
(از زبون هیونگ):امروز هم شبیه روز های دیگه بود ولی نه! فرق داشت من قرار بود با مین سو برم بیرون خیلی خوشحالم اصلا رو پاهام بند نیستم کانگ:هوی چیه چرا با دمت گردو می شکنی(اقا مَثَل گفت) من(هیونگ):مسخره نباش کانگ کانگ:بگوو دیگه چخبر من(هیونگ):باید باهات هماهنگ کنم؟ کانگ:نگی دردسر درست می کنم این جمله خیلی ترسناک بود چون ازش زخم خورده بودم😐 من(هیونگ): بابا باشه باشه می می گم با چیز قرار دارم یکهو بلند می شه می شینه جلوم و می گه:اهاا اون چیزش خیلی همه…مین سو؟ من(هیونگ):ا…ره… می زنه به بازوم و می گه:ایییی کلککک من(هیونگ): کانگگگگگ کانگ:برو با عشقت بعد… بوس می فرسته:/
داد می کشم:کانگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ کانگ:این کارو نکنی ناراحت می شم😂 اوف نه بودن پیش این بجز دیونه شدم چیز دیگه ایی نمی شع می رم تا لباس بپوشم وسط لباس پوشیدم کانگ می یاد تو، اوف کانگ(برای ناظر جان:این دو نفر برادرند گزارش نده ممنونم:/) کانگ:اووو داری خوشتیپ می کنی من(هیونگ): کانگگگ بعد بالشت رو بر می دارم و پرت می کنم سمتش برای اخرین بار قبل از اینکه بیام بیرون به آینه نگاه می کنم خیلی خوب شدم! خوب وقتشه برم (از زبون مین سو): خب خب لباسامو پوشیدم…موهامو درست کردم حالا وقتشه یکم ارایش کنم که یما می یاد تو من(مین سو): ااا یما یما:حاضر شدی…می خوای من ارایشت کنم خو تعریف نیست ولی واقعا یما تو این کار خوبه! من(مین سو): اره حتما …
خو من حاضر شدم! یکهو زنگ در می خوره ایفون رو بر می دارم:بله هیونگ:منم بیا پایین با هم بریم من(مین سو): اومدی دنبالم؟ فکر کردم اونجا همو می بینیم خو اره یکم خجالت کشیدم خیلی مهربونه هیونگ:اااا نه اومدم دنبالت:) من(مین سو):باشه من اومدم میرم پایین هیونگ پشتش به منه؛ با کی صحبت می کنه؟با خودش ! حرفاشو می شنوم هیونگ:وای خدا من باید چی کار کنم؟ سلام نکردم ناراحت شد؟(اخی هیونگم) الان باید چی کار کنم؟چی باید بگم یعنی؟وای خدا یعنی چه شکلی شده؟اون همیشه کیوت خوشگله من(مین سو):ممنونم هیونگی❤️ هیونگ:تو…کی اومدی؟ بعدش سرخ می شه می خندم نگاهم می کنه هیونگ:ااا…بریم؟ من(مین سو):اره بعد با هم میریم مال من(مین سو): منو اوردی خرید کنم؟😂 هیونگ:خو همه دخترا خرید رو دوست دارن…نه؟بعدش اینجا ی کافه هم داره بعدش بریم اونجا من(مین سو): من فکر کردم پسرا از خرید خوششون نمی یاد😂 هیونگ:اره…خوششون نمی یاد…ولی من هر چی دوست داری رو دوست دارم من با تو بودن رو دوست دارم:)
اویی❤️خجالت کشیدم منو تو بغلش می کشه و می گه:بریم دیگه چرا وایسادی؟😂❤️ میریم تو مغازه که یکهو هیونگ صدام می زنه و میرم پیشش یکهو می بینم هودی دستشه هیونگ:بیا جلو تر ببین قشنگه صورتیه همون رنگی که بیشتر اوقات می پوشی اِوا! اون به لباسی که می پوشم دقت می کنه؟ یکهو چشم می افته قفسه ایی که هیونگ لباس رو از اونجا بر داشته وایسا ببینم…این لباسا ست ان؟یعنی هیونگ می خواست…باهم بپوشیم!می رم و پسرونه اش رو بر می دارم و من(مین سو): هیونگ…قصدت چیه؟😂 هیونگ:چی چیه؟ اصلا من نفهمیدم واقعا چیزه نه اون شکلی فکر می کنی نیست بعد سرخ می شه و با دستاش صورتش رو می پوشونه اخی❤️🥺 لباسو می برم سمتش و می گم:بیا هیونگی♾❤️🥺 ﴿نویسنده:فضا خیلی کیوتی شد نه؟﴾ بعد می ریم همون کافه ایی که هیونگ می گفت رفتیم و نشستیم یکهو هیونگ یک چیز عجیب گفت هیونگ:می دونی من بچه بودم(حدوداً شش هفت سال)می یومدم اینجا با مامانم بسنتی می خوردم من(مین سو):واقعا؟ اخی الان مامانت کجاس؟ لبخند رو لبش خشک می شه و می گه:من از ده سالگی دیگه ندیدمش:) شاید…شاید مُرده:) و البته شاید نه…
من(مین سو): ببخشید نباید می گفتم هیونگ:نه نه تقصیر تو نیست که برای اینکه حالشو عوض کنم می گم:می خوای با هم بستنی بخوریم؟ هیونگ:😂 من(مین سو): چیه فکر کردی بستنی فقط برای بچه هاس؟نه این طور نیست سفارش می دیم هی اشتباهی بستنی رو می ریزم رو لباسم… هیونگ می خنده! واقعا که بهم دستمال می ده هیونگ:دست پا چلفتی😂 خجالت می کشم هیونگ:می شه ی چیزی بگم؟ فقط می ترسم خجالتی تر بشی😂 من(مین سو):نه بگو هیونگ:ببین یادته کانگ ی فیلم بخش کرد…که توش ازمون ی سوال کرد… وای خدای من اون فیلمه! وای دوستدختر! هیونگ:دقیقا همون شکلیه! خجالت می کشی بانمک می شی
وابییییی چرا اینقدررر کارش تو خجالت دادن خوبه تمرین کرده اهههه خجالت کشیدم بعد از کافه می یایم می بیرون تقریبا شب شده یکم که راه میریم می رسیم یک جای خلوت من(مین سو):بشینیم اینجا؟ هیونگ:باشه بکم که می شینیم چند دقیقه ایی با سکوت می گذره هیونگ می خواد دستمو بگیره منم دستم رو بر می دارم و کیفم ور می رم بزار یکم اذیتش کنم دوباره دستم رو می زارم زمین و هیونگ دوباره سعی می کنه و بازم نمی زارم این کار چند بار تکرار می شه و از قیافه ی هیونگ معلومه نا امید شده دیگه خودم دستشو می گیرم و می گم:دیدم چند باری سعی مردی دستمو بگیری ولی نشد هیونگ سرخ می شه و می گه:ماه خیلی قشنگه ناخداگاه می خندم هیونگ نگاهم می کنه انگار خشک شده من(مین سو):هیونگ؟ یکهو ی کاری می کنه که ذره ایی توقع نداشتم
دستشو دور گردنم می ندازه و منو میبوسه دیگه نمی تونم تکون بخورم خشک شدم؛ اوووووویییییییییییییی یکهو منو تو بغلش می کشه و می گه:بالاخره، فقط من نیستم که باید خجالت بشم…درسته؟
ببخشید کمع:)ایده دارم خیلی حال ندارم می شه درکم کنید؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییییی ادامه بده
راستی داساتانای منم بخونین ممنون میشم