
پارت ۵🙄❤
ی توضیحی اول داستان بدم که الان یورا فهمیده که تهیونگ خون آشامه و آره دیگه نمیدونم گفته بودم یا نه اما ته خون آشامه😐 و خب یورا فهمیده و آره حالا برید سراغ داستان😐💔
((چند ماه بعد)) ته از سر کار اومد و با یورا که مشغول پیانو زدن بود مواجه شد اروم بدون اینکه متوجه بشه روی صندلی که پشت سر پیانو قرار داشت که درواقع مبل بودو من حال نداشتم برم حرفو تغییر بدم نشست😐❤️ زدن یورا تموم شد و با دست زدنای ته مواجه شد -اوه اومدی +آره... خیلی خوب میزدی -مرسی عزیزم و مشغول باز کردن کراوات ته شد ((به خدا چیز خاصی نیست تاییدش کن😐))وقتی داشت باز میکرد یهو حالش بد شد و به سمت WC رفت ته هم پشت سرش رفت +چیزی شده -نمیدونم صبحم اینطوری شدم +خب....😐 -ته چه غلطی کردی😐 +یادم نبود بهت بگم ما خون آشاما میتونیم هر کسیو ح.ا.م.ل.ه کنیم😐 -تهههههه +باشه اروم باش حالا کاریه که شدهههه😐
ته پشت در WC قدم میزد و منتظر یورا و جواب توی دستش بود -خب ته متاسفم اما ته ی لحظه ترسید -متاسفم اما باید مرخصی بگیری چون دارم بچه دار میشم +یسسسس باشههه آرهههه دارم بابا میشممممم🥳🥳🥳((چقدر اینجاشو بد نوشتم😐)) ((۹ ماه بعد)) یورا روی مبل نشسته بود و ته با چندتا میوه ترش اومد -نه ته عمرا بزارم بچه پسر بشه و مشغول خوردن شکلات توی دستش شد +اما من پسر دوست دارم -من دختر دوست دارم🥺 +پوففففف🙄💔💔💔
روی تخت دراز کشیده بودن و داخل بغل ته خواب بود ته داشت برای نینی کوچولوشون لالایی میخوند که یورا دردش گرفت -تههههه وقتشههه آییییی +ببین اصلا نگران نباش نفس عمیق بکش باشه ته سریع رفت و ی گوی جادویی رو از توی صندوق درآورد و روش دستی کشید و ناگهان اِلفی ظاهر شد +وقتشه مراقبش باش اِلف سری تکون دادو رفت به سمت یورا ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ پشت در اتاق قدم میزد که صدای گریه بچه هارو از پشت در شنید اِلف از اتاق اومد بیرون (تبریک میگم ی دختر و ی پسر هستن +دوتا؟؟؟ (بله ته به نشونه احترام سری خم کرد و پیش یورا و بچه ها رفت
دو سال گذشته و بچه ها قشنگ شبیه ته و یورا شدن اما اونا نگفتن که بچه ها مال خودشونن گفتن اونارو به فرزند خوندگی قبول کردن ناگفته نماند توی دوران حاملگی یورا گفتن که میرن مسافرت جیمین: میگم یورا مطمئنی بچه خودتون نیستن اخه خعلی شبیه تو و ته هستتتتتت یورا تک خنده ای کرد و گفت:نه مال ما نیستن😂 و رو به ته کردو چشمکی زد❥
😁😁😁😁هاهاها😁😁😁😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا انقدر زود
چرا
فالویی بفالو
عالی من الان سرکلاسم ولی نشستم میخونم
منم😐🖤
حوصلم از مدرسه سر رفته ما اون موقع ها که مدرسه حضوری بود ساعت 8 صبح تکلیفمون رو تحویل میدادیم حالا تا 7 شب وقت داریم مشق های ماهم زیاد و سخت
حعیییدرکتمیکنم=/