
...سلام من چی یو هستم....و این دومین تستمه البته اولی رو دیگه نمی خوام ادامش بدم چون خیلی چرت بود😅 لطفا نظراتتون و بگید تو کامنتا خیلی برام مهمه...ممنون🖤🙂🙏
سلامಡ_ಡ من چیکا هستم....۱۷ سالمه...ملیتم ایرانیه ولی تو روسیه بزرگ شدم....پدر و مادرخوبی دارم..اینجوری که خودشون فکر میکننಠ_ಠ...و نسبتا وضع مالیمون خوبه...و مشکل اینجاست که مامان و بابام از هم طلاق گرفتن هرکدومشون ازدواج کردن...با این حالم فکر میکنن خیلی والدین خوبین...اینا همشون یه مشت چرنده🙄🙄از بخت بدمم تک فرزندم...ولی خداردشکر یه مادرو پدر بزرگ خیلی خوب و مهربون داشتم🙂که خدا تنها دلخوشیم و نسبت به این دنیا گرفت💀
البته همین پارسال از دستشون دادم🙂🖤من افسرده شده بودم و البته هنوز هستم🙄ولی پدر و مادرم که به قول خودشون والدین نمونن هیچی نفهمیدن😐🤲خب حالا بزارین از خاطرات بچگیم تا الان تعریف بکنم البته اگه مامان و بابامبهم دروغ نگفته باشن🙄(نکنه پدر و مادر شما خیلی از اتفاقات و از شما مخفی میکردن و میکنن که شما نفهمنین...و اینکه چیکا در اصل خود شمایید حالا اگه خواستید عوضش کنید:)من قبل از اینه تو ی هشت سالگیمیه اتفاقنحس بوفته زندگی خیلی شادی داشتمی و اینکه من اونموقع تک بچه نبودمیه برادر داشتم که پنج سال ازم بزرگتر بود...یه روز که داشتیممیرفتیم..
ویلامون که نزدیکای روستای گالیووا بود میرفتیم(بچه ها این روستا واقعی و اطراف شهر مسکو هستش یعنی ازخودم در نیوردم😐)نصفه شب شده بود و خیابون تاریک شده بود من و داداشم خواب بودیم(اسم دادشتون دایچی)من سرم و روی پای دایچی گذاشته بودن و خوابیده بودم وای بابام و مامانم بیدار بودن داشتن صحبت میکردن....بعد ساعت سه چهار صبح بود که دیگه بابام چشاش نای باز شدن نداشتن خیلی خوابش میومد و با سرعت کم حرکت میکردیم که تصادف نکنیم...مامانم خوابش برده بود و فقط بابام بیدار بود...
بعد فقط برای یک دقیقه شایدم کمتر چشای بابام خوابشون برد و پرتگاه و ندید...ماشین رفت داخل پرتگاه...هممون اسیب دیدیم مامانم سرش شکست بابام دست و پاهاش و دایچی به نخاعش و ستون فقراتش ضربه وارد شد و تو راه بیمارستان از دنیا رفت....خیلی ناراحت کنندس نه؟فقط ۱۳ سالت باشه و بیمیری...ولی عجیب اینجا بود که من فقط دستم یه خورده پیچ خورده بود...بعد از چند ساعت که رسیده بودیمبیمارستان پرستارا داشتن باهام پچپچ میکردن و من شنیدم میگفتنکه:بردار دختره خودش و انداخته روی خواهرش که خواهرش اسیب نبینه واگرنه پسره خیلی با شیشه پنجره فاصله داشته و نباید هیچیش میشده...من بعد از همون حرف اون دوتا پرستار تو فکر رفتم...تو فکر اینکه دایچی برای چیاینکار و کرد و از قصد بود یا...داشتم همینجوری فکر میکردمکه صدای گریه های مامانمکه کل بیمارستان و روی سرش گذاشته بود میومد
مامانم خیلی دایچی رو بیشتر از من دوست داشت ولیخودش میگفت نخ ولی از حرکاتش معلوم بود...بعد از همون اتفاق زندگی من به گند کشیده شد...مامانمبابام و مقصر میدونست و بابا هم مامانم و....حتی چند سالم از هم جدا بودن و من پیش مادر بزرگ و پدر بزرگم زندگی میکروم...تا دوسال بعد از اون اتفاق دوباره اومدن...مامانم ازدواج کرد و به من چیزی نگفت بابامم ازدواج کرده بود و من تنها بودم...اون موقع دیگه بززگشده بودم ده سالم بود دیگه خودم و خوشحال نشون میدادم...
ولی از درونم از ته ته دلم خیلی خیلی ناراحت بودم....هر شب با عکس دایچی صحبت میکردم و براش اتفاقاتی که افتاد تو اون روز برام و تعریف میکردم و بهش میگفتم که دلمبرات تنگ شده...و وقتی بزرگتر شدمفکنم دوازده سالم بود خودممیرفتم سر قبر دایچیو میومدم هر روز هر روز میرفتم و میومدم و با دایچی صحبت میکردم...
همینجور هی بزرگتر شدم ولی حتی یه روزم یادمنمیرفت که پیش دایچی برم...ولی مامان و بابام کاملا دایچی و فراموش کرده بودن به منم بعضی وقتا سر میزدن تا پارسال همه چی خوب بود تا مامان بزرگ و بابا بزرگاز دنیا رفتن و من دیگه واقعا تنها شدم...خرجم و مامان و بابام میدادن..بهم میگفتن بیا پیش ما زندگی بکن ولی میدونستمبرمپیش یکیشون اون یکی ناراحت میشه و دوباره دعوا میکنن...واسه همینتنهایی زندگیکردمو سعی میکردم مستقل باشم ولی نمی تونستم حقیقت پنهان کنم که من فقط یه بچه دبیرستانیم😥
خب خب این پارت یک بود و امیدوارم خشتون بیاد🤩
لطفا کامنت بزارید🤩🤩♥️♥️😍😍و نظراتتون و بگید🙏🥺♥️
بای تا پارت بعد😅👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی ادامه بده داستان رو منم چند تایی تست و داستان ساختم ولی تاحالا تایید نشده تایید شد حتما ی سری بهشون بزن راستی من ولفی هستم آجی میشی ؟
مرسییی🤩پارت بعدش تو برسیه...من رفتم تو پروفایلت ولی تستی نبود😐شاید هنوز منتشر نشدن...واینکه برو ببین که جفت تستات زده منتشر شده یا نه...اگه نزده یعنی هنوز نیومده و باید منتظر باشی🙂باشه اجی میشیم😁😉
آجی کلی از تستام منتشر شدن البته پاتر هدین به هر حال خوشحال میشم بهشون سر بزنی و نظر بدی 🖤❤