اینم پارت سه داره هیجانی میشههه😂بفرمایید بخونید😂🥰
چند روز گذشت و هرمیون حالش کم کم خوب شد و از درمانگاه قلعه بیرون اومد. هری با خودش فکر میکرد که ای کاش حافظه هرمیون بر نمیگشت چون مطمئن بود هرمیون انتقام میگیره. انها به سمت کلاس مراقبت از موجودات جادویی روانه شدند هرمیون سر صحبت رو باز کرد و گفت: بچه ها من یه صحنه هایی یادم میاد. اون پسر با موهای بور اسمش چیه؟ هری: امممم هرمیون مهم نیست ولش کن. رون: اره بابا بیخیال بیا بریم دیر میرسیما هرمیون: باشه ولی مطمئنم دارین یه چیزی رو مخفی میکنین از من. هری و رون چیزی نگفتند و به سوی کلاس مراقبت از موجودات جادویی رفتن. مالفوی نیامده بود و هری و رون میدانستند که نخواهد امد چون برخورد شدیدی باهاش میشه. هاگرید: خب امروز میخوایم درباره... هری و رون حواسشان به تدریس هاگرید نبود و داشتن با هم بحث میکردن. هری: وای رون داره یادش میاد. رون: خب یادش بیاد مگه چی میشه... هری: روننننننن متوجه نیستی اگه یادش بیاد یه بلایی سر مالفوی میاره. رون: خب بهتر دیگه از شرش راحت میشیم... هری: روننننننننننن.... رون: اوکی شوخی کردم بابا.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
فوقالعاده بود
حلما برنده مسابقم شدییییییی
مرسیییییی
محشر بود پارت بعدی 💜
امروز یا فردا میزارم مرسییییی😚