
بچه ها میدونید چرا روزی ۱ نفر بلاکم میکنن 😭😭😭😭 ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن 🙏🙏🙏🙏
مرینت:مشکیه مال توهه نینو.. نینو:پلاستیکش رو برداشت و باذوق درش رو باز کرد.می دونستمو خیلی شکموهه.براش لواشک وترشک و کلوچه هم گرفته بودم نینو:آخ جون دمت گرم بعد لپم رو کشید.می دونستم تو دلش هیچی نیست. آدرین با تعجب گفت:شمال بودی؟ مرینت:اوهوم. باذوق کادوش رو باز کرد. آدرین:وای این قلبه چقدر خوشگله. نینو: منم می خوام نینو:واسه توهم هست.یه چیز دیگه گرفتم نینو باز کردو کلی ذوق کرد. نینو:چه نازه آجی آدرین:دستت درد نکنه خانومی اخمم دوباره غلیظ شد.نگو خانومی.با قلبم بازی نکن نینو:آدرین رفت؟ گوشام رو تیز کردم.کی رفت؟ آدرین خودش رو پرت کرد رو مبل و یه تیکه لواشک گرفت تو دهنش. آدرین: آره بابا.پدرم در اومد نینو به من نگاه کرد و سری تکون داد نینو:اومدی سرکار یا سوغاتی هامونو بدی مرینت:یه جورایی هردوش.اما رسما نمی خوام کار کنم امروز.گفتم بیام یه سری بهتون زده باشم نینو:خوش اومدی سرکار خانوم مرینت:ممنون.پرونده نیومده جدید؟ نینو:نه فعلا.چه رود برگشتی از شمال؟ مرینت:واسه بابا کار پیش اومد برگشتیم.منم دلم نمی خواست بمونم نینو:چرا؟تو که خونه خالتینا رو خیلی دوست داشتی مرینت:آخه لوکا اینا اونجا بودن اخم های آدرین غلیظ شد.می خواستم بگم قیافه ات رو واسه من اونجوری نکن.خودت معلوم نیس داری چیکار می کنی نینو:اونا واسه چی آدرین:پدرش با شوهر خاله ام شریک دراومدن.اومده بودن مهمونی نینو:یه سری کارهای تایپی داریم مرینت انجام می دی؟ مرینت:آره بیار. آدرین:من می رم بخش.فعلا بچه ها نینو:باشه.فعلا یه سری کارهای تایپی رو از نینو گرفتم و رفتم تواتاق خودم.خودم رو سرگرم کرده بودم.اما اون صحنه از جلوی چشم هام کنار نمی رفت.ساعت 5 بود که گوشیم زنگ خورد.یه نیم ساعتی بود که کارم تموم شده بودو داشتم با قهوه از خودم پذیرایی می کردم. گوشی رو برداشتم.
گوشی رو برداشتم. - الو جانم داداشی؟ - بدو بیا پایین.دارم می رم اومدم خداحافظی - الان کجایی؟ - دم اداره تون.بیام بالا یا میای پایین؟ - میام پایین.وایسا اومدم زود از اتاقم زدم بیرون که نا خدا گاه خوردم به یه کسی.سرمو که بلند کردم دیدم آدرینه که با یه نگاه خندون داره نگاهم می کنه.کاش می دونست با این کارهاش دلم رو اذیت می کنه.سریع از بغلش اومدم بیرون و به سمت پله ها دویدم. مارسل به ماشینش تکیه داده بود و عینک آفتابیش رو چشم هاش بود و با انگشت هاش بازی می کرد. قربون داداش خوشگلم بشم.یه شلوار کتان کرم پوشیده بود با پیرهن مردونه ی اسپرت سفید که آستین هاش رو خوشگل تا زده بود. برگشت وبه من نگاه کرد که دارم نگاهش می کنم.عینکشو گذاشت رو موهاش و یه چشمک زد و بالحن شی**********طونی گفت:خانوم دید نزن.تموم می شما بعد دست هاش رو باز کرد و اشاره کرد که برم تو بغ****لش. منم آروم رفتم تو بغ****لش واونم مهربون دست هاش رو دورم حلقه کرد. مارسل:تپل شدیا یه مشت کوچیک زدم تو سینه اش وگفتم:نخیرم.چادر چاقم می کنه مارسل:توگفتی وماهم باورمون شد مرینت:چرا داری می ری؟دلم برات تنگ می شه. مارسل:چی کار کنم خواهری؟مجبورم برم...دعا می کنم ارشد شیرازقبول شی.تنها نباشم.اگه شیراز قبول شی میای؟ مرینت:صددر صد. مارسل:قول؟ مرینت:قول... مارسل:پس از امشب سرنماز دعا می کنم اونجا قبول شی من و از خودش جدا شد و صورتم رو بوس**********ید.دیگه بایدبرم.الان راه بیافتم فکرکنم فردا برسم مرینت:چرا با هواپیما نمی ری؟
بالحن مسخره ای به ماشینش اشاره کرد وگفت:لابد اینم بدم با هواپیما خصوصی برام بفرستن نه؟ خنده ام گرفت. مارسل:خیلی خب دیگه هر بدی خوبی دیدی حلال کن مرینت خانوم.ایشالله زودتر بیای پیش من از این تنهایی در بیام بعد دوباره من و ب*غ*ل کردو گو**نه هام رو بوس**ید.اشکام دوباره اومدن.باانگشتاش اشکام رو پاک کرد و زد رو بینی م. مارسل:پشت سر مسافر گریه شگون نداره...حیفه چشای نازت بارون اشک بباره مرینت:همیشه تو بدترین شرایطم ول کن نیستی مارسل دور وبرش رو نگاه کرد و گفت:کدوم بدترین شرایط؟من خیلی هم خوشحالم.بیچاره دوست دختر**********************امم گناه دارن دیگه.الان نمی دونی چه جشنی گرفتن واسم...چراغونی و گوسفند قربونی و... با خنده سرش رو تکون داد. مارسل: اصن یه وعضی... مرینت:خیلی خب بابا دیوونه مارسل جدی شد و پیشونی م رو بوس*******ید. مارسل:مواظب خودت باش.دلم برات تنگ می شه خواهری منم لپش رو بوس*******یدم وگفتم:توهم همین طور.هر وقت رسیدی زنگ بزن.نصفه شبم بود اشکال نداره بزار خیالم راحت شه مارسل:چشم.امر دیگه؟ مرینت:خدا پشت و پناهت باشه داداش دستم رو بوس****ید و سوار ماشین شد.دستی تکون داد و گفت:منتظرت هستما خندیدم و دست تکون دادم.رفت...اونقدر ایستادم تا از توی خیابون محو شد.چقدر دلم واسه این داداش کوچیکه شی*******طونم که بعضی وقت ها که بهش احتیاج داشتم برام خوب بزرگتری می کرد تنگ می شد.خدا همراهش باشه... با یه دل گرفته برگشتم به دایره خودمون...آدرین کنار پنجره ایستاده بود.بادیدن من برگشت و دست به سینه با یه نگاه موشکافانه ی دلخور نگاهم کرد. مرینت:چیزی شده؟ آدرین:اون کی بود؟ مرینت:باید بگم؟ طوری نگاهم کرد که پوفی کشیدم و گفتم:مارسل آدرین پوزخندی زد و گفت:اول لوکا بعدم مارسل...نفر سوم کیه؟خوب حال می کنی نه؟
می خواستم دهنم رو باز کنم و بگم تو چی کاره ای؟تو مگه خودت حال نکردی صبح؟تو اصلا چه می دونی اینا کین؟اما نگفتم فقط جاش براش سری از روی تاسف تکون دادم و رفتم تواتاقم. چرا آدرین اینقدر زود قضاوت می کنه؟یعنی منم زود قضاوت کردم؟یعنی اونم می تونه عین من برای کارش دلیل داشته باشه؟چرا اینقدر زود تهمت می زنه؟یعنی منم تهمت زدم؟ گریه کردم.نمی دونم چرا...یعنی نمی دونستم واسه کدوم یکی ازدلیل هام بود که گریه کردم. واسه این که آدرین زود قضاوت کرد وبهم تهمت زد... واسه این که آدرین حتما کس دیگه ای رو دوست داره... واسه این که مارسل رفت و دلم براش تنگ می شه... واسه این که لوکا از من چیز دیگه ای انتظار داشت و من اون نبودم ... واسه این که کسی رودوست دارم که در موردم بد فکر می کنه... واسه تموم این "واسه ها"گریه کردم به خودم که اومدم دیدم ساعت 8 شبه...کیفم رو برداشتم و از در زدم بیرون. آدرین و نینو هم داشتن می رفتن...انگار خودش اتاق نداره،بخش نداره که همش تو بخش ماهه. زیر لب خداحافظی کردم و سریع رفتم.نینو از پشت صدام می زد.اما من دیگه رفته بودم نینو:گریه کرده ها...مری...مری... رفتم تو خیابون.چرخ بزنم.هوای آزاد می خواستم...حوصله خونه و سین جیم های مامان و آلیا رو نداشتم. همینطور که می گشتم چشمم افتاد به یه کتاب فروشی. حالا بهترین موقعیته که خودم رو با درس سرگرم کنم و قید همه چی رو بزنم.رفتم تو وچندتا کتاب گرفتم.از فردا می شینم درس می خونم...اصلا فرداصبح می رم دفتر چه می گیرمو واسه کنکورارشد ثبت نام می کنم. با اتفاقی که امروز افتاد دوست نداشتم تا پایان مرخصیم سرکار برم.افتاده بودم رو دنده لج ولجبازی نمی خواستم آدرین رو ببینم.می دونستم دلمم براش تنگ نمی شه چون باهاش لج کرده بودم.پسره هر چی دوست داره می گه. امروزچهارشنبه است ساعت 9 شب... امروز رفتم کنکور ثبت نام کردم.بعدش هم زنگ زدم به جولیکا و باهاش قرار گذاشتم. ازاتفاقای این مدت گفتیم و منم ازش پرسیدم که چه کتاب هایی می خونه تا منم بخونم.بهم اصرار کرد که بیام آموزشگاهشون...اما من به خاطر این که لوکا یکی از استاداش بود و منم وقت زیادی نداشتم و باید سرکار می رفتم قبول نکردم. رفتیم باهم یه سری وسایل که لازم بود گرفتم و اومدم خونه.کلی برنامه ریزی کردم و دارم درس می خونم.یه ماه دیگه کنکوره و من وقت کمی دارم.می دونم محاله تهران قبول شم با این وضعیت.اما درس می خونم اونقدری که بتونم یه جا قبول شم و دوباره درس بخونم و آدرین رو از یاد ببرم.
ببخشید بچه ها کع کمه.... مامانم و بابام فردا میان باید خونه تمیز کنم و اینا.... فردا هم امتحان ریاضی دارم ـ.... باید برم داستان مبصر کلاس ما هم بنویسم.... خــیــلــی ازتون دلخورما.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عاجوو خوفییی
چند روز نبودی نگرانت شدمااااا😦
چرا پارت نمیدیییی😦
خبم....
منتشر نمیکنن آخح.....
آها
فک کردم چیزی شده نگرانت شدم 😁❤
تنکس...
عاجوووو پارت بعــــدی🥺❤️🔥
بـــرســـیـــه
آجو پارت بعد کجا بید
مردم از انتظار😂
اگه منتشر نمیشه تو نظرسنجی یا کامنتا بزار.این ناظرا دیوونمون کردن.من داستانم که حداقل ۵ اسلایده دوروز تو بررسی میمونه وای به حال بقیه😑😐💔😩😧
دقیقا مال منم پاک کردم دوباره از اول نوشتم
باش عشقم
سلام عاجی خوبی عزیزم
سلام عشقم خوفم تو خوبی؟
سلام عزیزم مرسی 😍😍😍😍♥️♥️♥️😘😘😘😘😘
میدونی چیه؟....
خـیـلـی بت وابسته شدم....
یع روز بهم پیام ندی یا پیام ندم.... دق میکنم....
منم همینطور من خیلی دوست دارممممممم💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗
مح بیشتر..
💗💗💗😘😘😘😘😘💗💗💗💗😘😘😘😘
کی؟؟؟
آها....
منم با پصر عموم 😐ـ.......
آها
پارت بعدی را داخل همین نظر ها بزار بهتره اگر نمیشه
ببینم چی میشه......
منتظرم عزیزم
آجی پارت بعدی رد شد ؟
هزار بار گذاشتم.... منتشر نمیکنن کح......
😭😭
آجی من حدس می زنم اون دختره که آدرین و بوس کرد همون بود که گفت کیانا رو میکشم تهدیدش کرده که با من نباشی کیانا رو می کشم 😉
کدوم؟
همون که در مورد کیانا بهش پیام داد متن پیامش یادم نیست
آجی راستی پارت بعد چی شد ؟رد شد ؟
هزار بار گذاشتم.... منتشر نمیکنن کح..
الان فهمیدم که فامیلش باید باشه چون وقتی بهش دست زد چیزی نگفت وگرنه می تونست کی داد بزنه و اینا اما همونطور بود ولی مرینت جای خوبی رسید 😂😂 میتونه بر علیهش ازش استفاده کنه 😂😂
نه عزیزم.....
بعدا میفهمی 😂
آها باشه
آخرش خوب میشه
چون هر چی آخرش خوب باشه من میدوستم
آره.... ـ
پایان خوش...
آخ جون
آجی بعدییییییییی
برسیه...
عالیییییی بود
راستی آجی میشی ؟
من ستاره م ۱۲ سالمه
تنکس...
بله عشقم چرا نشم...
بیوم هست ولی باز نازنین فاطمه همون نازنین... ۱۳ سالمع..