
سلام ، اینم پارت ۱۰ ، این چند روز امتحان دارم ، ببخشید دیر شد . 😄🥰🖐🏻
آنچه گذشت : به کسی که اومد داخل نگاه کردم ، چی 😳.... اون اون ادامه : اون تهیونگه ، اون اینجا چیکار میکنه ؟ _ تهیونگ تو اینجا چیکارمیکنی ؟ تو رو هم گرفتن ؟ # ات ... متاسفم ، منو ببخش . _ چی ؟ چی داری میگی ؟ نکنه ..... تو هم با اونا همدستی ؟ # منو ببخش 😔، من مجبور بودم . _ ببخشمت ؟ من به تو مثل دوستم اعتماد داشتم ، اما تو اینجوری جواب اعتماد منو دادی ، واقعا ازت انتظار نداشتم ، حالا چطوری میخوای جواب کوک رو بدی ؟ هانننننن (با داد) # میدونم کار اشتباهی کردم ، اما مجبور بودم ، چطور میتونستم دست رو دست بزارم و ببینم سولی رو میکشن . اونا منو با جون سولی تهدید کردن . _ سولی ؟ اون کجاستتتتتت (باداد) # نمیدونم ، اما گفتن اگه تو رو بدم بهشون اونو ازاد میکنن . _ اونا منو واسه چی میخوان ؟ # نمیدونم 😔. _ تهیونک ، اشکالی نداره ، میدونم تو به خاطر سولی مجبور شدی ، پس برو ، سولی رو ازشون بگیر و با خودت ببرش ، دیگه نزار کسی بهش صدمه بزنه . # ات ... ممنونم . با ناراحتی از اتاق رفت بیرون ، حالا من چیکار کنم ، حتما الان کوک نگران شده . از زبون تهیونک : از اتاق اومدم بیرون ، میدونم که کار اشتباهی کردم ، اما من برای اولین بار عاشق شدم ، نمیتونم اونو از دست بدم . برای گرفتن سولی به اتاق کسی که بهم دستور داده بود رفتم ، # من ات رو واستون اوردم ، حالا سولی رو ازاد کنین . (علامت مرده :&) & نه نه ، تو باید یه کار دیگه هم بکنی ، بعد اینکه اون کارو انجام دادی ، دوست دخترت رو ازاد میکنم. رفتم سمتش و یقه اش رو گرفتم ، # اما تو خودت گفتی بعد اینکه ات رو واست اوردم سولی رو ازاد میکنی ، ازادش کنننننن . دستمو از لباسش جدا کرد و هلم داد . & اخخ گوشمو کر کردی ، همین که گفتم یا به حرفم گوش میکنی یا دوست دخترت رو زنده نمیزارم . # باشه ، هر کاری بگی میکنم اما کاری باهاش نداشته باش .
& با دو تا از ادم هام اون دختره رو میبرین به این ادرس . بعدش ادم هاشو صدا زد و گفت که با اونا برم ، همراهشون راه افتادم ، یکی از اونا گفت برم توی ماشین بشینم تا بیان ، رفتم و تو ماشین نشستم ، بعد چند دقیقه با ات اومدن ، نشستن و من راه افتادم . از زبون کوک : الان ساعت چهاره وهیچ خبری از هیچکدومشون نیست . دیگه طاقت نیاوردم و رفتم سمت خونه ات ، رسیدم و در زدم ، خدمتکارشون درو باز کرد ، + سلام ببخشید ات هستش ؟ ~ شما ؟ + من یکی از دوستاشم .~ نه خونه نیست ، + نمیدونین کجاست ؟ + نه ... ولی فکر کنم صبح یکی بهش زنگ زد ، اونم با عجله رفت بیرون . + نمیدونین کی بهش زنگ زد ؟یا کجا رفت ؟ ~ نه . + باشه ممنون . رفتم و سوار ماشین شدم و بدون مقصد حرکت کردم ، همینطور که رانندگی میکردم ، خیابون ها رو نگه میکردم که شاید ات رو ببینم ، اما هیچ خبری ازش نبود . از زبون ات : چشمامو بستن و منو سوار ماشین کردن و به جایی که نمیدونم کجاست بردن . ماشین وایستاد و عین وحشی ها منو از ماشین پیاده کردن ، باد شدیدی میوزید ، صدای موج دریا رو می شنیدم ، همینطور راه میرفتم که یکدفعه منو توی یه جایی هل دادن ،_ اخخخخ دستم ، مگه از باغ وحش فرار کردین ، ا...س....ک....ل ها . حرصم گرفته بود و بهشون هر چی از دهنم در اومد گفتم ، اونا هم تلافی کردن ، اونقدر منو کتک زدن که دلم میخواست بمیرم ، اونا رفتن و من توی این جای سرد تنها موندم ، اصلا بدنم جون نداشت ، به زور بلند شدم و رفتم یه گوشه ای نشستم تا گرم بشم ، پاهام رو جمع کردم و دستمو به دهنم نزدیک کردم تا یکم با بخار دهنم گرم بشم ، اما فایده ای نداشت . از زبون تهیونگ : بعد از اینکه ات رو انداختن توی اون کلبه ، اومدن و سوار شدن و رفتیم ، رسیدیم ، رفتم اتاق اون مرده تا بگم سولی رو ازاد کنه ، # کاری که گفتی رو کردم حالا سولی رو ازاد کن . & باشه . یکی رو صدا کرد و گفت با اون برم . به یه اتاق رسیدیم ، رفتم تو و دیدم سولی روی تخت دراز کشیده و چشماش بسته هست ، رفتم سمتش و نبضشو گرفتم ، خداذوشکر نبضش میزد ، بغلش کردم ، رفتم و گذاشتمش توی ماشین .
راه افتادم و رسیدیم خونه من ، سولی رو بغل کردم و بردم توی خونه ، گذاشتمش توی اتاق و رفتم توی پذیرایی ، بعد چند دقیقه سولی از اتاق اومد بیرون ، بلند شدم و رفتم سمتش .# سولی حالت خوبه ؟ خیلی نگرانت بودم . 😥.* تو ات رو بردی واسشون ؟ # تو از کجا میدونی ؟ * من باید برم ات رو نجات بدم ، 🥺. داشت به سمت در میرفت که گرفتمش و بردمش توی اتاق و درو قفل کردم . * تهیونگ درو باز کن ، باید برم ات رو نجات بدم 😭😭. چرا اونو دادی بهشون ، تهیونگ بیا ... هق ..... درو ....هق ... باز کن 😭😭. خواهش .. هق ... میکنم . نههههههه اتتتتتتت 😭. اونقدر داد زد که دلم کباب شد و تصمیم گرفتم به کوک زنگ بزنم و به صورت ناشناش بهش بگم ات کجاست . از زبون کوک : یه ناشناس داشت بهم زنگ میزد ، ماشینو نگه داشتم و جواب دادم . + بله ؟ بفرمایید . # میخوام بهت بگم ات کجاست . + چی ؟ شما کی هستین ؟ (تهیونگ صداشو تغییر داده بود و با یه شماره دیگه تماس گرفته بود ، به خاطر همین کوک نفهمید که اون تهیونگه .) # نمیتونم بگم کی هستم ، + ات کجاست ؟ # ات توی کلبه بالای صخره دونال هست ، کسایی که ات رو دزدیدن میخوان ساعت ۱۱ شب ات رو توی اون کلبه بسوزونن ، پس وقت نداری ، زود خودتو برسون اونجا . +چی ؟ ات رو میخوان بسوزونن ؟ گوشی از دستم افتاد و با تمام سرعت به سمت اداره پلیس جایی که پسر داییم پلس بود رفتم .
+ جیمین لطفا کمکم کن 😭.( علامت جیمین :•) • کوک چیشده چرا گریه میکنی ؟ + لطفا کمکم کن ، یه کسایی دوست دخترم و دزدیدن و میخوان توی کلبه صخره دونال اونو اتیش بزنن 😭. • باشه تو برو اونجا من هم با نیرو میام اونجا . سوار ماشین شدم و به سمت اونجا راه افتادم ، خدا خدا میکردم که ات چیزیش نشه ، + ات خواهش میکنم تحمل کن ، دارم میام ، منتظرم بمون ، من گفته بودم همیشه ازت محافظت میکنم اما نتونستم به قولم عمل کنم .😭😭
اینم پارت ۱۰ ، شاید توی یک قسمت دیگه تمومش کنم ، اما نگران نباشین فصل دوم هم داره . 😁🖐🏻🥰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعدی پلیزززززززززززززززززززززززز
عالیییییی
پارت بعد پلیززز
مشتاقانه منتظر قسمت بعدی و فصل ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰هستم 😐
زیاد امید نداشته باشین ، شاید فصل دوم منتفی شد 😁😂😄 ولی سعی میکنم فصل دوم هم بذارم .
😶😔
ایشالا😂
عالی بود مثل گل قالی بود
ممنون 🥰😄
😉💞
خیلی قشنگ بود ولی زود بزار
عالی بید پارت بعد پلیز
عالیییییییی