سلام این اولین داستان منه
از زبان ماری مادر هالووین: شب وحشتناکی بود.. به ما حمله شد. هالووین در آن زمان فقط ۳ سال داشت، من هالووین را دادم در آغوش 🫂پسر بزرگم.
از زبان انجوراس برادر هالووین: من سعی داشتم از برج با هالووین خارج شوم مادر به من گفته بود هالووین باید پیش اکلیپسا همسایه ما بماند و حافظه او پاک شود ، من هم همین کار را کردم ولی دیگه یادم نیست که چه بلایی سر من و خانواده افتاد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)