
لایک .کامنت و فالو یادتون نره 🤗🤗
از زبون نویسنده _ ع.ش.ق داشت کار خودشو میکرد یکی خیلی وقت پیش بهم گفته که : تو هر کاری میخای بکن ولی نمیتونی از سرنوشتت فرار کنی ...اون موقه فکر میکردم شوخی میکنه ولی فک کنم من اشتباه میکردم هر کی سرنوشت خودشو داره و مجبوره ازش اطاعت کنه فرقی نداره که ع.ش.ق باشه یا م.ر.گ هر کی سرنشوت خودشو طی میکنه
تو _داشتم به یه چیزی ناممکن فکر میکردم چیزی که اصلا امکان نداره ......که یهو ........ واییی ...هی تو چرا همیشه اینجوری وارد میشی مگه بلد نیستی که در هم وجود داره اینجا 😤 .......کوک _امم ببخشید کلا یادم میره ..که از در بیام ............تو _مهم نی .ولی بعد ازین لطفا از در بیا تو ....... کوک _باشه
تو _اومدی کاری داشتی؟...... کوک _ خب ..آره ......... تو _میشنوم ......... کوک _امشب با من میای غذا خوردن ؟........ تو _راس.تش ....امم ...آره میام .......... کوک_خوبه 🙂 ...... پس شب میبینمت ........ تو_امم ... بای .. کوک _بای
تو _ هیجان داشتم نمیدونم چرا ؟ ....وقت از دفتر خارج شدم خودتون که میدونین دخترا هیچ وقت لباس ندارن 😅(آره واقعا 😂😂) ..بخاطر همین اول رفتم پاساژ ..لباس مورد علاقه مو پیدا کرفتم .یه لباس سیاه تا زانو خوشگل بود یا من اینجوری لباس ها دوست دارم ..با یه کفش سیاه ستش کردم حالا فقط کیف مونده بود میخواستم که برم به یه پاساژ دیگه که یادم اومد ...یه کیف از مادرم مونده یه یادگاری ..بخاطر همین حرکت کردم سمت خونه
کوک_ امشب قرار بود سفره ای د.ل.م.و به روی ا/ت باز کنم ..نمیدونم چی میشه ولی من دیگه نمیتونم تحمل کنم ..م..من ..واقعا د.و.س.ت.ش دارم ..میترسم از جوابش خیلی میترسم ..ولی بیشتر ازین میترسم که فکر کنه این ع.ش.ق واقعی نیس و بخاطر دستبند عا.ش.قش شدم ..امیدوارم که همچین فکری به ذهنش نیاد 😔...... چون ..من میدونم که واقعا عا.ش.ق.شم .....😦
از زبون نویسنده _ا/ت حاضر بود با اون تیپش غوغا کرده بود و عطرش که تمام خونه رو گرفته بود خودشو برای اع.ت.را.ف آماده کرده بود از تهی دلت میخواست کوک ما.ل اون بشه ولی شک داشت چون کوک باهاش رفتاری نداشته که بخاد ما.ل ا/ت بشه امشب شبی خاصی بود برای ا/ت .......... کوک کاملا حاضر بود برای اع.ت.را.ف انگار قلبش میخواست بیرون در بیاد خیلی استرس داشت تاحالا همچین خسی رو تجربه نکرده بود باز اولش بود که اع.ت.را.ف میکرد چون اولین بارش بود که عا.ش.ق شده
کوک و ا/ت اومده بودن به یه رستورانت که کوک از قبل آماده اش کرده بود هر دو نشسته بودن که یک دفعه هر دو باهم گفتن کوک و ا/ت _میخام یه چیزی بهت بگم ........ا/ت_تو اول بگو 😶 ........کوک _نه تو اول بگو ☺ .......ا/ت_ تو اولتر بگو .......کوک_پس من اول میگم ...... ا/ت _😶😶 ........ کوک_خب را..راستش ...می ..میشه برا.ی همیشه ...ما.ل من بشی ؟؟........ا/ت _خ...ب ...من نمیتونم الان فکری کنم 😲 ........کوک _😔😔 ....... ا/ت_کوک صب کن ...م.نم دوس.تت دارم ........... کوک _واقعا 🙁 .........ا/ت_آره 😶 ..........کوک میاد سمتت و خودتون میدونید چی میشه دیگه اگه بگم تستچی حذف میکنه 😂😐
ماوانگ _یعنی چی ؟؟ ..باید برم به کوک بگم ........ نامجون_حالا دیر شده کوک به ا/ت اع.ت.را.ف کرده ..............ماوانگ _توکه میدونستی همچین میشه چرا به کوک هشدار ندادی .؟؟ ......... نامجون_کاری از دست من بر نمیاد سرنوشت کوک و ا/ت مرگ.باره ..این سرنوشتشونه هیچی نمیتونه تغیرش بده ............ماوانگ_منظورت چیه ؟؟ ..چطور سرنوشتشون مر.گه ؟؟ .........نامجون _منم نمیدونم این تصمیم خیلی وقت پیش از طرف خدایان گرفته شده ..ا/ت برای انجام یه وظیفه خیلی بزرگ بدنیا اومده و کوک هم باید تا ا/ت وظیفه شو انجام نداده ازش مراقبت میکنه ...........ماوانگ _یعنی...یعنی کوک قراره ...بم.ی.ره ..........نامجون _اینو خودشون تصمیم میگیرین که کی بره و کی بمونه ✋(( پایان فصل اول ))
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعععععععععععد
فسیل شد، پارت بعدی نیومد
اصلا پارت بعدو نزاری هااا 🙂
لطفا غمگین نکنش💔
تروخدا آخر داستانو غمگین تموم نکن این اولین داستانی هست که سبکش اینجوری نوشته شده و دوست دارم شاد باشه تروخداااااااااااااااااااااا شاد باشه آخرش
هیچکدوم نمیرن خواهشششش
فسیل شدم فصل ۲ نیومد 😑😑😑😑
دقیقا😂😂😂😂
😑😑😅
# پارت- بعد😐😑
پارت بعدو کی میزاری؟؟
عالییییی بود اجی پات بعد منتظرمممم💜
واییییییییییییییییییییییییی عالی مثل همیشهههههههههههههههه
مرسیییییی