
لایک نکن کامنتم نزار😐وقتت تلف میشه😐
ملودی:وقتی مدرسه تموم شد،اون دختره می یونگ سر راهم اومد و گفت:«سلام ملودی!میخواستم برای تشکر ازت باهم بریم بستنی بخوریم.میای؟»+چرا نیام؟من عاشق بستنیم!باهم تقریبا دو کوچه دورتر از مدرسه رفتیم تا به یه کافه رسیدیم.من یه بستنی شکلاتی و اون یه بستنی توت فرنگی سفارش داد.بعد گفت:«خب ملودی،نگفتی چرا اسمت کره ای نیست؟+تو هم نگفتی چرا دختره اذیتت میکرد._خب برای من،ماجرا از این قرار بود که،من و اون دوستای صمیمی بودیم...+چی؟چرا داشتین همو میکشتین؟_خب ماجرا از اونجا شروع شد که ما هر دو عاشق ینفر شدیم...+ولش کن.همچی رو فهمیدم.نمیخواد توضیح بدی.
از عشق متنفر بودم.بنظرم چیز مزاحمی بود که زندگی چند نفر رو خراب میکرد.همینطور که بهترین دوست ها رو دشمن میکرد.بعد می یونگ گفت:«خب ملودی ماجرای تو چیه؟»+خب من یه دوستی داشتم که اسمش لونا بود...سعی کردم جلوی گریه کردنم رو بگیرم.+و خب لونا آرزوش بود بیاد کره و باهم تصمیم گرفتیم بیایم اینجا.اما...خب...اون توی روز اول مرد.دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم.آروم آروم اشک میریختم و خودم رو سرزنش میکردم.بعد می یونگ اومد سمتم و گفت:«عیبی نداره.میدونم چقدر ناراحتی و همش خودت رو سرزنش میکنی اما چیزیه که شده و نباید خودت رو هی اذیت کنی.»آرومتر شدم.وقتی حرف میزد حس میکردم دارم با لونا حرف میزنم.گرمای وجودش،مثل لونا بود.
لایک کن برو بعدی❤
از زبان هیون کی:کمپانی عموم طی چند سال اخیر مشکلات زیادی داشت.برای همین برای مدتی کاراموز ها رو مرخص کردن و این لحظه ای بود برای نفس کشیدنم.از اونهمه تمرین نزدیک بود بمیرم.ملودی رو دیدم که داره با می یونگ راه میره.به راننده گفتم دنبالشون کنه.به طرف یه کافه رفتن و سفارش دادن.داشتن باهم حرف میزدن که یهو ملودی شروع به گریه کردن کرد.برام سوال بود برای چی گریه میکرد.اما بیشتر از همه میخواستم بدونم خونش کجاست.وقتی با می یونگ خداحافظی کرد،مستقیم داشت از کافه دور میشد.کل روز رو داشت همینطوری بی هدف راه میرفت.به راننده گفتم وایسته و رفتم طرف ملودی.اولش اصلا متوجه من نشد و داشت زیر لبش به یه زبان دیگه ای یه چیزایی میگفت.
وقتی منو دید جا خورد و گفت:«اینجا چیکار میکنی؟انقدر بیکاری که مردم رو دنبال میکنی؟»_تو خونه ای نداری نه؟+اممم...خب من تقریبا هیچی ندارم.نه خونه،نه کار،نه غذا..._یعنی هر شب توی پارک میخوابی؟!+آره..._تو چطوری تا الان زنده موندی؟بلند شو سوار ماشین شو.+چی؟میخوای منو کجا ببری؟_خونم.نمیتونم بزارم اینجا بمیری.+ترجیح میدم همینجا بمیرم تا بیام تو ی خرابه ی تو...
نظرت رو راجب داستانم بگو☺
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)