
کای:با رفتن جین و نامجون هوف کلافه ای میکشهو وارد اتاق هه را میشه:لباستو بپوش بریم جنگل، هه را:سوالی نگاهی به کای انداخت و بدون حرفی پشت سرش راه افتاد کای:پولیور یقه اسکی سفیدی پوشید دستی به موهاش کشید و همراه هه را از خونه خارج شد، تو راه پر از چالو چوله بود که بخاطر بارون اومدن همه چاله ها از آب پر شده بودن کای پاشو هر جا میزاشت هه را هم رد پای اون رو دنبال میکرد تا به چاله برخورد نکنه
نسیم خنکی میوزید نور کم و درخشان کرمای شب تاب شبیه ستاره های زمینی جنگلو تزئین میکرد ،برگای درختا بر اثر باد تکون میخورد و موسیقیش همراه جغدا و جیرجیرکای آوازه خوان توی سکوت تاریک شب، ریتم ملایم و دلنشنیو به وجود میاورد، راهیرو که از بین درختای بلند و سر به فلک کشیده ای که تنیدن شاخه هاشون به هم تونل نسبتا ترسناکیرو ساخته بود در پیش گرفت و هه را رو دنبال خودش کشید
با گذشتن از تونل درختی به دوراهی رسیدن که با فانوس کوچیکی تابلوهای چوبی راهنمای کنارش مشخص تر بود، روی اونا حروف انگلیسی ای که مقصدو نشون میداد به چشم میخورد که بر اثر گذر زمان موریانه گوشه ای از اونارو خورده بود، هه را مکثی کردو پرسید:کجا داریم میریم؟ کای همینطور که نگاهش رو دو تابلو بود نفسشو بیرون داد که از سرما مثل بخار از بین لباش خارج شد ،چشماشو از انتهای جاده گرفت و زمزمه کرد:دنبال بورا، هه را:دوسش داری؟ کای با سوال هه را باز سکوتو به حرف زدن ترجیح داد و بعد از لحظه ای با صدای ضعیفی لب زد:باید برادراشو از نگرانی درارم
هه را دستشو رو شونه کای گذاشت تا نشون بده که برای پیدا کردن بورا کمکش میکنه کمی جلوتر راه افتاد وگفت:خوب کدوم سمت باید بریم؟ کای:دست هه را رو گرفت تا راحت تر بتونه مسیرو طی کنه:از این طرف، هه را بعد از مدت ها لبخندی تحویل کای دادو طعنه ای بهش زدو گفت:یااا یکم انرژی داشته باش برای پیدا کردن بورا، کای بدون اینکه جوابی بده به راهش ادامه داد
مسیری که اطرافشو درختای کنهسال و خزه هاهو سبزه های خودرو پوشونده بود خالی از هر موجودی بود هه را به آرومی پشت کای راه افتاد که ناگهان چیز پرنده مانندی همراه صدای ترسناکی با شتاپ از جلوی صورتش رد شد و باعث شد جیغ ریزی بکشهو آروم بلرزه، هه را:آهه اون چی بود😰 کای لبخندی زد:نترس یه خفاشه، هه را از این کارش خجالتی کشیدو دیگه حرفی نزد
کم کم به ته جاده نزدیک شدن که از دور کلبه ی کوچیکی به چشم خورد روزنه های نور از لابه لای پنجره هاش اطرافو روشن میکرد، کای دست هه را رو گرفت و راشو به سمت خونه کج کرد آروم به در کلبه نزدیک شد و گلویی صاف کرد، صدای خنده های افراد خونه اون محوطرو پر کرده بود روی در چوبی دستگیره ی اسکلت شکلی بود، جونگین نگاهی به دختر همراش انداخت و یواش در زد دی او با شنیدن صدای کوبیده شدن در بقیه ی بچه هارو ترک کرد و به سمت در رفتو آروم بازش کرد که با دیدن کای متعجب بهش خیره شد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کی پارت بعد رو میذاری :)
به زودی 😙
زودددددد 😞😓😩
عالیی
فدا 💖
خیلی خوب بود :)
❤❤
اولین نفر داداشت میخونه 😎🥰
عالی بود قشنگم 🥺❤️
دی او هم که بود 🤣❤️
فدات ❤