ناظم عزیز لطفاً منتشره کن خب سلام دوستان اینم از پارت ۱۶ امیدوارم لذت ببرید
از زبان ادرین .. بعد از رفت لیان روبه سربازا کردم گفتم بریم .اون سرباز زن که صورتش بخاطر کلاه آهنین که دور تا دور سرشو پوشیده بود بجز چشماش نمی تونستم ببینم به یکی از سربازای زیر دستش دستور داد که هر چی صلاح دارم بگیره و همیتور دستامو با طناب بستن سوار بر اسب حرکت کردیم تو راه جمعیت زیادی به من خیر شدن بعضی ها به فکر مبارز که کردم به من خیره شدن .و بعضی ها فکر می کردن من خیانتی یا جرمی مرتکب شدم به هرحال بعد از چند دقیقه رسیدیم به یه دیوار بزرگ که روی دیوار بزرگ کلی نگهبان حالته خبر داد وایساده بودن نزدیک تر که شدیم به یه دروازه رسیدیم اون زن که جلوی من حرکت می کرد با اسب رفت جلوی دروازه با دستهش به یکی از نگهبانان بالای دیوار علامت داد اون نگهبان هم از پشت رفت پایین دیگه ندیدمش چند دقیقه منتظر موندم خبر نشد از چند تا سربازای که کنارم بود پرسیدم اینجا کجاست. ولی نه جوابی و نه توجه ای بهم نمی کردن با یه صدای بلند دروازه باز شد رفتیم داخل دیدم یه قصر بزرگ زیبا که دورتادورش یه دیوار بزرگ سنگیه بود.وارد محوطه قصر شدیم دیدم کلی نگهبان داخلش بود تقریباً اگه بخوام نگهبان بالای دیوار و داخل محوطه حساب کنم بین 200 یا 300 نفری بودن اون زنی که جلوم بود از اسبش پیاد شد بعد به سربازاش دستور داد تا منو از اسب بیارن پایین (راوی . نکته دوستان دستای ادرین از جلو بسته است )اون سربازا از اسباشون اومدن پایین یکی از سرباز که از زره که پوشیده بود فهمیدم تازه وارد بود قد و هیکلش از من کمتر بود امد نزدیکم می خواست کمک که تا اسبم بیا پایین
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
👌👌👌👌👌👌
😐👌
مرسی ♥️♥️♥️
پارت بعدیرو کی میزاری☺
فردا صبح ساعت 6 می نویسم 😍
ساعت 10 هم تموم میشه می ره تو بررسی😑
ممنان😊
فالوویی بفالوو:))
👌
مهشرررر بود ❤
مرسی ♥️♥️♥️♥️