
سلام من اومدم با پارت ۲ داستانم 💜 لطفا کامنت بدید 💙 بریم برای داستان 💚
از زبان مرینت : همه ی بچه های مدرسه اینو میدونن اما آدرین نمی دونه 😭😭 . ♡ : مرینت با گریه اینا رو گفت ، گریش شدیدتر شد و رفت اتاق . دلم برات کباب شد مرینت . درکت میکنم مرینت : مرسی که درکم میکنی ثمین اما من نمی تونم هیچ وقت به آدرین برسم 😭😭
ادامه داستان از زبان تام پدر مرینت : وقتی مرینت اینو به ما گفت خیلی ناراحت شدیم 😔😔 . ادامه داستان از زبان پلگ : آدرین بازم داشت عکس لیدی باگ و کت نوار نگاه میکرد و به عکس لیدی باگ خیره شد بود . در همین لحظه منم یاد حبه قند افتادم .
دلم براش تنگ شد 😘 . از زبان تیکی : یهو یاد پلگ افتادم دلم براش یه ذره شد . ♡ خب میبینم که تیکی خانم عاشق شده 😏 . تیکی : خیلی خب بله درسته فقط مرینت چیزی نفهمه ها !!! ♡ میخوای تا کی ازش مخفی کنی ؟؟؟؟ تیکی : نمیدونم 🙁 . خب برگردیم به داستان : از زبان پلگ : با حبه قند یه قرار گذاشتم برای ساعت ۷ اونم قبول کرد و گفت اما یه شرط داره ما باید به صاحبامون همه چیز رو بگیم . گفتم : امکان نداره 🙄 تیکی گفت : اما تا کی میخوایم ازشون مخفی کنیم الان مری که یهو یه حباب از دهنش اومد بیرون و گفت ما میخوایم با هم اذدواج کنیم درسته !!! خب چون صاحب من الان نگهبان میراکلس هاست ،،،
باید ورد رو برای ما بخونه و باید اینم بدونه که ما عاشق همیم و صاحب تو هم باید بدونه . گفتم باشه بابا بهشون میگیم راستی الان که مرینت نگهبان میراکلس هاست باید هویت کت نوار رو بدونه گفت درسته اما الان وقتش نیست . گفت حق با توبه حبه قند گفت مگه من هزار بار بهت نگفتم منو حبه قند صدا نزن 🤨🤨 گفتم باشه بابا 🥴🥴
قرار شد من و تیکی برای امروز ساعت ۷ قرار بزاریم توی خونه مرینت . بریم کمی جلوتر شاعت ۶ بعر از ظهر از زبان تیکی : به مرینت گفتم مرینت راستش من من من مرینت گقت تیکی تو چی ؟؟؟ گفتم راستش من عاشق شدم گفت تیکی این که خیلی خوبه حالا عاشق کی شدی گفتم کوامی کت نوار پلگ ☺☺ و اونم عاشق منه . امروزم باهاش قرار دارم خونه شما . گفت باشه من مشکلی ندارم فقط غذای اون چیه ؟؟؟ میخوام براتون یه مهمونی دو نفره ترتیب بدم .
گفتم غذاش پنیر کممبره گفت باشه پس تو برو استراحت کن بقیه کار ها با من .گفتم ممنون مرینت پس من کمی میخوابم و یه خمیازه کشیدم بعد مرینت پتو کشیدم روی من و خودش رفت بیرون برای تهیه پنیر کممبر .
بعد از تهیه پنیر کممبر ، اومدم خونه چندتا ماکارون برداشتم و پنیر ها و ماکارون هارو به شکل قلب در اوردم چیدم توی یه بشقاب کوچولوالبته قبلش یه گیره زدم به دماغم تا بتونم نفس بکشم . 😁😁😁😁😁. بعدش از مامان و بابام پرسیدم که اون میز و صندلی گرد و لیوان های اسبابازی بچگیم کجاست و اونا اون رو برای من اوردن بعد رفتم تو تراس .
میز و صندلی گرد رو گذاشتم روی میز بزرگ خودم ♡ : اوه اوه چه کرده همه رو دیوونه کرده 😆😆 یه نکته : میز و صندلی گردی که برای تیکی و پلگ آماده کرده بود مثل میز گرد و صندلی های خودش بودن. بعد یادم افتاد نوشیدنی اماده نکردم کمی شربت آناناس ریختم توی لیوان های کوچکم و گذاشتم رو میز . بعدش چندتا شمع کوچک رو روشن کردم ،، بعدش اونا رو گذاشتم رو میز و همه چیز رو تزیین کردم
بعد از تموم شدن کارهام دیدم بیست دقیقه مانده یه ساعت ۷ رفتم و در این بیست قیقه کنار تیکی خوابیدم 😴😴😴😴😴😴 ♡ منم برم که کلاس آنلاینم شروع شد بای زنگ تفریح بازم میام .
خب زنگ تفریحم شد 😊😊
از زبان پلگ : به آدرین گفتم من من من آدرین گفت تو چی !!! گفتم من عاشق شدم عاشق تیکی کوامی لیدی باگ 😊😊 گقت : پس عاشق شدی نه 😏😏😏😏 گفتم آره تازه امروزم با تیکی قرار دارم توی خونه صاحب اون . من فقط به اسرار اون بود که به تو گفتم اونم به لیدی باگ گفت گفت : اینکه خیلی خوبه پس برو که به قرارت برسی 🙃🙃 گفتم ممنونم آدرین ۱۰ دقیقه دیگه باید اونجا باشم .
ممنونم که این پارت رو هم خوندید ❤ دوستتون دارم 💙 تا پارت بعد خداحافظ 🧡 خواهش می کنم کامنت بزارید 💜 من دیروز پارت ۱ رو وارد سامانه تستچی کردم و فردا هم پارت بعد رو وارد میکنم 💛 فکر کنم زنگ کفریح تمام شد خداحافظ 💚
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میاین جرعت یا حقیقت ؟
خب کیا حاضرن ؟
عسل حاضر
غزل حاضر ولی خیلی خوابش میاد
حاضر🔪😐
ثنا حاضر🖐🏻😛🤞🏻🍫😌😂
حاضر😉
سلام😉
گفته باشم من هستم اینجا ولی ممکنه کم باشم
کارام زیاده ببخشید 😕
عیب نداره تو باش
غزل:من چرا خوب نیستم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چون الان مستومم که با داییم داشتیم دعوا میکردیم زیر پایی گرفت دستم و پام پیچ خورده سرم خورد به لبه ی مبل خیلی درد دارم
من:آخ اره زیر پایی خیلی بده داشتیم با رفیقام جرات حقیقت بازی میکردیم من ۲بار جرات رو انتخاب کردم دفعه اول یه نصفه لیوان روغن مایع خوردم🤢😫دفع دوم یه زیر پایی بهم زدن خوردم زمین اون لحظه اول حس کردم قلبم داره تو دهنم میزنه بعد یخورده گذشت هرچی خورده بودم بالا آوردم🤦♂️
🤣🤣
روغن مایع که خوشمزست من حتی تخم مرغ خام هم خوردم😐😂😂😂
من فقط حقیقت رو میگم 😂😂😂
واای داداش چه بد😕😕😕
الهی روغن مایع خوردی
من هم کم نیاوردم خودمو زدم به مریضی انقدر جیغ کشیدم که باور کرد اومد بالای سرم میگفت غزل نفسم حالت خوبه عشقم حالت خوبه البته این نفسم و عشقم در حد دایی هست نه رل پس نرین منحرف شین خوب منم اومدم بگم نه خوب نیستم که ضعف رفتم از خنده بعد که فهمید ایسگاش کردم گفت ای درد ای مرز کسافت ترسیدم
😂😂😂🤣🤣🤣
😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
غزل خوبش کردی😂😂😂😂😂
اوهوم کوثر ولی باز هم من شیطنت کردم
رفتم چایی داغ داغ برداشتم ریختم تو صورت معین بدبخت
سلام
اجازه دارم بیام🖐🏻🙂
سلام عشقم خووم گفتم بیام
سلام عشقم خودم گفتم بیا .
Hello siavash I'm Elina
بله می دونم
خب جرعت یا حقیقت بازی کنیم ؟
اره
بکنیم
آره
بله
حقیقت😁
جرعت
نیومده باید برم
چرا ؟
چرا؟😂
چرا
سلام بر دوستان چطورین؟😉
خوبیم
هی اصلا خوب نیستم اعصابم خط خطیه
خوبع😐
خوب تو چطوری
عه غزل برای چی خوب نیستی؟
ممنون بخوبیت
حوصلم سر میره😑
من چرا خوب نیستم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چون الان مستومم که با داییم داشتیم دعوا میکردیم زیر پایی گرفت دستم و پام پیچ خورده سرم خورد به لبه ی مبل خیلی درد دارم
خب حالا کیا نیستن بگن 🗡🗡🗡
وقتی نیستن چجوری بگن؟😂
من😂😂😂
پس شادان برا امشب آماده باش 😈😈😈