
اینم از پارتهههه دومممممممم🙂🥑
بعد از دو ساعت مروره خاطرات از رو تخت بلند شدم.یه آبی به سرو صورتم زدمو رفتم سمته آشپزخونه.یه چیزه حاضری درست کردمو خوردم.الان دقیقا ساعت ۱۳:۰۸ بود.خیلی دیر بیدار شده بودم.البته حق داشتم چون دیشب تا دیر وقت شرکت بودم.ولی شب راحتتت خوابیدم چون برایه امروز مرخصی گرفته بودم.میخواستم تلافیه روز هایی که صبح بیدار میشدم میرفتم شرکت رو با خوابیدن تا لنگه ظهر دربیارممممم! اوه،من یادم رفت خودمو براتون معرفی کنم:)
من لی ا.ت هستم.حسابداری خوندم و در حاله حاضر حسابداره یه شرکتم.خلاصه ی زندگیم هم بسی خسته کنندس/: زیرا مامانو بابام از هم جدا شدن و من از 12 سالگی با مادر بزرگم زندگی میکنم.راستش همونطور که تو فلش بک گفتم پدرم کره ایه و مادرم ایرانی:) مامانم بعد از جدا شدن از پدرم برگشت کشوره خودش و خبب تقریبا بیشتره بچها دوست دارن با مادرشون زندگی کنن.اما وقتی من یه پایه مامانم افتادمو التماسش کردم که باهاش برم و بقیه زندگیم رو با اون بگذرونم چون دلم براش تنگ میشه،درجوای بهم گفت:تو بچه ی اونی.(پدرم) و طبقه خواسته مامانم من پیشه بابا موندم.اما بابام بعده یه مدت جوریکه انگار از من خسته شده باشه گفت تو بچه ی اونی.پس برو پیشش.(مامانم).و موندم وسطه یک زوجهههه احمققققق.که منو دست به دست میکردن.آخرشم بابام منو فرستاد پیشه مادرش تا من با اون زندگی کنم...
خلاصه که بعده 15 سال زندگی با مامان بزرگ من یه دختره بسیار فهمیده شدم😁✨ و الان 27 سالمههه.مامان بزرگ همش گیر میده.تا یه غذایی چیزی درست میکنم،یکم خونرو تمیز میکنم سریع میگه:دخترم وقته شوهر کردنته😊👌 چندین بار هم سره این موضوع بحث کردیم.من هی میگم بزار حداقل رو پایه خودممممم وایسممم یکمم سرو سامون بگیرمممم بعدد.ولی کو گوشه شنوا🙂هر روزم تکرار میکنم اما،نوچچچ.مامان بزرگ میخواد تو شوهررررر کنییی ا.تتتت☺️
بگذریم... راجبه شرکت هم کههه خب اونجا یه مدیره کَنه هست که همیشه اصرار داره با من قرار بزاره.مرتی*که 58 سالشه بعد چشش دنباله دختره مردمه.ولیی بیاین باهم صادق باشیم.ازین پولداراااسااااااا. البته برایه من وجود اون تو شرکت فرقی نداره.فقط هر روز یه دسته گل حروم میکنه.میاد تحویل میده به من.منم در راهه منزل میندازش دور🙂
خبببب. داشتم تلوزیون میدیدم که یاده مامان بزرگ افتادم! امروز قرار بود برم بهش سر بزنم واییییی... سریع رفتم لباسامو عوض کرمو راه افتادم سمته خونه ی مامانی.خونش به خونم نزدیک بود بخاطره همین پیاده رفتم.وقتی رسیدم زنگ زد: @بله؟ _سلام مامانی.منم ا.ت @بله؟ _درو باز کن مامانی @بلهه؟؟؟ _ممممننننننمممممم اااا..تتتتتت @ عه ا.ت عسلم تویی.چرا انقد آروم حرف میزنی بیا تو. بلاخره درو باز کرد راستش مامانی گوشاش مشکل داره و شما اگه جیغ بزنی تازه به گوشش میرسع.رفتم داخل.خونه رو زمین بودو پله ای نداشت،برایه اینکه مامانی راحت رفتو آمد کنه. _سسلاااااامممممم @سلام عسلم _مممماااامممااااننییییییی ناهاااارررر خوردییییی؟؟؟؟ @آره خوردم _ششاااامتتتتت رووو ازززز همیینننن الاااانننن آوووردمممم.@ممنون دخترم.چه خبر؟@خخخخبببرههههه خییررر
_سمعکتوووننننننن رو گذاشتین؟؟؟؟ @ای وای نه. _للططفاااااا بزارررییددشششش._باشه. بعده چند ثانیه از اتاق برگشت.سمعک رو گوشش بود.یه نفسه راحت کشیدم. _الان صدامو درست میشنوین؟ @آره عزیزم میشنوم. _مامان حدس بزن چی شده @چیشده؟کسی ازت خواستگاری کرد؟ _😐 @چیشدهه؟ _هیچی یکی از دوست هایه دبیرستانم امروز بهم زنگ زد و باهم قرار گذاشتیم که همو ببینیم. @دختره؟ _پسره @اسمش چیه؟ _تهیونگ. @چن سالشه؟ _همسنه منه @تو چند سالت بود؟ _27 سالمه مامان جون😐 @اووووو.پسره پدر مادر داره.؟ _آره😐.مامان میشه فقط به چشمه یه دوست راجبش حرف بزنیم آیا؟ @باید از هر موقعیتی استفاده کرد ا.ت.من خیلی وقته دارم اینو بهت میگم ولی گوش نمیدی. _خیلی خب😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارتنر بعدی
دقیقا همین چند دقیقه پیش گذاشتم.احتمالاااا اگه فردا سر بزنی تستم منتشر شده باشه. فککککر کنم😁💞
البته شایدم اگه شانس باهام یار باشه همین یه چند ساعت دیگه منتشر شه...
پارت بعدی..............
پارت بعد مادر بزرگ ا/ت عجب چیزیه خدایی
پارت بعد