
بالاخره پارت ۳☺
+ی قهوه و ی شیر موز (الان میارم خدمتتون -همیشه میای اینجا؟؟ +اره برای نت نویسی بهم الهام میده جای دنجیه -پس نت هم مینویسی +اره قطعه ایجاد میکنم و به کمپانی ها میفروشم +استاد هم هستی؟؟ -اره اما استاد خصوصی هستم یعنی داخل کمپانی کار نمیکنم اما دنبال کمپانی هستم +از کارات خوشم میاد +وقتی بتونی بزنی میتونی هم قطعه ایجاد کنی فقط تمرکز میخواد امتحان کن امتحان کردنه هیچ چیز ضرری نداره به شرطی که خودت بخوای و به اون کار علاقه داشته باشی -باشه از کی شروع کنیم؟؟ +چون دستت زخمیه از فردا -باشه🥺😐❤️
+خب آماده ای؟؟ -یس تهیونگ دفتر نت رو گذاشت رو میز و شروع به توضیح داد +خب ما داخل موسیقی هفتا حروف داریم به نام: دو،رِ،می،فا،سُل،لا،سی.... همینطوری توضیح داد و توضیحاتشو کامل کرد +فهمیدی؟؟؟ -اره تهیونگ دفتر نت هارو جلوش گذاشت و بهش گفت تا بزنه +نهههه نه نه -چته اوپا😐 +اوپا؟؟😂 -اره اوپا :) +خب ببین تو نت سل رو سی میزدی ببین نت سل اینجاست و سی اونجاست اوکی؟؟ -اوکی +بزن
یورا شروع کرد به زدن همینطوری با هم تمرین کردن تا شب شد - راستی گفتی شغلت استاد خصوصی پیانو هست درسته؟؟ +اره چطور؟؟ -پس من باید بهت شهریه بدم +اوه نه لازم نیست -لااقل بزار برات ی کاری انجام بدم +خب پس.....اون گلدون -یوفوریا رو میگی؟؟ +اره -اوپا متاسفم من نمیتونم اونو بهت بدم :( +اما به دستت اسیب میزنه و به دست یورا اشاره کرد -اشکالی نداره اما من به اون گل وابسته شدم +باشه مشکلی نیست کاری هم نمیخواد برام انجام بدی ما دوستیم 😄🌈 -باشه اوپا :) (((اهههه از کلمه اوپا بدم میاد😐)))
-من دیگه میرم فردا باز میام +باشه خدافظ -بای ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ بعد از عوض کردن لباساش رفت روی تخت نرم و گرمش و دراز کشیدو غلتی زد و به فکر فرو رفت احساسش قوی نبود اما خب تهیونگو دوست داشت تصمیم گرفت فردا براش شیرینی موچی درست کنه فردا صبح وقتی از مدرسه اومد دید که تهیونگ داخل خونش نیست چون صدایی هم نمیومد رفتو لباساشو دراورد و لباس خونگی پوشید پیش بندشو بست و مشغول درست کردن موچی شد ❥❥❥❥❥❥❥❥ بعد از ظهر بودو موچی هاهم اماده بود امروز جیمین بهش گفته بود که میخواد بیاد خونش اما خب چون کلاس داشت بهش گفته بود فردا بیاد تا هم کتاب براش بیاره اما جزوه هاشو و کتاباشو ببره
رفت ی دوش گرفت و لباساشو پوشید ظرف موچی رو برداشت و به سمت واحد تهیونگ رفت که نزدیک بود راه زیادیم نبود جفت خونش بود😐💔 ((چقدر حرف زدم😐)) وقتی رفت با دختری که داشت با ته((برای راحتی مینویسم ته😐))خدافظی میکرد مواجه شد ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ +عه اومدی -اره اون کی بود؟؟ +یکی از هنرجوهام بود چند ساله شاگردمه بیا تو یورا یورا که دم در مونده بود و به فکر فرو رفته بودو داشت دختر بیچاره رو تو ذهنش ت.ر.ور میکرد با حرف ته به خودش اومدو رفت داخل +اونا چیه تو دستت؟؟
منتظر پارت بعدی باشید... دوستتون دارم💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
صد سال بعد
عالی بود🥺🤍✨💕
عالیییییییی