نجاتم دادند :)♡ 8

رزی:سریع ماشینو روشن کن زود باش لیسا:چرا نمیگی کجا میریم رزی:چون وقت نیست بدوو.....خیل خوب برو به این آدرسی که میگم ........... رزی:همین جاست نگه دار...... هی اومد اومد سرتو بیار پایین نباید ما رو ببینه لیسا:هااا؟ کی؟ رزی:به نظر خودت مسئول بدبختی این روزامون کیه؟ لیسا:اوکییی ولی بعدا باید برام تعریف کنی .....

رزی:یعنی رفت؟ لیسا:آره.حالا میخوای چیکار کنی رزی:میخوام اول خونه رو بگردم از یه سری چیزا باید با خبر بشم . بعدم چند دقیقه قبل از این که بیاد زنگ میزنیم به پلیس. لیسا:ساعت اومدنشو میدونی مگه رزی:مگه دیدی من بدون نقشه پیش برم؟ لیسا:نه حقیقتا ولی بازم خطرناکه

رزی:حتی یه درصدم نگران نباش من میدونم باید چیکار کنم فقط خواهش میکنم هر کاری که میگم انجام بده لیسا:باش رزی:خب حالا اینو بگیر پیاده شو باید تا قبل از اینکه برگرده ردیفش کنیم . فقط یه ساعت وقت داریم عجله کن

لیسا:چطوری میخوای بری تو خونه؟ رزی:مثل بچه آدم با کلید لیسا:تمام این مدت تو کلید داشتیی؟اونوقت ما از رو دیوار می‌پریدیم رزی:باورت میشه خودمم نمیدونستم کلید دارم؟ دیشب از تو کمد تو جعبه بچگیم پیداش کردم لیسا:مگه نگفتی فقط یه ساعت وقت داریم بدو دیگه.《ربع ساعت بعد》

لیسا:من ۸ تا اتاق رو گشتم ولی چیزی پیدا نکردم تو چی رزی:فقط این گردنبند مامانم لیسا:عالیه.نگران وقتم نباش فعلا وقت داریم. بیا بریم اتاق کار باباتو بگردیم. .....همه چی خوب بود تا اینکه لیسا رفت دور تلفن و یکی از پیغام هاش باز شد ..... رزی:چی داره میگه پیغام:آقای پارک ما فقط یه چیز ساده از شما خواستیم ولی این موضوع 5 سال طول کشید. شرمنده که اینو میگم اما اگر بخواید وقت تلف کنید مجبور میشیم دخترتون رو حدف قرار بدیم.پایان رزی:چی میگه این مگه من کشکم که منو حدف بگیره . نکنه اینا کاری کردن بابام مجبور شه این بساط و راه بندازه؟ لیسا:من نمیدونم. میخوای بریم؟ رزی:آره بریم ساعت... 12:45 عهههه بابا الان میرسه بدو .......

امیدوارم‌دوسش‌داشته‌باشید:)🌱