
آقا من شرمندم
*ادرین* مرینت خشکش زده بود منم دست کمی از اون نداشتم یعنی طراح لباس من خواهر گمشدمه چرا بابا از من مخفی کرده بود هان چرا همش توی ذهنم میگم چرا چرا چرا *مرینت* واقعا نمی دونستم چیکار کنم یعنی کسی که من طراح لباسش بودم برادر منه یعنی مادر پدر من به من نگفتن که من رو پیدا کردن یا دزدیدن وای باید چیکار کنم پاشدم بدم اتاقم و لباسامو جمع کنم که آقای اگرست گفت: کجا مارینتا من : میرم لباس هامو جمع کنم تا بدم خونم آقای اگرست آقای اگرست : چرا داری میری مگه تو طراح لباس ادرین نیستی راستی چرا به من میگی آقای اگرست به من بابا بگو
من : نه آقای... بابا شما گفتید دو روز الان هم از دو روز بیش تر شده خلاصه با کلی اصرار من موندم باید عادت میکردم به اینجا موندم هنوز هم نمی دونم راست میگه یا نه *چند ماه بعد* الان چند ماه از اون روز میگذره و فردای اون روز من با بابا رفتیم آزمایش دادیم و دیدیم که بله من دختر آقای اگرست یا بابا هستم وقتی زنگ زدم به مامان و بابا الکیم وقتی بهشون گفتم چرا به من نگفتید گفتن که نمی خواستیم بفهمی شاید مارو ترک میکردی و من هم از دستشون ناراحت نشدم چون بالاخره اونا منو بزرگ کردن خلاصه یکم طول کشید تا با موضوع کنار بیام ولی خوب بالاخره کنار اومدم هروز ادرین منو میبره دانشگاه و برمی گردونه و کلی خوش میگذره بابا رو خیلی دوست دارم خیلی بهم توجه می کنه
خلاصه زندگی خیلی خوبی دارم خب بریم دانشگاه پیش به سوی دانشگاه به دامن چهار خونه پوشیدن با یه پیرهن سفید و جوراب های ساق بلند مشکی و کتونی های سفید و موهامو بافتم و کیفمو برداشتم و رفتم دانشگاه امروز ادرین کار داشت مجبور شدم تنها بدم این مدت که ادرین میبردتم خیلی تنبل شدم چون حوصله ندارم خودم برونم رفتم دانشگاه و برگشتنی دیدم یکی از پسر های دانشگاه تکیه داده به لامبورگنیم و به من میگه : خانم خوشگله بیا برسونمت من : عه واقعا ماشین برای تو به تیپت نمی خوره داداش پسره : اره بابا برای خودمه من : باشه ولی ببین سوئیچ دسته کیه و بعدش کلید ماشینو بهش نشون دادم و ماشین رو باز کردم و رفتم نشستم داخلش یعنی یارو قهوه ای شده بود کارد میزدی خونش در نمی یومد
قبله اینکه بدم خونه رفتم بازار و لباس و لوازم بخرم وای پام خیلی درد میکنه انقدر دنبال لباس گشتم و دیگه پاشدم رفتم سمت ماشین که بدم رفتم خونه یه راست رفتم سمت اتاق و خوابیدم پاشدم دیدم یه دو ساعتی خوابیدم رفتم لباسامو با یه لباس خونگی عوض کردم و رفتم پایین یه سلام بلند دادم که هم ادرین هم بابا نگام کردند اونا هم جواب سلامم رو دادن رفتم بابا رو محکم بغل کردم و بابا گفت : امروز چیکارا کردی و پاشدم قضیه اون پسر رو تعریف کردن که ادرین انقدر خندید
امروز هم گذشت و بهم خوش گذشت و شب همش خواب مامان رو میدیم که بهم می گفت مواظب خودت باش یه خطر بزرگ در راهه
این از این پارت امیدوارم دوست داشته باشید 💚💖
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدیشو کی میزاری
امروز به احتمال زباد