
سلام کیوتا🥰 پارت دوم هرمیون و دراکو🥰 ناظر لطفا منتشرش کن زحمت کشیدم🥺
چندین هفته میگدره و هرمیون هنوز ببهوش توی انبار جارو هاست و شنل نامرئی روشه و فقط یک هفته تا پایان تعطیلات مونده. هری و رون میخوان برن تمرین کوییدیچ. میرن تا از انبار جارو ها جاروشون رو بردارن. رون: خداکنه این دفعه تمرینم بهتر باشه دفعه پیش عصبانی شدم جاروموتورد توی صورت آلیشیا. هری: این دفعه خودمون دوتاییم حسابی تمرین میکنیم رون نگران نباش.وایسا الان پام به یه چیزی خورد.ولی نامرئی بود. رون: حتما خیالاتی شدی رفیق. وایسا منم الان پام به یه چیزی خورد. هری و رون همه جای انبار رو گشتن و اون چیز نامرئی رو پیدا کردن. هری: نکنه شنل نامرئی من روشه؟ دیروز همه چمدونمو زیر و رو کردم ولی نبود. هری و رون شنل رو از روی هرمیون برمیدارن. هری: وای خدای من. رون: هرمیون مگه به طعطیلات نرفته بود؟ هری: انگار بیهوش شده باید ببریمش پیش خانم پامفری
🍇درمانگاه🍇 خانم پامفری: مثل اینکه چند هفته هست بیهوش شده. حالا با این دارویی که بهش دادم زود به هوش میاد. هری و رون چند ساعتی اونجا موندن. هری: به نظرو کی این کار رو کرده. رون: نمیدونم ولی اگه اونو پیدا کردم صد درصد جادوش میکنم پست فطرت آشغال. هرمیون کم کم چشماشو باز میکنه. اری و رون خانم پامفری رو صدا میکنن. خانم پامفری: اوه بالاخره بهوش اومدی خدا رو شکر. هرمیون: چی؟ مگه من بیهوش بودم؟ شما چی دارید میگید؟ من رفته بودم خونه برای تعطیلات هری: هرمیون تو توی انبار جارو ها بودی. یادت نیست اخرین بار کی باهات بود؟ هرمیون: منظورت چیه هری؟ انبار جارو ها؟ چرا من باید برم اونجا؟ خانم پامفری: وای نه احتمالا قسمتی از حافظه شو از دست داده.!
هری و رون میرن به پروفسور مک گونگال میگن و پروفسور به دامبلدور میگه. دامبلدور: هری و اقای ویزلی شما اخرین بار خانم گرنجر رو کجا دیدین؟ رون: خب راستش هرمیون اماده شده بود که به خونشون. اما.... وای هری یادته که مالفوی هرمیون رو کشید یه گوشه. ف... فکر کنم نزدیک انیار ج... ج... جارو ها بود. هری: ارهههه پروفسور مالفوی هرمیون رو جادو کروه. دامبلدور: بهتره بریم به درمانگاه. هری و رون و مک گوناگال و دامبلدور به درمانگاه میرن. پروفسور دامبلدور: سلام خانم گرنجر. شما تازه به هوش اومدی. چیزی از چند هفته پیش یادت میاد؟ هرمیون: اممممم زیاد نه ولی یادمه که یه پسر که مو هاش بور بود منو نزدیک انبار جارو ها دید و بعدش یادم نیست چی شد. حتی اسمشم یادم نمیاد. ولی فکر کنم برای تعطیلات رفتم خونه. دامبلدور: درسته حافظه شو از دست داده ولی شاید بشه حافظه شو برگردوند.
هری و رون از احتمال برگشتن حافظه هرمیون خوشحال میشن و به خوابگاهشون میرن چون وقت ملاقات تموم شده بود. هری: خداروشکر حداقل شاید بشه حافظه شو برگردوند. رون: اره خداکنه حافظش برگرده تا درباره مالفوی ازش بپرسیم. هری و رون تکلیف معجون سازیشون رو میارن و شروع به انجام دادنش میکنن. رون: اه بازم معجون سازی. هری: اره اصلا حوصلشو ندارم ولی باید فردا تحویل بدیم. بعد از چند دقیقه که تکلیف معجون سازیشون رو شروع کردن هری به مطلبی برخورد هری: رون! رون! اینجا رو نگاه کن! رون: این مطلبه که مال تکلیفمون نیست. هری: اره خب نگاه کن. اینجا یه معجونه برای پاک کردن بخشی از حافظه. نگاه کن نوشته که کسی که معجونو به خورد اون یکی میده خودشو از حافظه اون پاک میکنه. رون: یـ... یـ..... یعنی. هری:یعنی مالفوی خودشو از حافظه هرمیون پاک کرده. رون: ولی اونا که بهترین دوستای هم بودن. من از اولشم میدونستم مالفوی به هرمیون ضرر میزنه. هری: بهتره به هرمیون نگیم چون ممکنه یادش بیاد و خیلی افسرده بشه.
ببخشید کم بود🥺 درسامون زیاده وقت آزادم کمه🤐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
عااااااااااااااااااااااااااااااااا لی
مرسییییی پارت جدید گذاشتم😚
فوقالعاده عالی بود ،کی پارت بعدی رو میزاری؟💜
مرسی😍
شاید فردا 🙂
گذاشتم پارت جدید😊
عالی فالوویی بفالوو:))
فالویی😚