شخصی نکن
❤️پارت 15: دخترک تنها❤️
~ برین دیگههه... - توام بیا... ~ نه! جانگکوک هول شد و سر خورد پایین. + آیی من رفتمممم...! سایه اون شخصی که داشت میومد رو دیوار دیده میشد. سارا منو از یه تونل دیگه هل داد. ~ برو...!!! تو آخرین لحظه فقط سایه ای رو که نزدیکتر میشد و صدای بلند یه خانمی که احتمالا خودش بود و شنیدم و بعدش تقریبا هیچی نفهمیدم... (از زبون نویسنده یعنی خودم) ناقوس کلیسا به صدا در اومد. سال نو مبارک! همه خوشحال و شاد این جمله رو به هم میگفتن و همو بغل میکردن...اما چند نفر اصلا خوشحال نبودن: آدمای فقیری که مجبور بودن تو اون هوای سرد کار کنن، کسایی که تو اون روز عزیزشونو از دست داده بودن و در نهایت...سه دوست که هرکدوم از سرنوشتی که در انتظارشونه بی اطلاع بودن...
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
عالیههه🍭✨
خیلی خوب بود ادامه لطفا
عالیی پارت بعدو زودتر بزار:))))
واووو بعدیییییییی😃😃😃💜💜💜
عزیز دلم عالیه به کارت ادامه بده😉❤
به داستان منم سر بزن و نظرتو راجبش بگو
اولین داستانمه به حمایتتون نیاز دارم سوییتی🦄