3/5(تهیونگ) Journey to the dream

اخر های پارت قبل برای یاد اوری✨ مدیر : تازگی ها یکیتون باعث شایع شده .... میدونید چی هست؟؟ همه اعضا : نه مدیر : شایعه شده یکیتون با یه فرد مخالف جنستون دوست شده و قرار میذاره یه سسانگ فن تعقیبتون کرده و شایعه شده این درسته ؟؟ ....بهتر هست که درستش رو بگه اون شخص و ما یه جوری حلش کنیم

@ درسته . مدیر : پس فهمیدی....میدونی حق داری دوست دختر داشته باشی ولی یک مشکلی تو این قضیه هست @مشکلش چیه؟؟ مدیر : بقیه اعضا برن بیرون به جز تهیونگ اعضا : چشم @ خب مشکلش چیه؟؟ (بچه ها بر اساس واقعایت هست که تهیونگ چون پسر بزرگ خانواده هست همینطور نامجون نمیتونن با دختر خارجی ازدواج کنن ) مدیر : تو میدونی تو با یک دختر خارجی نمیتونی تو ارتباط باشی @منم فکر کردم چیشده ....من از بچگیم هم به این رسم و قانون اهمیتی نمیدادم و من تا حالا دیده بودی با هیچ دختر نه گشتم نه چیزی مدیر : می دونم ولی باید طبق قانون باشه @نباشه چی میشه؟؟ مدیر : میدونی بابت این قضیه هیت میگیری و اگه دیدم هیت ها زیاد شده و باعث بروز مشکل تو گروه میشه باید یه فکر دیگه ای کنم فهمیدی چی گفتم @ بله

مدیر : الان اعلام کنیم که دوست دختر داری؟؟ @نه... نه مدیر : چرا ؟. @ هنوز بهش اعتراف نکردم ؟ مدیر : پس دختره اونقدر خوبه که تو افتادی دنبالش ..... بهتره تا فردا اینکار رو انجام بدی ....میدونم باید اماده بشی پس من پشتت هستم کاری بکن که به صلاح دختره و خودت و گروهت باشه تو میتونی الان بری و فردا تا شب فرصت داری و مرخصی ولی ماموریت یادت نره @باشه واقعا انتظار نداشتم ممنون رفتم و به بچه ها گفتم منتظر من نباشین من میرم و اونا عاج و واج موندن رفتم خیلی استرس داشتم اولین کاری که کردم زنگ زدم ملینا @الو سلام خوبی

@الو سلام خوبی &سلام مشکلی پیش اومده نفس نفس میزنی @نه ....نه وقت داری برای فردا میخوام یه چیزی بگم & نمیدونم چطور ؟؟ @ میخوام یه چیزی بگم اماده باش میام دنبالت &کی ؟ اخه شاید برم ..... ام دوستم یادته چا اون وو دعوتم کرده @ اره یادمه میتونی بعدا بری ولی این رو نه همین الان میام دنبالت و یکمی وسایل بردار پسفردا صبح بر میگردیم & باشه باشه @خداحافظ. & خداحافظ 👋🏻

🌺از زبان ملینا 💕 داشتم اماده میشدم که با اون وو برم بیرون چون دعوتم کرده بود که یهوگوشیم زنگ خورد تهیونگ بود که نفس نفس میزد و با عجله و جدیت گفت آماده شو میام دنبالت فردا شب برمیگردیم نمیدونم چرا ولی استرس گرفتم & دخترا زودی بیایین + هان چی‌شده &شما با اون وو برید بیرون من نمیتونم #چرا ؟ & یهو تهیونگ زنگ زد نفس نفس میزد و با عجله و جدیت گفت آماده شو میام دنبالت فردا شب برمیگردیم + باشه شاید میخواد یه چیزی بگه #باشه ما میریم تو وسایلت رو جمع کن &مرسی ببخشید 💜 قبلا ارایش اینا داشتم نکردم دیگه و وسایل جمع کردم و داشتم لباس انتخاب می‌کردم که یهو کارا صدام زد و گفت یه جعبه برات اومده روش نوشته امیدوارم خوشت بیاد و اینا رو بپوشی #تهیونگ حتما فرستاده من فکر میکنم میخواد بهت اعتراف کنه &نمیدونم من گیج شدم +زود باش اماده شو

&دخترا خیلی ببخشید دلم میخواست فردا باهم بریم بیرون و بگردیم #اشکال نداره پس فردا میریم😘 رفتم اماده شدم و گردنبندی که داده بود رو انداختم گردنم وکمی بعد تهیونگ زنگ زد و گفت بیا پایین ✨مکالمه هر دو در ماشین✨ &(رفتم پایین و تهیونگ داشت اون ور رو نگاه میکرد و وقتی سوار ماشین شدم متوجه من شد ) &سلام. @سلام .... وای خیلی بهت میاد &ممنون ..... کجا میریم @یکی از جنگل های اطراف سئول &حتما جای خوشگلیه......راستی چی میخواستی بگی ؟ @ ام.... اونجا میگم بهت &مگه شما امروز نباید میرفتین کمپانی @جریانش مفصله توضیح میدم &باشه دیگه بینشون حرفی نشد و بعد یک ساعت رسیدن تهیونگ یکی از کلبه ها رو رزرو کرده بود هم وسایل خودش رو برداشت و هم برای ملینا رو و رفتن داخل @من گفته بودم دو تخت جدا بدن ولی ندادن اشکال نداره من رو کاناپه میخوابم &نه من میخوابم @هنوز ولش کن بیا بریم کمی بگردیم &باشه 🌲 مکالمه تو جنگل ✨ @ ببخشید یهویی شد & خواهش میکنم .... خیلی خوشگله از بچگیم خیلی جنگل رو دوست دارم @منم همین طور ...... میتونم یه سوال بپرسم ؟؟ &البته @ دوست پسر داری؟؟ & نه .... چطور @فکر کردم چا اون وو دوست پسرته & نه بابا ما فقط دوست قدیمی بودیم من حتی شماره تلفش رو هم ندارم خیلی وقت پیش برای کار پدرش اومده بودن شهر ما و همسایه ما بودن و می اومد مدرسه ما همین .... اون روز میگفتی امممم کسی رو دوست داری میتونم بدونم کیه؟ @ اهان میفهمی به موقعش.... هنوز تصمیم نگرفتی کجا تحصیلت رو ادامه میدی ؟ &نه .... دو دلم نمیدونم @اشکال نداره به قلبت گوش کن &باشه ..... هوا تاریک میشه الان نظرت چیه برگردیم ؟؟ @ باشه فقط میخوام یه چیزی بگم همونی که فکر کنم خیلی منتظرش بودی تا الان .......