی تو وجودت هم برام عزیزه مارک : راستی این چند روزه خوب بود رییست باهات خوب بود بازم که دسستو باد نمیندازه که مرینت : تا گفت رییس ناراحت شدم مارک : میدونستم اون حتما تو رو یه کاری کرده حالا نشونش می دم مرینت : نه وایسا مارک اون کاری نکرده اون ... بریجیت : من اومدم ببخشید دیر کردم خاله ناهار خونه ادرین اینا بودم. سابین : اشکال نداره عزیزم تو آزادی هر کجا که دوست داری بری بریجیت : ممنون خاله😈😊 ( خب تمام شد برای پارت بعد ۱۷ لایک می خوام چالش : وسیله ای که روش نشستی یا خوابیدی میشه اسمت سنت هم فاصله ی تولد بعدیت و رنگ شلوارت میشه رنگ چشمات خودم تخت هستم ۲۴۳ سالمه و چشمامم خردلیه 😐😂)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تشک هستم ۵۱ سالا و رنگ چشمام سورمه ای😂😐
تخت هستم ۷۹ ساله ، رنگ چشمام زرشکیه
تخت می باشم 20 ساله چشمان آبی دارم😐
عالییییییییی بود
ج.چ: سلام تشک 🛌هستم ۱ساله🎂🎉🎊 رنگ چشمم کالباسی یه
فردا تولدمه 🤩🤩😊
اسمم مبل
سنم 320
چشمام ابی پررنگ
میگم اینجا همه اسمشون تخته 🤣🤣🤣
بعضی ها هم مبل
عالی عالی عالی بود
منم تخت هستم (چه جالب اسمامون یکیه)
۱۱۴ ساله (همه مونم که خوناشامیم بالای ۱۰۰ سالمونه) رنگ چشمامم سرمه ایه (واییی چه ناز)
سلام من تخت هستم و ۲۴۸ سالمه و رنگ چشم هایم صورتی هست
عالییی
مبل هستم ۱۲۸ ساله رنگ چشمام مشکی هست
پارت بعد در صف برسیه