10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ✯Nezuko انتشار: 4 سال پیش 88 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت شانزدهم
( آنچه گذشت) : لیدی باگ :یهو معجزه گرا طاووس که تو دستم بود برق زد..... گابریل: امیلی داشت تکون میخورد.... آدرین: من میخوام برای دانشگاه برم ، دانشگاه دیدرو ، تو هم میای ؟......آدرین:حالا این حرفا رو ول کن بیا بریم با بچه ها خوش بگذرونیم 🧡 🤍🖤❤💚💜💛
( ۱۲ روز بعد) = مرینت: واااای تیکی دیرم شد الان میرسن آی آی. .... تیکی: مرینت میشه آروم باشی نگاه کن چیکار کردی ، کل اتاقتو داغون کردی .... مرینت : خب خوشحالم بعد ۱۲ روز بالاخره مامانیم داره میاد ، وااای کیف من کوو..... تیکی: دستته😑😑.... مرینت: تیکی جان ممنون میشم انقدر غر نزنی فعلا بیا بریم که دیر شد ، بعد رفتم فرودگاه که دیدم رسیدن رفتم سمت بابام و
بغلش کردمو گفتم : دلم خیلیییی برات تنگ شده بود ....... تام: دل منم برات تنگ شده بود .... مرینت: بعد رفتم سمت مامانم تا بغلش کنم که گفت....سابین : خب چلوندن بسه دیگه بیان بریم .،،، مرینت: آخ آخ حس میکنم یکی حسودیش شده .... سابین : مزخرف نگو بچه
بیا بریم دیر شد....، مرینت: من قربونت برم ، قهر نکن دیگه مامی ببخشید ... سابین: باشه ، بخشیدمت حالا آبرومونو نبر بیا بریم ..... مرینت: چشم ، بعد حرکت کردیم سمت ماشین و رفتیم سمت خونه ..... آدرین : پلگ نظرت چیه امروز به مرینت بگم که با هم بریم بیرون...... پلگ : ننهههه نمیشه من امروز با خانم کممبر قرار دارم .... آدرین : تو هم که همیشه ساز مخالف باش ، بعد رفتم پایین و رفتم سمت اتاق مادرم در زدم که مادرم گفت بیا تو رفتم تو رفتم بغلشو گفتم: بهترین مادر دنیا چطوره .... امیلی: عالیهههه ، خوشتیپ ترین پسر دنیا چطور؟ ..... آدرین: اونم عالیه ، راستی
مامان یه چیزی رو میخواستم بهت بگم ... امیلی : بگو عزیزم ،،،
آدرین: مامان من ، چیزه، یعنی اینککه اینطوریه ک..... امیلی : آدرین حرفتو بزن... آدرین: من از یکی خوشم میاد.... امیلی : آدرین بغل کردمو گفتم اینکه چیز بدی نیست پسرم حالا این دختر خوشبخت کیه ... آدرین: یکی از هم کلاسی هامه اسمش مرینته دختر خیلی مهربونیه .... امیلی : همونی نیست که به بابات گفتی هماهنگ کنه بیاد دانشگاه تو؟ .... آدرین: آره همونه ، میخوای ببینیش .... امیلی : معلومه که میخوام ، برای امروز بعد از ظهر موزه انولید قرار بزار ببینمش ... آدرین : حتما بعد مامانمو بغل کردمو رفتم سمت اتاقم و به مرینت زنگ زدم که جوااب. داد : الو سلام مرینت
خوبی ... مرینت: خوبم ، تو خوبی ... آدرین : منم خوبم ، زنگ زدم که بگم
امروز بیا بریم بیرون ، مامانم میخواد ببینتت .... مرینت:چیییییی مامانت میخواد منو ببینه وای وای نه نه بد بخت شدم بیچاره شدم ،.... آدرین: همینجوری داشت حرف میزد که یهو قطع کرد
، فکر کنم خیلی هول شد ..... مرینت:نه این خوب نیست ، آها تیکی اینو ببین . این خوبه ..... تیکی : مرینت عروسی داری نمیری که یه قرار سادست .،، مرینت: پس خوب نیست خب این چی ، نه این چاقم میکنه ، اینم درازم میکنه وااای نمیدونم چی. بپوشم ...تیکی : مرینت برو با آلیا بیرون یه لباس بخر ، سلیقه ی آلیا خوبه ... مرینت: راست میگی
تازه اون بهتر میدونه تو مواقع دیدار اول مادر شوهر و عروس چه لباسی بهتره.. تیکی:چه زودم شد عروس
تیکی ول کن بعد بهش زنگ زدمو گفتم که بیاد خونمون تا با هم حرکت کنیم تا موقعی که آلیا برسه اتاقه جنگ زدمو مرتب کردم که یهو صدای زنگ اومد سریع پریدم پایین و در و باز کردم .... آلیا : وااا چه خبرته مرینت ، ... مرینت: استرس دارم آلیا ... آلیا: نگران نباش الان میریم یه لباس خوشگل میگریم بدو ، بعد رفتیم خیابان شانزلیزه ولی یا من انتخاب نمیکردم یا آلیا یه عیبی از لباس میگرفت که یهو تیکی گفت: مرینت اون لباس صورتیه رو نگاه کن از نظر من که خیییلی خوشگله
( عکس پارت) ،.،، مرینت: وای راست میگی .... آلیا : کی راست میگه ... مرینت: چی ، چیزه میگم آلیااون لباس صورتیه
رو نگاه کن به نظرت قشنگه ؟ ... آلیا : واای مرینت همینه بدووو ، بعد دست مرینت و کشیدمو بردم داخل مغازه و مرینت رفت لباس و پرو کرد عین فرشته ها شده بود برای همین سریع لباس و گرفتیم و رفتیم خونه من یه ذره موهای مرینت و درست کردم ... مرینت: واای آلیا مرسی خیلی خوشگل شدم ....... آلیا : خودت خوشگلی عزیزم حالا من میرم که کار دارم امیدوارم موفق باشی خداحافظ.. مرینت: خداحافظ ، چند دقیقه بعد رفتم
گوشی مو برداشتم و رفتم طرف موزه انولید آخه آدرین پیام داده بود تا بیام اونجا
آدرین: مامان آمادای بریم .... امیلی : آره عزیزم ، بریم ... گابریل: کجا دارین میرین .... امیلی : داریم میریم یه روز مادر پسری بیرون باشیم ..، گابریل: باشه ، ولی مراقب خودتون باشد .. آدرین : هستیم خداحافظ ، بعد سوار ماشین شدیمو رفتیم طرف موزه انولید ، برای این اونجا رفتیم چون مامان و بابام اونجا آشنا شدن و مامانم اونجا رو خیلی دوست داره ، وقتی رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل بعد از چند دقیقه مرینت و پیدا کردیم ، انقدر خوشگل شدن بود ک
یهو گفتم : ووووییی چه خوشگل شده 😍 که مامانم گفت : فعلا غش نکن تا برسیم خونه .. آدرین: با این حرفش از خجالت آب شدم، بعد رفتیم سمت مرینت که یهوو ... مرینت: وقتی رسیدم آدرین و مامانش هنوز نرسیده بودن خیییلیییی استرس داشتم که یهو دیدم آدرین و مامانش دارن میان سمتم واای الان غش میکنم ، وقتی رسیدن بهم اومدم سلام کنم که یهو تا مامان آدرین منو ....
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
عالی بود بعدی لطفا 🙏🏻
به داستان منم سر بزنید🙏🏻🙏🏻
جان من قسمت بعدی شو زودتر بیار
دارم میمیرم🔪🔪🔪😭😭
عالی بود
یه سری به داستان منم بزنید